کتاب قصه کودکانه
جشن عروسی پریان
مترجم: سید حسن ناصری
ایپابفا: سایت کودکانهی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان
به نام خدای مهربان
در یک روز گرم و آفتابی، سارا عروسکهایش را برداشت و به جنگل رفت تا کمی بازی کند و توتفرنگی جمع کند.
در آنجا زیر درختی نشست؛ اما وقتی میخواست با عروسکهایش بازی کند احساس کرد کسی دارد به او نگاه میکند.
با تعجب به دور و برش نگاهی انداخت و ناگهان چشمش به یک دسته پری افتاد که از میان درختها میگذشتند، بعضی از آنها عجیبوغریب و بعضی خوشگلترین موجوداتی بودند که سارا در تمام عمرش دیده بود.
سارا آنها را تا وسط جنگل تعقیب کرد تا اینکه به درخت پیر و بزرگی رسید که در زیر آن تعدادی قارچ بهصورت یک دایره روییده بودند. این دایره در حقیقت یک دایرهی جادویی بود که پریها درست کرده بودند؛ اما سارا موقعی متوجه دایره شد که درست در وسط آن قرار گرفته بود. او با تعجب به قارچها خیره شد و با خودش گفت: این دیگر چیست؟!
ناگهان پریها از پشت درختها بیرون پریدند و شروع کردند به خندیدن و رقصیدن به دور سارا. آنها فریاد زدند: سارا ما به تو احتیاج داریم. حالا که در دایرهی جادویی ما به دام افتادی تو را با خودمان به سرزمین پریان میبریم. بعد پریها عصاهای جادوییشان را تکان دادند و سارا احساس کرد که دارد کوچک و کوچکتر میشود.
او دیگر قدبلندتر از پریها نبود و درست هماندازهی آنها شده بود. حتی احساس میکرد مانند آنها نورانی هم شده است. پریها دست او را بهآرامی گرفتند و باهم از روی درختان و دریاچهای درخشان پرواز کردند.
آنها در ساحل سرزمینی زیبا و ناشناخته به زمین نشستند، درجایی که قد گلها بلندتر از آنها بود و پروانههای بسیار بزرگی منتظر بودند تا به آنها تبریک بگویند. کمی بعد قاصدی از قصر پریان سر رسید و گفت:
«پادشاه و ملکهی پریان از ورود شما باخبر شدهاند و حالا مایل هستند که شما را ببینند.»
پریان، سارا را بر پشت پروانهای سوار کردند و بهاتفاق هم بهسوی قصر پرواز کردند. آنها در بین راه از روی دریاچهای که مانند جواهر برق میزد گذشتند.
در قصر، شاه و ملکه به سارا خوشآمد گفتند و علت آوردنش را به آنجا توضیح دادند. ملکه گفت: «دختر ما میخواهد با یکی از شاهزادههای همسایه ازدواج کند. رسم ما این است که اگر یک آدمی زادِ خوب در جشن عروسی حاضر باشد، عروس و داماد، خوشبخت و در آینده موفق خواهند شد.»
شاه گفت: سارا من مطمئن هستم که تو برای آنها خوشبختی میآوری.
خیلی زود زمان جشن عروسی فرارسید مهمانهای زیادی به جشن آمده بودند. آنها باهم میگفتند و میخندیدند؛ اما هنگامیکه عروس و داماد میخواستند حلقههای ازدواجشان را به یکدیگر بدهند همگی ساکت شدند تا این مراسم زیبا را تماشا کنند.
بعد از مراسم، در سالنی باشکوه که پنجرههایش رو به برکه بود از مهمانها پذیرایی شد. همه، حتی سارا از غذاهای مخصوص، خوششان آمده بود.
بعد از پذیرایی، وقت آن بود که عروس و داماد به خانهی جدید خود بروند. درحالیکه آنها دست در دست هم از پلکان طلایی پایین میرفتند، جمعیت پریها برایشان دست میزدند و بر سرشان گلهای رز و بنفشه میپاشیدند.
سپس آنها سوار بر درشکهای زیبا شدند که چند سنجاقک آن را میکشیدند و بهسوی خانهی جدیدشان پرواز کردند.
حالا وقت آن رسیده بود که سارا هم به خانه برگردد. پریها دوباره دستهای او را گرفتند و از روی دریاچه گذشتند و او را در جنگل، داخل همان دایرهی جادویی قرار دادند.
سپس عصاهای جادویی خود را تکان دادند و در یکچشم بر هم زدن، سارا بهاندازهی اولش برگشت.
پریها هنگام خداحافظی لپهای سارا را بوسیدند و گفتند: به امید دیدار! تو همیشه بهترین دوست ما خواهی بود.
سارا، سبد و اسباببازیهایش را جمع کرد و قدمزنان بهسوی خانه به راه افتاد. او هیچچیزی نداشت که ثابت کند به سرزمین پریان رفته است؛ اما سبدش که لب ریز از توتفرنگیهای شیرین و آبدار بود خانوادهاش را به تعجب انداخت. این توتفرنگیها هدیهای از طرف پریان بود و علامتی که نشان میداد او در سرزمین پریان بوده است.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)
همیشه کسایی که شاعرانه حرف زدن تحسین کردم خودمونیم امیدوارم یه عروسی شاعرانه پریانی داشته باشم
سلام. امیدوارم همهی بچه ها به همهی آرزوهای قشنگشون برسند. (: