قصهها و داستانهای آموزندهی مثنوی مولوی
فیل شناسی در تاریکی
نگارش: مهدی آذریزدی
به نام خدا
یک روزی بود و یک روزگاری. چند نفر هندی از هندوستان با یک فیل سفر میکردند و در کشورهایی که مردم فیل ندیده بودند آن را به نمایش گذاشته بودند و پولی میگرفتند و زندگی خودشان را میگذراندند.
یکشبه هندیها با فیل خود وارد شهری شدند و در خانهای منزل کردند. کسانی که در راه فیل را دیده بودند و احوال فیل داران را شنیده بودند. به مردم خبر دادند که هندیها با فیل خود وارد شدهاند و در فلان خانه منزل کردهاند و قرار است فیل را به نمایش بگذارند.
بیشتر مردم با خود فکر کردند که: «خوب، وقتی فیل را به نمایش گذاشتند میرویم و فیل هندی را تماشا میکنیم.» ولی بعضی هم بودند که خیلی کمحوصله بودند و عجله داشتند که زودتر از دیگران فیل را ببینند و بعد به هر جا که میروند افتخار کنند که: بله، ما زودتر از همهی مردم فیل را دیدیم، فیل چنین است و چنان است» و با این کار، بزرگی و بزرگواری خودشان را به دیگران ثابت کنند.
این اشخاص همینکه وارد شدن فیل را شنیدند بر در خانه هندیها جمع شدند و گفتند: «ما همین امشب میخواهیم فیل را ببینیم.»
فیل داران گفتند: «ما تازه رسیدهایم و خستهایم و هنوز نمایش فیل را افتتاح نکردهایم. بهتر است فردا روز بیایید.»
آدمهای بیصبر گفتند: «نه، ما تا فیل را نبینیم ازاینجا نمیرویم. ما فیل دوست و هنردوست هستیم، باید همین امشب فیل را تماشا کنیم.»
فیل داران گفتند: «آخر نمیشود، فیل دانی چراغ ندارد.»
آدمهای بیصبر گفتند: «مانعی ندارد، ما همینطور در تاریکی فیل را تماشا میکنیم، ما اگر امشب فیل را نبینیم خوابمان نمیبرد، ما باید پیش از همهی مردم فیل را بشناسیم.»
فیل داران گفتند: «بسیار خوب حالا که اینطور عجله دارید قیمت بلیت در شب اول گرانتر است و دو برابر قیمت روزهای دیگر است.»
گفتند: «باشد، ما سه برابر میپردازیم.»
فیل داران گفتند: «وقت تماشا هم یک دقیقه بیشتر نیست.»
گفتند: «باشد، همان یک دقیقه را عشق است، اگر ما را کتک هم بزنند قبول داریم، ما فیل میخواهیم، یا مرگ یا فیل!»
ناچار فیل داران پولها را گرفتند و فیل شناسانِ بیصبر را به طویله راهنمایی کردند. همه رفتند که فیل را تماشا کنند. ولی یکی از تماشاچیها همانجا ایستاد و به فیل دانی وارد نشد.
فیل داران گفتند: «تو چرا نمیروی؟»
گفت: «من در کتاب خواندم که فیل یک حیوان بزرگ است، دلم هم میخواهد پیش از دیگران فیل را ببینیم ولی چشمم در تاریکی نمیبیند، عوضش خواهش میکنم شما که بهتر از همه فیل را میشناسید، یک دقیقه معلم من باشید و خودتان بگویید که فیل چگونه حیوانی است!»
یکی از فیل داران گفت: «بارکالله، معلوم میشود که تو آدم چیزفهمی هستی، راه چیز فهمیدن هم همین است که اول آدم از کسانی که بیشتر میدانند بپرسد و کتاب بخواند و هر چه را دیگران دانستهاند و فهمیدهاند یاد بگیرد. بعد بیشتر تجربه کند و بیشتر بفهمد.»
بعد فیلبان شرح داد و گفت: «فیل حیوانی است مانند اسب و شتر ولی از آنها بزرگتر و سنگینوزنتر، فرق فیل هم با اسب و شتر این است که فیل گردن ندارد و سرش به تنش چسبیده است دهانش هم زیر صورتش قرار دارد و چون گردن ندارد که دراز کند و به زمین برساند و علف بخورد در عوض، خرطوم دارد. خرطوم مانند یک لوله چرمی دراز است و بهجای بینی فیل است، فیل با خرطوم خود آب برمیدارد و با آن علف را به دهان خود نزدیک میکند. فیل دوتا دندان دراز هم دارد که گاهی به یک گز هم میرسد و آن را عاج فیل میگویند و قیمت آن مساوی با قیمت خود فیل است. فیل خیلی زورمند است و برای سواری خیلی خوب است. بر پشت فیل تخت میبندند و چند نفر روی آن سوار میشوند. فیل بیشتر در کشورهای گرمسیر…»
در این حرفها بودند که یک دقیقه وقت تمام شد و تماشاچیان از فیل دانی بیرون آمدند.
آدمهای بیصبر رفته بودند به اتاقی که فیل در آن بود، وارد شده بودند و چون تاریک بود کورمالکورمال به فیل نزدیک شده بودند و فیل را پیدا کرده بودند، با دست زدن به اندام فیل افتخار تماشای فیل را پیدا کرده بودند و چون شکل فیل را ندیده بودند هرکدام فیل را طوری دیگر شناخته بودند.
یکی خرطوم فیل را پیدا کرده بود، یکی دندان فیل را، یکی پهلوی فیل را و یکی پای فیل را و یکی دم فیل را دست زده بود و وقتی از فیل خانه بیرون آمدند همه خوشحال بودند.
ازآنجا باهم میرفتند تا سر کوچهای رسیدند که جمعی از مردم از یک مجلس عروسی بیرون آمده بودند، هریکی آشنایان خود را پیدا کردند و شروع کردند که افتخارات خود را به رخ دیگران بکشند و از معلومات خود در فیل شناسی حرف بزنند.
«بله، هندیها فیل آوردهاند و قرار است چند روز دیگر به نمایش بگذارند ولی من همین امشب رفتم فیل را دیدم.»
مردم میپرسیدند: «عجب! همین امشب؟ خوب، فیل چه جوری است؟»
آنوقت فیل شناسان هریکی فیل را همانطور که فهمیده بود تعریف میکرد.
کسی که به خرطوم فیل دست زده بود میگفت: «راستی که فیل چیز عجیبی است، فیل یک جانور دراز است مثل اژدهایی که به درخت آویزان باشد، کج میشود، راست میشود، حلقه میشود، لوله میشود، باز میشود و خلاصه خیلی وحشتناک است. من همینکه فیل را دیدم ترسیدم و خود را کنار کشیدم.»
کسی که به پاهای فیل دست زده بود میگفت: «فیل آنقدرها هم که میگویند چیز تحفهای نیست، فیل مثل دو ستون است که بالای آن به هم چسبیده باشد. مثل دوتا ستون محکم و سنگین ولی دایم پایهاش بالا و پائین میرود و اگر پایت زیر ستون برود له میشود.»
کسانی که زیر شکم و پشت و پهلوی فیل را دست زده بودند و بیشتر جستجو کرده بودند میگفتند: «فیل مثل یک تخت است که چهار پایه دارد و یک سقف خیلی بزرگ. این است که مردم روی فیل سوار میشوند.».
و همچنین کسانی که دندان فیل و دم فیل را دست زده بودند چیزهای دیگری میگفتند. اینها را میگفتند و کسانی که آن شب فیل را ندیده بودند خیلی غصه میخوردند که چرا نتوانستهاند آنها هم زودتر فیل را ببینند.
مردی که به فیل دانی وارد نشده بود وقتی این حرفها را شنید دیگر نتوانست خودداری کند و گفت: «این حرفها هیچکدام درست نیست، من فیل را از همه بهتر میشناسم.»
مردم گردن کشیدند و پرسیدند: «تو هم فیل را دیدهای؟»
گفت: «ندیدهام. ولی من هم همراه اینها بودم، من در کتاب خوانده بودم که فیل یک حیوان عظیمالجثه است ولی شکل آن را ندیده بودم، این بود که وقتی دوستان در تاریکی به سراغ فیل رفتند من از فیل داران تحقیق کردم: فیل چنین است و چنان است. و معلوم میشود دوستان من هرکدام قسمتی از بدن فیل را شناختهاند.»
فیل شناسانِ بیصبر دیگر حرفی نداشتند و بعد، وقتیکه فیل را روز بعد به نمایش گذاشتند و همه آن را دیدند فقط کسانی که حرف مرد کتابخوان را شنیده بودند تعجب نمیکردند و کسانی که در قضاوت عجله کرده بودند خودشان هم از حرفهای خودشان خندهشان میگرفت و میفهمیدند که فیل شناسی در تاریکی بهتر از این نمیشود.