قصهها و داستانهای آموزندهی مثنوی مولوی
اختلاف انگوری
نگارش: مهدی آذریزدی
به نام خدا
یک روزی بود و یک روزگاری. چهار نفر گدای غریب به یک آبادی رسیده بودند و تازه باهم آشنا شده بودند. یکی از آنها فارسیزبان بود و یکی ترک و یکی عرب بود و یکی هم رومی بود ولی شکستهبسته باهم صحبت میکردند و حرفهای خود را به هم حالی میکردند و هر وقت به هم میرسیدند اسم بعضی چیزها را که نمیدانستند با اشاره و کنایه از هم میپرسیدند و یاد میگرفتند.
فارسیزبان با دست، آب را نشان میداد و میگفت: فارسی «آب». عرب میگفت: عربی «ماء». ترک میگفت: ترکی «سو». و همینطور هرروز بیشتر با زبان یکدیگر آشنا میشدند.
و تابستان بود و گرما بود و همدردی و همکاری، آنها را به هم نزدیک کرده بود و قرار گذاشته بودند بعدازظهرها پیش هم بروند و غذای ظهرشان را باهم بخورند. میآمدند و هر چه داشتند باهم میخوردند و ساعتی در سایه به صحبت مینشستند و بعد دنبال کارشان میرفتند.
یک روز وقتی سفره را پهن کردند، هرکدام قدری نان داشتند و جز نان چیزی نیاورده بودند. فارسیزبان گفت: «ما که ناشکر نیستیم. ولی این نان خالی از گلوی من پائین نمیرود، خودم هم پول ندارم هر کس پول دارد انگوری چیزی بخرد تا با نان بخوریم آنوقت فردا عوض آن را دیگران بدهند.»
سه نفر بقیه هم گفتند: «ما هم پول نداریم. در این آبادی پول کم است، نان است و آب است و چیزهای دیگر به گدا نمیدهند.»
هرکدام یکلقمهنان در دهان گذاشته بودند و با بیمیلی میجویدند و رهگذری سر رسید و سفره آنها را دید و دلش به رحم آمد و دست به جیب برد و یک سکه پول درآورد و در سفره آنها انداخت و رفت.
فقیرها دعایی کردند و خوشحال شدند. فارسیزبان گفت: «خوب این هم پول، این مال هر چهارتایی است حالا یکی برود با این پول انگور بخرد بیاورد با نان بخوریم، من حاضرم بروم بخرم.»
ولی سه نفر دیگر که هنوز معنی «انگور» را نمیدانستند اعتراض کردند و گفتند: «نه، انگور خوب نیست، باید نانخورشی بخریم که همه بپسندند، این پول مال همه است.»
عرب گفت: «اصلاً غذای فارسی خوشمزه نیست، من مدتی است عِنَب نخوردهام و خیلی دلم میخواهد نان و عنب بخورم.» (عنب به عربی یعنی انگور ولی دیگران معنی آن را نمیدانستند)
ترک گفت: «این رفیق عرب ما همیشه در فکر خوراکهای عربی است ولی اگر از من بپرسید میگویم با این پول «اوزوم» بخریم، هم ارزان است، هم خوراک تابستان است و هم مایه قوت بدن است.» (اوزوم به ترکی یعنی انگور ولی دیگران معنی آن را نمیدانستند.)
مرد رومی گفت: «نه، نه، من از خوراک ترکی خوشم نمیآید، حالا که یک پولی رسیده بهتر است «استافیل» بخریم، خواهش میکنم امروز به حرف من گوش بدهید، استافیل از همهچیز بهتر است.» (استافیل هم به زبان یونانی یعنی انگور ولی دیگران معنی آن را نمیدانستند)
مرد فارسی گفت: «اینکه حرف نشد، یک روز که هزار روز نیست، من گفتم امروز هوس انگور کردهام، انگور هم مال فارس نیست مال همهجاست، من هم از همه بزرگتر و پیرترم و باید به حرف من گوش بدهید.»
عرب گفت: «بزرگتری، برای خودت بزرگتری، این هم شد حرف؟ شتر هم بزرگ است، عوضش من از همه داناترم و عربی میدانم و عرب زیر بار حرف زور نمیرود.»
ترک اوقاتش تلخ شد و گفت: «خواهش میکنم اینجا دعوای عرب و عجم به راه نیندازید. برای اینکه اگر کار به دعوا بکشد من از همه قلچماق ترم و حاضر نیستم باج به کسی بدهم. گفتم امروز اوزوم باشد و حالا که اینطور شد من امروز هیچچیز دیگر نمیخورم.».
مرد رومی گفت: «اصلاً چرا این حرفها را بزنیم، میرویم سکه پول را خرد میکنیم و چهار جور خورش میخریم کمی انگور، کمی عنب، کمی اوزوم، من هم برای خودم استافیل میخرم، اینکه دلخوری ندارد»
عرب گفت: «نه، اگر بخواهی تو هم فرنگی بازی دربیاوری معاملهمان نمیشود، ما تازه باهم آشنا شدهایم و حالا که باهم هستیم باید اتحاد و اتفاق داشته باشیم، اگر هرکسی بخواهد به سلیقه خودش زندگی کند اختلاف پیدا میشود، به عقیده من امروز عنب، فردا چیز دیگر.»
مرد فارسی اعتراض کرد و گفت: «اهه، اگر قرار است هرروزی یکچیزی باشد چرا امروز انگور نباشد؟» ترک گفت: «چرا او زوم نباشد؟» رومی گفت: «چرا استافیل نباشد؟»
مرد فارسی گفت: «باور کنید همانکه من گفتم از همه بهتر است.»
عرب عصبانی شد و گفت: «غیرممکن است، من انگور نمیخورم.» ترک هم از جای خود برخاست و گفت: «پس من هم نمیگذارم غیر از اوزوم چیز دیگری بخرید.» و رومی هم بلند شد و گفت: «عجب مسخرهبازی درآوردهاید، پس من اینجا چکاره ام؟» و شروع کردند به صدای بلند گفتگو کردن.
در این موقع پیرمردی که ازآنجا میگذشت نزدیک شد و گفت: «چه خبر است؟ برادرها، چرا دعوا میکنید؟ صبر کنید ببینم گفتگو بر سر چیست؟»
آن چهار نفر داستان را گفتند و گفتند: «ما باهم زندگی میکنیم و میخواهیم مطابق میل خودمان چیزی بخوریم و یک سکه پول بیشتر نداریم و حالا یکی انگور میخواهد، یکی عنب میخواهد، یکی اوزوم میخواهد، یکی هم استافیل میخواهد و سلیقهها اختلاف دارد.»
پیرمرد قهقه خندید و گفت: «گفتگوی شما بر سر همین است؟»
گفتند: «بله، همین است، صحیح است که خوردن یا نخوردن یکچیزی چندان مهم نیست. ولی موضوع این است که هیچکس نمیخواهد زیر بار حرف زور برود، اینکه خنده ندارد!»
پیرمرد که زبان فارسی و عربی و ترکی و یونانی را میدانست بازهم خندید و گفت: «حق با شماست، هیچکس نمیخواهد زور بشنود ولی خنده من مال این است که حرف زوری در میان نیست و اختلاف شما اختلاف زبانی است، شما بیخود باهم گفتگو میکنید و من میدانم که شما باهم اختلافی ندارید.»
چهار نفر گفتند: «یعنی چه؟»
پیرمرد گفت: «یعنی اینکه بیشتر جنگها و اختلافها مانند همین دعوای شما اختلاف انگوری است، و از نادانی و بیخبری سرچشمه میگیرد وگرنه مردمی که توی این دنیا زندگی میکنند همه یکچیز را میخواهند. و اختلاف بزرگ بر سر چیزهای دیگر است.»
گفتند: «چه میخواهی بگویی؟»
پیرمرد گفت: «میخواهم بدانم که آیا شما حاضر هستید هرکدام سهم خودتان را از این پول بخورید و سهم دیگری را خودش بخورد؟»
گفتند: «اِه، ما باهم این حرفها را نداریم، البته که حاضریم، دعوای ما بر سر کمتر و بیشتر نیست. بر سر نوع خوراک است.»
پیرمرد گفت: «آهان، اختلاف بزرگ همیشه بر سر کمتر و بیشتر است، شما که این اختلاف را ندارید پس بدانید که شما همهتان یکچیز را میخواهید، انگور و عنب و اوزوم و استافیل همه یکچیز است. بهجای این حرفها باهم بروید خوراکتان را بخرید و با خوشحالی بخورید.»
آن چهار نفر خوشحال شدند و خندیدند و گفتند: «ای مرد خوب، خدا عمرت را زیاد کند. ما نمیدانستیم و نزدیک بود باهم کتککاری کنیم. حالا فهمیدم که باید زبان یکدیگر را بهتر بفهمیم.»
و رفتند و انگور را خریدند و خوردند و از آن روز سعی کردند بیشتر زبان یکدیگر را بفهمند. در هر فرصتی که پیدا میشد سعی میکردند لغت یاد بگیرند: درخت، گاو، تیشه، نخود، آفتابه… هر چه را میدیدند آن را به چهار زبان یاد میگرفتند، اگر ترازویی گیر میآوردند در آن سنگ میگذاشتند و لغت «سبک» و «سنگین» و «مساوی» را هم به هم یاد میدادند، و اگر دو تکه چوب پیدا میکردند آن را پهلوی هم میگذاشتند و «کوتاه» و «بلند، و «همقد» را یاد میگرفتند و عکس بعضی چیزها را میکشیدند و اسم آن را به چهار زبان مینوشتند و نوشتن کتاب خودآموز زبان خارجی با عکس از همینجا پیدا شد.
با سلام لطفا مفهوم اختلاف انگوری را خواستم سوال کنم راهنمایی بفرمائید ممنون
سلام . اختلاف انگوری یعنی اختلاف ظاهری که ناشی از سوء تفاهم باشه. یعنی در واقع هیچ اختلافی وجود نداره، اما چون افراد حرف هم را متوجه نمی شوند یا موضوع را طور دیگری می فهمند، فکر می کنند با هم اختلاف نظر دارند. در حالیکه در واقع، منظور همه شان یکی است. به طور مثال اینکه کلمه انگور را در عربی عنب و در انگلیسی گریپ و در ترکی اوزوم بگویند و اگرچه ظاهراً باهم اختلاف دارد، اما درواقع همگی به یک چیز اشاره دارد.