داستان-کودکانه-مامان،-تولدت-مبارک!

داستان کودکانه و آموزنده: مامان، تولدت مبارک!

داستان کودکانه و آموزنده
مامان، تولدت مبارک!

داستان کودکانه قبل از خواب کودکان
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک و کتاب کودک

به نام خدا

امروز تولد مامانه!

پدر، جِسیکا و اِستفان هرکدام هدیه‌ای گرفته‌اند و همه‌ی آن‌ها او را بغل هم کرده بودند.

فقط گیلیان بود که چیزی برای هدیه دادن نداشت. چون همه‌ی پول‌توجیبی‌اش را خرج کرده بود! اما کاش که این کار را نکرده بود!

دختر کوچولو بدون هیچ حرفی از خانه بیرون رفت و در این فکر بود که چه‌کاری برای هدیه از دستش برمی‌آید. کمی بعد متوجه شد در مزرعه است، جایی که گاوها به‌آرامی می‌چریدند و کشاورز و سگش گوسفندان را به چراگاه می‌بردند.

یک‌دفعه، گیلیان فکری به ذهنش رسید!

او شروع به چیدن گل‌های وحشی زیبا کرد … حالا او خیلی خوشحال بود.

تمام راه را به‌طرف خانه دوید و مستقیم به اتاق‌خوابش رفت و در را محکم پشت سرش بست.

چند دقیقه بعد، گیلیان به آشپزخانه رفت اما چیزی نگفت. مادر دید که گیلیان سرش را پایین انداخته و دستانش را پشتش گذاشته است.

قلب گیلیان تند می‌زد …

او بالاخره گفت: «مامان، من متأسفم که همه‌ی پول‌توجیبی‌ام رو خرج کردم و تولدت رو فراموش کردم…»

او به‌طرف مادرش رفت و دسته‌گل زیبا را به او داد و با تمام مهربانی گفت: «مامان … تولدت مبارک … خیلی دوستت دارم …»

مادر خندید و گفت: «حتی بیشتر از کاکائو یا شکلات یا همه‌ی چیزهایی که تا حالا با پول‌توجیبی‌ات خریدی؟»

گیلیان در جواب مادر خندید: «معلومه که آره.»

مادر گفت: «خوب، کوچولوی فراموش‌کارم! پس تو رو می‌بخشم.»

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *