داستان زیبا و آموزنده
افطار شیرین
ایپابفا: سایت کودکانهی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان
قصه قبل از خواب برای کودکان
به نام خدا
علی بود، فاطمه بود، و فرزندان دلبندشان. آنها روزه بودند. نزدیک افطار سفرهای پهن کردند. در سفره، یک کاسه شیر، یک ظرف آب و دو قرص نان گذاشتند. غذایشان همین بود.
در این وقت مرد فقیری به درِ خانه آمد و صدا زد: «به من کمک کنید. گرسنه هستم.»
علی به فاطمه نگاه کرد و بعد هر دو به بچهها نگاه کردند. همهی آنها لبخند بر لب داشتند. همه تصمیم گرفته بودند و از تصمیم خود راضی و خشنود بودند. علی از جا برخاست، ظرف شیر و دو قرص نان را برداشت و به در خانه رفت. پس از مدتی بازگشت و سر سفره نشست. آن شب در سفرهی حضرت علی (ع) و فرزندانش غذایی برای خوردن نمانده بود. اما مرد فقیر و خانوادهاش سیر بودند.
(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)