قصه-شب-برای-کودکان-دعای-مادر

داستان زیبا و آموزنده: دعای مادر || حق همسایه

داستان زیبا و آموزنده

دعای مادر

قصه شب مادربزرگ برای کودکان
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان
قصه قبل از خواب برای کودکان

به نام خدا

صدای آرامِ فاطمه (س) به گوش می‌رسید. حسن ملافه‌ی نازکی را که روی سرش انداخته بود کنار زد. صدای جیرجیرک‌ها هم شنیده می‌شد. مهتاب به صورت مادر بوسه می‌زد. فاطمه قنوت گرفته بود و دعا می‌خواند. حسن خوب گوش داد. مادر برای همه دعا کرد. یکی‌یکی نام مسلمانان را برد و برای آن‌ها دعای خیر کرد؛ اما برای خودش دعا نکرد.

چند لحظه بعد صدای اذان صبح، سکوت شب را شکست. امام علی (ع) بر بالای مسجد اذان می‌گفت.

فاطمه به سراغ فرزندانش رفت و گفت: «حسن جان! حسین جان! بلند شوید وقت نماز است.»

حسن سلام کرد و گفت: «مادر جان من داشتم به دعای نماز شما گوش می‌دادم. چرا برای خودتان دعا نکردید؟»

مادر موهای سر فرزندش را نوازش کرد و گفت: «پسر خوبم، اول همسایه، بعد خانه‌ی خودت!»

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *