مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود.

قضاوت: اولین روز تماشایی یک جوان نابینا / یک داستان انگیزشی

قضاوت 

یک داستان انگیزشی

 

شکافتن اتم آسان‌تر از شکستن پیش‌داوری‌هاست.
«آلبرت اینشتین»

 

سؤال ۱- جنگ صدساله چند سال طول کشید؟

الف: ۱۱۶ سال
ب: ۹۲ سال
ج: ۱۰۰ سال
د ۱۵۰ سال

سؤال ۲-کلاه‌های پاناما در چه کشوری تولید می‌شود؟

الف: برزیل
ب: شیلی
ج: پاناما
د: اکوادور

سؤال ۳- روس‌ها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن می‌گیرند؟

الف: ژانویه
ب: سپتامبر
ج: اکتبر
د: نوامبر

سؤال ۴- اسم جرج ششم چه بود؟

الف: ادر
ب: آلبرت
ج: مانوئل
د: جرج

سؤال ۵ – نام جزایر قناری در اقیانوس اطلس از کدام حیوان گرفته شده است؟

الف: قناری
ب: کانگورو
ج: توله‌سگ
د: موش

جواب‌ها:

۱. جنگ صدساله، یک‌صد و شانزده سال طول کشید. (۱۳۳۷ – ۱۴۵۳ میلادی)
۲. کلاه پاناما در اکوادور تولید می‌شود.
۳- انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته می‌شود.
۴- اسم جرج ششم آلبرت بود که بعد از رسیدن به مقام پادشاهی به جرج تغییرنام یافت.
۵- اسم جزایر قناری از کلمه لاتین Insularia canaria به معنی توله‌سگ گرفته شده است.

نتیجه‌گیری اخلاقی: این معماها را در این قسمت آوردم تا اهمیت ژرف‌اندیشی و گذار از سطحی اندیشی و عدم فریب توسط ظواهر آشکار شود. حقایق آن‌طور که در ظاهر دیده می‌شوند نیستند..

و …

مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. وقتی بقیه مسافران در صندلی‌های خود مستقر شدند، قطار شروع به حرکت کرد.

به‌محض حرکت قطار، پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود، هیجان‌زده شد. دستش را از پنجره بیرون برد و درحالی‌که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: «پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنند»

پیرمرد با لبخند هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار آن مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه پنج‌ساله رفتار می‌کرده متعجب شده بودند.

ناگهان پسر دوباره فریاد زد: «پدر نگاه کن. دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.»

زوج جوان به پسر با دلسوزی نگاه می‌کردند. باران شروع شده بود. چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: «پدر نگاه کن باران می‌بارد، آب روی من چکید.»

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: «چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟»

پیرمرد جواب داد: «ما داریم از بیمارستان برمی‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *