افسانه-لانه-مرغ

افسانه‌ی لانه مرغ / قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

افسانه‌ی لانه مرغ

قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

 جداکننده-متن

یکی بود یکی نبود، شعبده بازی بود که عده زیادی را دور خودش جمع می‌کرد و با حقه‌های شعبده بازی آن‌ها را سرگرم می‌کرد. یکی از حقه‌ها این بود که مرغ پیری را وارد صحنه می‌کرد و نشان می‌داد که مرغ، الواری سنگین را به راحتی یک پر حمل می‌کند و به‌طرف لانه‌اش می‌برد. یک‌بار دختری در میان جمعیت بود و به صحنه شعبده بازی نگاه می‌کرد که برگ شبدری به همراه داشت. با آن برگ شبدر چشم‌های دختر عین واقعیت را می‌دید و فریب نمی‌خورد. او حقه شعبده باز را فهمید و فریاد زد:

– آی مردم، آنچه به نظر شما الوار می‌آید، چیزی جز یک پر کاه نیست؟

وقتی مردمی که آنجا جمع بودند متوجه حقه شدند، به شعبده باز بد و بیراه گفتند، معرکه را به هم ریختند و رفتند.

مدتی گذشت و عروسی همان دختر فرارسید. دیگر نوبت شعبده باز بود که با شعبده بازی از او انتقام بگیرد. دختر با لباسی فاخر و با ابهت تمام داشت به کلیسا می‌رفت. کاروان عروس از مزرعه‌ای می‌گذشت که به جویباری عریض رسید. هیچ پل یا تخته ای برای عبور از عرض جویبار وجود نداشت. عروس با ناراحتی تصمیم گرفت لباس‌هایش را با دست بالا نگاه دارد و با پاهای لخت از وسط آب عبور کند. درست وقتی عروس به وسط جویبار رسید یک صدا با لحنی تمسخرآمیز گفت:

– آهای، چشم‌هایت را باز کن، مگر نمی‌بینی اینجا آب نیست؟  صدا، صدای شعبده باز بود. با شنیدن آن کلمات انگار چشم‌های دختر باز شد و تازه فهمید که در وسط یک گندمزار ایستاده و دامن لباسش را در دستهای خود نگاه داشته است. شعبده باز و آن‌هایی که آنجا بودند، زدند زیر خنده. شعبده باز با این ترفند انتقام خود را از دختر گرفت.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *