دیوارهای-بابل

ثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ دیوارهای بابل

ثروتمندترین مرد بابل

نوشته: جورج کلاسون

بازگشت به فهرست مطالب: ثروتمندترین مرد بابل

دیوارهای بابل

بنزار پیر، جنگاور قهار بابل، در محل عبوری که به بالای دیوارهای باستانی بابل منتهی می‌شد، پاسداری می‌داد. آن بالا، مدافعان شجاعانه می‌جنگیدند تا دیوارها را حفظ کنند. بقای شهر و صدهاهزار شهروند آن، به آن‌ها بستگی داشته از آن طرف دیوار صدای خروش ارتش متخاصم می‌آمد. صدای نعره‌های انهاء صدای پای هزاران اسب، غرش کرکننده دژکوب هایی که پی در پی به دروازه‌های برنزی می‌کوبیدند. در خیابان پشت دروازه، نیزه اندازها آماده دفاع از ورودی، در صورت سقوط دروازه‌ها بودند. ولی تعداد آن‌ها برای انجام آن کار کم بود. ارتش اصلی بابل در کنار پادشاه بود. آن دورها در شرق، در لشگرکشی بزرگ در برابر ایلامی‌ها حمله به شهر در غیاب آن‌ها پیش بینی نشده بود. گروه مدافع کوچک بود. ارتش نیرومند آشوری‌ها ناگهان از سمت شمال سرازیر شده بودند. و حالا با دیوارها باید مقاومت می‌کردند یا بابل سقوط می‌کرد. جمع کثیری از شهروندان دور و بر بنزار بودند. ترسیده و رنگ پریده از آخرین اخبار نبرد می‌پرسیدند و با ترسی خاموش به مجروهان یا مرده‌ها که از راهرو عبور داده می‌شدند، نگاه می‌کردند. این قسمت نبرد بسیار تعیین کننده بود. بعد از سه روز چرخیدن به دور شهر، دشمن ناگهان تمام قدرتش را روی این قسمت و این دروازه متمرکز کرده بود. مدافعان از بالای دیوار، در برابر صعودکنندگان با پیکان و روغن داغ دفاع می‌کردند. و اگر آن‌ها به بالا می‌رسیدند، آن‌ها را با نیزه می‌کشتند و در مقابل، هزاران کماندار دشمن به‌صورت مسلسل وار به سمت آن‌ها تیر پرتاب می‌کردند بنزار پیر، در مناسب‌ترین نقطه برای انتقال اخبار ایستاده بود. به کارزار نزدیک بود و اولین کسی بود که اخبار را دریافت می‌کرد. یک بازرگان سالخورده در حالیکه دستانش می‌لرزید، سر و صداکنان به سمت او آمد.« به من بگو، به من بگو» او از بنزار خواهش کرد. بگو که آن‌ها نمی‌توانند به داخل بیایند. پسرانم همراه شاه هستند. هیچ‌کس نیست تا از همسر پیرم محافظت کند. کالاهایم نیز بی محافظت هستند. غذا هم چیزی برایمان نمانده. ما برای حفاظت از خودمان خیلی پیریم. خیلی پیریم برای برده شدن. ما از گرسنگی می‌میریم. به من بگو که آن‌ها نمی‌توانند تو بیایند.« »آرام باش بازرگان خوب« بنزار به او پاسخ داد.» دیوارهای بابل قدرتمند هستند. به بازار برگرد و به همسرت بگو، که دیوارها از شما و تمام مایملکتان، همانطور که از خزانه‌های غنی پادشاه محافظت می‌کنند، محافظت خواهند کرد. نزدیک دیوارها بمانید، مبادا تیرهایی که در آسمان پراکنده هستند به شما برخورد کنند.

یک زن با بچه ای در آغوش بعد از پیرمرد آمد و گفت، « سردار چه خبر از آن بالا؟ حقیقت را به من بگو، شاید بتوانم به شوهر مریضم دلداری بدهم. از زخمی که برداشته به شدت تب کرده و در بستر افتاده. با این حال دائم به سمت زره و نیزه‌اش می‌رود تا از من و بچه‌اش محافظت کند. او می‌گوید اگر دشمنان کینه توزمان داخل بیایند، اوضاع تاسف بار می‌شود.» « مادر خوش قلب آرام باش. دوباره میگویم دیوارهای بابل از تو و بچه‌ات محافظت خواهند کرد. آن‌ها بلند و محکم هستند. آیا صدای مهاجمان را نمی‌شنوی وقتی‌که سربازان ما روی نردبان‌های آن‌ها روغن داغ خالی می‌کنند؟» « بله می‌شنوم، ولی صداهای دژکوب ها را هم می‌شنوم که مدام به دروازه‌ها می‌کوبند.» « پیش شوهرت برگرد و بگو که دروازه‌ها قوی هستند و در برابر دژکوب ها ایستادگی می‌کنند و نیز بگو سربازهای بالارو دشمن از دیوارها بالا می‌آیند ولی این بالا با نیزه از آن‌ها پذیرایی می‌شود. مراقب راه باش و سریع از ساختمان‌ها رد شو» بنزار گوشه ای ایستاد تا راه را برای عبور تجهیزات باز کند. از میان صدای زنجیر زره‌های برنزی که حمل می‌کردند، دخترکی جلو آمد و کمربند او را تکان داد. « سرباز، لطفاً به من بگو، آیا ما جایمان امن است؟ خبرهای بدی شنیدم. کلی مجروح می‌بینم. من ترسیدم. چه بر سر خانواده ما می‌آید؟ مادرم. برادر کوچکم و نوزاد خانواده مان» سرباز پیر عبوس، وقتی دخترک را دید، سوسویی در چشمانش زد و بازویش را باز کرد. « نترس کوچولو» به او اطمینان داد. دیوارهای بابل از تو مادرت و برادر کوچکت و نوزادتان محافظت می‌کنند. ملکه سمیرامیس آن‌ها را صد سال پیش برای همچین روزهایی ساخته. آن‌ها هیچ‌گاه خراب نمی‌شوند. برگرد و به مادرت و برادر و نوزادتان بگو که دیوارهای بابل از آن‌ها محافظت خواهند کرد و جای هیچ نگرانی نیست. روزها از پی هم می‌گذشتند و بنزار پیر آنجا ایستاده بود و می‌دید که نیروها از راهرو به بالا می‌روند و انقدر می‌جنگند تا زخمی شوند یا بمیرند و سپس به پایین می‌آیند. شهروندان، وحشتزده و نامطمئن به سراغ او می‌آمدند و از ایستادگی دیوارها از او می‌پرسیدند. و او به همه آن‌ها با وقار، فقط یک پاسخ می‌داد. دیوارهای بابل از شما محافظت می‌کنند. سه هفته و پنج روز از آن حمله خشونت آمیز و وحشی گری بی سابقه می‌گذشت. تنگنای بنزار هر روز سخت تر و ناخوشایندتر می‌شد. معبر مورد حمایت به بستر گل خون زخمی‌ها تبدیل شده بود و جماعتی از سربازان که بی وقفه به بالای دیوار می‌رفتند و لنگان لنگان پایین می‌آمدند. هر روز تلی از سربازان قتل عام شده دشمن پشت دیوار جمع می‌شد و هر شب به عقب برده می‌شدند و توسط همرزمانشان به خاک سپرده می‌شدند. تا شب پنجم از هفته چهارم غوغا بی هیچ تقلیلی ادامه داشت. با اولین تابش‌های روز که جلگه را روشن می‌کرد، ابر بزرگی از خاک که از متفرق شدن دشمن بلند شده بود، دید.

فریاد بلندی از سمت مدافعان برخاست. درست متوجه شده بودند. دوباره ارتش منتظر پشت دیوارها متفرق شده بود. این خبر توسط شهروندان پشت دیوارها دهان به دهان چرخید و با قدرت یک طوفان، به سرعت در سرتاسر شهر پخش شد. مردم از درون خانه‌ها به بیرون یورش آوردند. خیابان‌ها از انبوه جمعیت لبریز شده بود. ترس هفته‌ها ناگهان به شادی تبدیل شد. از بالای برج بلند معبد بلی شعله‌های پیروزی به هوا برمیخاست و ستونی از دود آبی را برای رساندن خبر پیروزی به دوردست‌ها تشکیل می‌داد. دیوارهای بابل دوباره دشمن سحج و نیرومندی را که قصد تاراج خزانه‌هایش و ربودن و به بردگی درآوردن شهروندانش را داشت، پس زدند. بابل از پس قرن‌ها باقی ماند زیرا تحت حفاظت کامل بود. جور دیگری نمی‌شود تصور کرد دیوارهای بابل مثال برجسته ای از نیاز انسان به حفاظت هستند. این، یکی از نیازهای اصلی بشر است. امروزه هم این نیاز مانند گذشته‌ها با اهمیت است ولی ما راه‌های توسعه یافته تر و برنامه‌های بهتری برای رفع این نیاز در اختیار داریم این روزها پشت دیوارهای رسوخ ناپذیر بیمه‌ها، حساب‌های پس انداز و سرمایه‌گذاری‌های مطمئن، می‌توانیم خود را دربرابر حوادث غیر مترقبه ای که ممکن است هر آن رخ دهند محافظت کنیم. ما نمی‌توانیم بدون محافظت کافی ادامه دهیم



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *