5 داستان آموزنده درباره یتیم و یتیمنوازی
1- بصری یتیمنواز
در اطراف بصره مردی فوت شد، چون بسیار آلوده بود کسی برای تشییعجنازه او حاضر نگشت. زنش چند نفر را پول داد تا آمدند جنازه را بردند به قبرستان تا بدون نماز دفن کنند.
در آنجا زاهدی مشهور که به صدق و صفا مشهور بود، آمد بر جنازه او نماز خواند و بعد جنازه را دفن کردند.
این خبر به مردم شهر رسید، مردم دستهدسته نزد زاهد آمدند و از نماز بر جنازه گناهکار سؤال کردند!
زاهد گفت: من در خواب دیدم که به من گفتند: برو فلان محل جنازهای میآید که فقط یک زن همراه اوست بر او نماز بخوان.
از زن او پرسیدم شوهرت چه عملی داشت که خداوند به تو ترحم کرد؟ گفت: شرب خمر مینمود این بدی او بود. فرمود: کار خویش چه بود؟ زن گفت: هر وقت از مستی بهوش میآمد گریه میکرد و میگفت: خدایا کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد؛ و صبح که میشد لباس خود را عوض میکرد و غسل میکرد و وضو میگرفت و نماز میخواند.
دیگر عمل خوبش، هیچگاه خانه او خالی از دو یا سه یتیم نبود، آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت میکرد، به اطفال خود نمیکرد.
2- اسفندیار
چون رستم بن زال با اسفندیار مبارزه کرد با آن شجاعتی که رستم داشت مغلوب اسفندیار شد.
چندین حمله میان ایشان واقع شد و در هر حمله جراحتی به رستم از اسفندیار وارد میشد؛ چون اسفندیار روئینتن (قوی و پرزور) بود حملات رستم بر او کارگر نمیشد آخر رستم با پدرش درباره اسفندیار مشورت کرد، زال گفت: باید تیری که دو سر داشته باشد آماده کنی و چشمهای اسفندیار را نشانه کنی تا نابینا گردد.
رستم به فرموده پدر اینچنین کرد و چشمهای اسفندیار را نابینا نمود و بر او ظفر یافت.
علتش را اینچنین گفتهاند که: اسفندیار در جوانی شاخه درختی در دست داشت و به آن شاخه بر سروصورت طفل یتیمی زد و او را نابینا کرد. پس آن یتیم شاخه را به زمین نشانید، در زمان جنگ رستم با اسفندیار، رستم از چوب همان شاخه گرفت و تیری دو سر تراشید به چشمان اسفندیار زد و او را کور کرد.
3- توجه به یتیمنوازی
پسربچهای نزد پیامبر آمد و گفت: ای پیامبر خدا پدرم از دنیا رفته و خواهر و مادر هم دارم، آنچه خداوند به شما عنایت فرموده به ما کمک کن.
پیامبر به بلال فرمود: برو به خانه ما گردش کن هر چه غذا پیدا کردی بیاور.
بلال به حجرههایی که مربوط به پیامبر صلیالله علیه و آله بود آمد و پس از جستجو 21 خرما پیدا کرد و به خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله آورد.
پیامبر به آن پسر فرمود: هفت عدد آن مال خودت، هفت عدد مال خواهرت و هفت عدد مال مادرت باشد.
در این هنگام یکی از اصحاب بنام معاذ دست نوازش بر سر آن یتیم کشید و گفت: خداوند تو را از یتیمی بیرون آورد و جانشین پدرت سازد!
پیامبر به معاذ فرمود: محبت تو نسبت به این یتیم را دیدم، بدان که هر کس یتیمی را سرپرستی کند و دست نوازش به سر او بکشد، خداوند به هر موئی که زیر دست او میگذرد، پاداش شایستهای به او میدهد و گناهی از گناهان او را محو میسازد و مقام او را بالا میبرد.
4- سفارش به عمهها
طبق نقل، بعد از حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام هجده پسر و نوزده دختر باقی ماندند عدهای از فرزندان ذکور کم سن و سال بودند و دختران به خاطر آنکه همکفو نداشتند بعد از پدر شوهر نکردند و عدهای هم کم سن بودند و لذا یتیم شدند و لاجرم احتیاج به کمک وافر داشتند، در نامهای که امام رضا علیهالسلام (از ایران) برای فرزندش امام جواد علیهالسلام نگاشته بودند اینچنین آمده است:
ای ابا جعفر (کنیه امام جواد) به من رسیده است که هرگاه سوار میشوی برای بیرون رفتن از منزل، غلامان ترا از درب کوچک بیرون میبرند و این از بخل است که مبادا از جانب تو کسی بهرهمند شود.
به آن حقی که من بر تو دارم، بیرون رفتن و بازگشتن تو باید از درب بزرگ باشد. هرگاه میخواهی بیرون بروی طلا و نقره همراه بردار، پس هر که از تو چیزی خواست عطا نما؛ و اگر عموهایت از تو چیزی خواستند با آنها نیکوئی نما و کمتر از پنجاه دینار به آنها عطا مکن، و به عمههای خود نیز کمتر از بیستوپنج دینار مده، همانا من اراده دارم که به این بخشش خداوند تو را بلند گرداند، انفاق کن و از تنگدستی مترس.
5- یتیمان شهید
در سال هشتم هجری در جنگ موته جناب جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین به شهادت رسید، عبدالله فرزند جعفر گوید: وقتی پیامبر به خانه ما آمد و خبر شهادت پدرم را به مادرم (اسماء بنت عمیس) داد فراموش نمیکنم که پیامبر چگونه بر سر من و برادرم دست نوازش و مهربانی میکشید درحالیکه اشک از چشمان مبارکش جاری بود، به حدی گریه میکرد که محاسن شریفش تر شد و میفرمود: خدایا جعفر به بهترین ثواب اقدام کرد، خاندانش را رعایت کن به بهترین نوع که خاندانها را رعایت میکنی…
پیامبر برخاست دست مرا گرفت و مرا نوازش میکرد تا وارد مسجد شد، به منبر تشریف برد، مرا در یک پله پائین تو قرار داد، درحالیکه آثار حزن و اندوه از سروصورت حضرتش نمایان بود.
سپس به خانه شریف برد، مرا هم با خود به خانه برد؛ دستور داد برایم غذای مخصوصی تهیه کردند و دنبال برادرم فرستادند، من و برادرم غذای پاکیزهای خوردیم.
سپس به کنیز خود سلمی دستور داد مقداری جو آرد کند، سپس سلمی خمیر کرد و با روغن زیتون و فلفل غذا درست کرد و ما از آن میخوردیم. سه روز مداوم که مادرم مشغول عزاداری بود در خانه پیغمبر بودیم. به خانه هر یک از زنهایش میرفت ما را هم همراه خود میبرد و پس از سه روز به خانه خود برگشتیم.