5 داستان آموزنده درباره لذت های مادی و لذت های معنوی
1 – لذات هفتگانه
روزی جابر بن عبداللّه انصاری خدمت امام علی علیه السلام بود و آه عمیقی کشید. امام فرمود: گوئی برای دنیا، اینگونه نفس عمیق و آه طولانی کشیدی؟
جابر عرض کرد: آری بیاد روزگار و دنیا افتادم و از ته قلبم آه کشیدم. امام فرمود: ای جابر، تمام لذتها و عیشها و خوشیهای دنیا در هفت چیز است: خوردنیها و آشامیدنیها و شنیدنیها و آمیزش جنسی و سواری و لباس اما لذیذترین خوردنی عسل است که آب دهان حشره ای به نام زنبور است.
گواراترین نوشیدنیها آب است که در همه جا فراوان است. بهترین شنیدنیها غناء و ترنم است که آن هم گناه است. لذیذترین بوئیدنیها بوی مشک است که آن خون خشک و خورده شده از ناف یک حیوان (آهو) تولید میشود.
عالیترین آمیزش، با همسران است و آن هم نزدیک شدن دو محل ادرار است. بهترین مرکب سواری اسب است که آن هم (گاهی) کشنده است. بهترین لباس ابریشم است که از کرم ابریشم به دست میآید. دنیائی که لذیذترین متاعش این طور باشد انسان خردمند برای آن آه عمیق نمیکشد.
جابر گوید: سوگند به خدا بعد از این موعظه، دنیا در قلبم راه نیافت.
2 – توصیف زیبائی
در زمان پیامبر دو نفر بنام هیث و ماتع در مدینه زندگی میکردند. این دو آدمهای هرزه ای بودند و همواره سخنان زشت میگفتند و مردم را میخنداندند و عفت کلام را مراعات نمیکردند.
روزی این دو نفر با یکی از مسلمانان سخن میگفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله در چند قدمی آنها، سخن آنها را میشنید که میگفتند: هنگامی که به شهر طائف هجوم بردید و آنجا را فتح نمودید، در آنجا در کمین دختر عیلان ثقفی باش، او را اسیر کرده و برای خود نگه دار که او زنی خنده رو، درشت چشم، جاافتاده، کمر باریک و قد کشیده است، هرگاه مینشیند با شکوه جلوه میکند و هرگاه سخن میگوید، سخنش دلربا و جاذب است، رخ او چنین و پشت رخ او چنان است و…!
با این توصیفات آن مسلمان را تحریک کردند، پیامبر فرمود: من گمان ندارم که شما از مردانی که میل جنسی به زنان دارند باشید، بلکه به گمانم شما افراد سفیهی که میل جنسی ندارند باشید (یعنی عنین)، از این رو زیبائیهای زنان را (بدون آن که خود لذت ببرید) به زبان میآورید (و موجب آلودگی دیگران میشوید).
آنگاه پیامبر آنها را از مدینه به سرزمین (غرابا) تبعید کرد، آنها فقط در هفته، روز جمعه برای خرید غذا و لوازم زندگی، حق داشتند به مدینه بیایند.
3 – لذت مناجات
غلامی بود که با خواجه و مالک خود قرار داده بود که روزی یک درهم به خواجه بدهد و شب هر جائیکه بخواهد برود.
خواجه روزی مدح غلامش را نزد جمعی نمود، یکی گفت: شاید این غلام قبرها را میکند و کفن میدزدد و میفروشد و این درهم را به تو میدهد.
خواجه مغموم شد و شب چون غلام اجازه رفتن را گرفت در پی غلام آمد، دید غلام از شهر بیرون رفته و وارد قبرستان شد. وارد قبر وسیعی شد، و لباس سیاه پوشیده و زنجیر برگردان انداخته، روی بر خاک میمالد و با مولای حقیقی راز و نیاز میکند و از مناجات لذت میبرد.
خواجه چون این را دید گریان شد و بر سر قبر تا صبح نشسته و غلام تمام شب را مشغول عبادت و راز و نیاز بود.
چون صبح شد عرض کرد: خدایا می دانی که خواجهام یک درهم میخواهد و من ندارم توئی فریاد رس محتاجان؛ چون مناجات تمام شد نوری در هوا پیدا شد و درهمی از نور به دست غلام آمد.
خواجه چون چنین بدید آمد و غلام را در برگرفت. غلام اندوهناک شد و گفت: خدایا پردهام را دیدی و رازم را کشف کردی، جانم را بگیر. همان دم جان سپرد. خواجه مردم را خبر داد و جریان را نقل کرد و او را در همان قبر دفن نمود.
4 – پالوده یا لوذینه
نزاعی بین هارون الرشید و همسرش زبیده در گرفت، در اینکه پالوده یا لوذینه کدام یک لذیذتر و گواراتر است؟
ابی یوسف قاضی را برای انتخاب و راءی قبول کردند. او گفت: من چیزی را که از دیدهام پنهان است چگونه قضاوت کنم؟
هارون دستور دارد هر دو را نزدش حاضر نمودند، و او گاهی از این و گاهی از آن میخورد تا هر دو ظرف نصف شدند. پس سر برداشت و گفت: من نمیتوانم بین آنان حکم کنم، زیرا بعد از خوردن هر کدام از آنها که تصمیم میگیرم راءی صادر کنم دیگری خود را نمایش میدهد و با زبان حال میگوید: من لذیذتر و گواراترم؛ و این دو دشمن دیرینه با یکدیگر سازش نمودند که فرقی بین آنان نیست.
5 – لذت از قتل نفس
حجاج بن یوسف ثقفی که از جانب بنی امیه بیست سال امارت داشت، کشتار بسیاری کرد، میگفت: من از چیزهایی که لذت میبرم کشتن انسان است آنهم در حضور من، سر از بدن ببرند و شخص در خونش دست و پا بزند، و از رگهای گلوی او خون جستن کند، لذتش نزدم بهتر است از ازدواج با باکره جمیله.
و آنقدر در این مسئله لذت میبرد که سه کیلو آرد برای نان پختن برایش آوردند، او گفت: با خون سادات خمیر کنید و نان بپزید؛ که افطار را با آن آغاز کنم.