قانع باش تا از شاکرترین مردم باشی.

5 داستان آموزنده درباره قناعت و خرسندی به داشته‌ها و نداشته‌ها

5 داستان آموزنده درباره قناعت و خرسندی به داشته‌ها و نداشته‌ها

 

1 – سیره امام صادق علیه السلام

2 – سلمان

3- به قناعت، نفس ذلیل می‌شود

4- غذای خود یا سلطان

5- سیره قانعان

 

1 – سیره امام صادق علیه السلام

قناعت در همه زمان پسندیده و خداوند شخص قانع را دوست دارد، مخصوصاً این صفت در زمانی که جامعه از نظر مواد غذائی در کمبود است، بیشتر باید مورد توجه قرار گیرد.

معتب که عهده دار خدمات منزل امام صادق علیه السلام بود می‌گوید: بر اثر کمبود مواد غذائی در بازار مدینه قیمت اجناس بالا رفت. امام علیه السلام بمن فرمود: در منزل چه مقدار خوار و بار داریم؟ عرض کرد: بقدر مصارف چندین ماه!

فرمود: همه آن‌ها را در بازار برای فروش عرضه کن. معتب از سخن امام علیه السلام به شگفت آمد، عرض کرد این چه دستور است که می‌فرمایید؟ امام علیه السلام سخن خود را دوباره تکرار کرد و با تاءکید فرمود: تمام خواروبار موجود در منزل را ببر و در بازار بفروش.

معتب گفت: دستور امام علیه السلام را اجرا نمودم و خواروبار موجود منزل را فروختم. بمن فرمود: اینکه وظیفه دارای احتیاجات غذای منزل ما را مانند اکثر متوسط مردم روزبروز خریداری کنی، بعلاوه فرمود: قوت خانواده‌ام باید نصفش از جو و نیمش از گندم تهیه شود.

 

2 – سلمان

ابووائل می‌گوید: من و رفیقم بر سلمان وارد شدیم. سلمان فرمود: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از تکلیف برای میهمان نهی نکرده بود خود را به زحمت افکنده و طعام خوبی برای شما تهیه می‌کردم.

مقداری نان و نمک حاضر کرد. رفیقم گفت: اگر با این نمک قدری سبزی هم بود بهتر بود! سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقداری سبزی خرید.

پس از صرف غذا رفیقم در مقام شکر خدا گفت: خدا را حمد می‌کنم که ما را به آنچه داده قانع گردانیده است.

سلمان فرمود: اگر قانع بودی آفتابه‌ام به گرو نمی‌رفت (البته این حکایت با مختصری اختلاف که آن شخص ابوذر بوده و به جای سبزی، نعناع بود، نیز نقل شده است).

 

3- به قناعت، نفس ذلیل می‌شود

یکی از علائم شخص قانع، زهد و اکتفاء کردن به آنچه که نفس را مهار کند، می‌باشد. اسود و علقمه گفتند: بر حضرت علی علیه السلام وارد شدیم. در پیش آن با حضرت طبقی از لیف خرما بود، که در آن دو گرده نان جوین بود و نخاله آرد جو بر روی نان‌ها آشکار دیده می‌شد.

حضرت نان‌ها را برداشت و بر روی زانوی خود گذاشتند تا شکسته شد و بعد با نمک میل فرمود. به فضه خادمه گفتیم: چه می‌شد اگر نخاله این آرد را برای حضرت می‌گرفتی؟

فضه گفت: نان گوارا را علی علیه السلام بخورد گناهش بر گردن من می‌باشد. در این هنگام امیرالمؤ منین علیه السلام تبسم فرمود و فرمود: من خودم دستور داده‌ام نخاله‌اش را نگیرد!

گفتیم: برای چه یا علی، فرمود: زیرا اینطور نفسم بهتر ذلیل (و قانع) می‌شود، و مؤ منان از من پیروی خواهند کرد تا وقتی که به اصحاب ملحق شوم.

 

4- غذای خود یا سلطان

سعدی در گلستان در فضیلت قناعت قریب بیست و چهار حکایت نقل نموده است که آخرین آن‌ها حکایت عابدی است که با خوردن غذای سلطان، صفت پارسائی و قناعت را رها و به آزمندی دلبسته شد.

سعدی گوید: عابد پارسایی، غارنشین شده بود و در آنجا دور از جهانیان، به عبادت به سر می‌برد و به شاهان و ثروتمندان به دیده تحقیر می‌نگریست و به رزق و برق دنیا اعتنائی نداشت.

یکی از شاهان آن سامان برای آن عابد چنین پیام داد: (از بزرگواری خوی نیک مردان توقع و انتظار دارم، مهمان ما بشوند و با شکستن پاره نانی از سفره ما با ما همدم گردند).

عابد فریب خورد و دعوت او را جواب مثبت داد و در کنار سفره شام آمد و از غذای او خورد، تا سنت را بعمل آورده باشد.

فردا شاه برای عذر خواهی و تشکر خود به سوی غار عابد روانه شد. عابد همین که شاه را دید به احترام او برخاست و او را کنارش نشانید و او را ستود، پس شاه خداحافظی کرد و رفت!!

بعضی از یاران عابد از روی اعتراض گفتند چرا آن همه در برابر شاه کوچکی کردی و بر خلاف سنت عابدان وارسته اظهار علاقه به او کردی؟ گفت: مگر نشنیده‌اید که گفته‌اند: به کنار سفره هر کسی بنشینی بر تو لازم شود که به چاکری او برخیزی و حق نمک را ادا کنی!

 

5- سیره قانعان

بعضی دستشان به جائی که رسید خود را فراموش کرده و تا حد امکان استفاده و برای خود و فرزندان نشان باقی می‌گذارند.

اما شیخ انصاری وقتی که بعد از صاحب جواهر (ره)، مرجع کل می‌شود (آن روزی که می‌میرد، با آن ساعتی که به صورت یک طلبه فقیر دزفولی وارد نجف شده است، فرقی نکرده است).

وقتی که خانه او را نگاه می‌کنند مانند فقیرترین مردم زندگی می‌کنند. با آنکه در هر سال بیشتر از صد هزار تومان (که با پول حالا صدها میلیون تومان می‌رسد) وجوهات برای او می‌آورند به کمترین وجه برای خود قناعت می‌کرد و وقتی مرد، هفده تومان پول داشت، که همان مقدار هم مقروض بود. حتی بازماندگانش قدرت برپایی مراسم فاتحه و عزاداری نداشتند، و یکی از بندگان خدا که دارای ثروت بود، شش شبانه روز برای او مراسم و مجلس ختم و فاتحه بر پا کرد.

پرهیز او از حرص و اکتفا به حداقل باعث شد که وقتی وکیل ایشان در بغداد به نجف می‌آید و می‌خواهد جهیزه برای عروسی دختر شیخ را عهده دار شود، شیخ به او اجازه نداد و با یک جهیزیه بسیاری معمولی و ناچیز عروسی دختر را با برادر زاده‌اش بنام شیخ محمد انصاری ترتیب داد.

 



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *