5 داستان آموزنده درباره عذاب الهی و نازل شدن عذاب
1 -عذاب قوم عاد
بعد از آنکه حضرت هود علیه السلام چهل سالش تمام شد، خدا وحی فرمود: بسوی قوم خود برو و آنان را به یگانه پرستی من دعوت کن. قوم هود، که همان قوم عاد بود سیزده قبیله بودند که دارای زراعت و درخت خرمای خوب و شهرهای آنان آبادترین بلاد عرب بودند و عمرهای دراز و قامتهای بلند داشتند. بالاخره سالهای سال هدایت قوم خویش کرد فایده ای نداشت تا فرمود: شما را نفرین میکنم! گفتند: ای هود قوم نوح بدنی ضعیف و ناتوان داشتند، خدایان ما قوی و بدن ما هم قوی است و از عذاب نمیترسیم.
خداوند باد عقیم را (که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: بخدا پناه میبرم از باد عقیم) بر قوم هود فرود آورد. آن را عقیم گفتهاند چون آبستن بعذاب و عقیم از رحمت بود. وقتی عذاب نازل شد قصرها و قلعهها و شهرها و جمیع عمارات ایشان را همانند ریگ روان کرد و به هوا برد و ریز ریز کرد و هفت شب و هشت روز پی در پی مردان و زنا را از زمین بلند و سرنگون و نابود میکرد!!
ایشان را ذات العماد گفتهاند بسبب آنکه عمودها و ستونهائی از کوه میتراشیدند بقدر بلندی کوهها، و بر عمودها قصر بنا میکردند، و در اثر عذاب همه ریز و پودر شدند. طبق نقل قرآن عذابشان (ریحا صرصرا) باد تند یا سرد بود که از جا میکند بالا میبرد مانند ملخ به هوا بلند میکرد و فرود میآورد و بر کوهها میزد تا استخوانهای ایشان ریز ریز شود
2 – ابن ملجم و عذاب برزخ
(ابن رقا) میگوید: در مکه کنار مسجدالحرام بودم، دیدم گروهی از مردم در کنار مقام ابراهیم علیه السلام اجتماع کردهاند، گفتم: چه خبر است؟ گفتند: یک نفر راهب (عالم و عابد مسیحی) مسلمان شده است. به میان جمعیت رفتم و دیدم پیرمردی لباس پشمینه و کلاه پشمینه پوشیده و قدبلندی دارد، در مقابل مقام ابراهیم نشسته و سخن میگوید.
شنیدم میگفت: روزی در صومعه نشسته بودم، و به بیرون صومعه نگاه میکردم به مکاشفه، ناگاه پرنده بزرگی مانند باز شکاری دیدم بر روی سنگی کنار دریا فرود آمد، چیزی را قی کرد.
دیدم یک چهارم بدن انسانی از دهانش بیرون آمد، سپس رفت و ناپدید شد. باز برگشت و قی کرد، دیدم یک چهارم دیگر انسانی از دهانش خارج شد، مرتبه سوم رفت و ناپدید گشت. باز برگشت یک چهارم دیگر را، و برای بار چهارم هم یک چهارم دیگر مانند بار اول قی کرد تا یک انسان کامل شد.
سپس برگشت منقار زد و یک چهارم او را ربود و سه بار دیگر همانند اول منقار زد و همه او را ربود و رفت.
تعجب کردم و گفتم خدایا این شخص کیست که این گونه عذاب میشود، متاءثر شدم که چرا نرفتم از او بپرسم. طولی نکشید که پرنده شکاری آمد و یک چهارم همان انسان را قی کرد و برای بار دوم و سوم و چهارم هم قی کرد و انسان کامل شد. با شتاب نزدش رفتم و گفتم: تو کیستی و چه کرده ای؟
او گفت: من ابن ملجم هستم که علی بن ابیطالب علیه السلام را کشتم، خداوند این پرنده را ماءمور من ساخته که هر روز این گونه مرا میکشد و زنده میکند و عذاب مینماید.
گفتم: علی بن ابیطالب علیه السلام کیست؟ گفت: پسر عموی رسول خدا پیامبر اسلام است. همین حادثه (و مکاشفه برزخی) عجیب باعث شد که مسلمان شوم.
3- جزای عمل
وقتی لشگریان چنگیز مغول به ایران وحشیانه حمله کردند، همه جا حمام خون براه انداختند. چنگیز پس از ورود به هر شهری از مردم میپرسید: من شما را میکشم یا خدا، اگر میگفتند: تو میکشی همه را میکشت، و اگر میگفتند: خدا میکشد، باز همه را میکشت. تا آنکه به شهر همدان رسید. قبلاً افرادی نزد بزرگان همدان فرستاد که آنها به نزد من بیایند که صحبتی با آنها دارم.
همه حیران بودند که چه کنند، جوان شجاع و هوشیاری گفت: من میروم، گفتند: میترسیم کشته شوی؟ گفت: من همه مثل دیگرانم، و آماده رفتن شد. یک شتر و یک خروس و یک بز تهیه کرد نزد اردوگاه چنگیز آمد و به حضور او رسید گفت: ای سلطان اگر بزرگ میخواهی این شتر، اگر ریش بلند میخواهی این بز، اگر پرحرف میخواهی این خروس، و اگر صحبتی داری من آمدهام.
چنگیز گفت: بگو بدانم من این مردم را میکشم یا خدا؟ جوان گفت: نه تو میکشی و نه خدا، پرسید: پس چه کسی میکشد؟ گفت: جزای عملشان
4- سبب نزول عذاب
نخستین کسی که پیمانه و ترازو را برای مردم ساخت حضرت شعیب پیامبر صلی الله علیه و آله بود. قومش پس از مدتی شروع به کم فروشی نمودند. با اینکه به خدای جهان کافر بودند و پیامبر را تکذیب میکردند گناهی تازه بر افعال شنیع آنها افزوده شد. کالا و اجناس را برای خود کامل وزن میکردند و برای مشتریان کم فروشی و تقلب را روا داشتند.
زندگی آنها فراخ بود تا آنکه پادشاه آنان به آنها دستور احتکار و کم فروشی را داد. شعیب پادشاه و مردم را نصیحت کرد ولی فایده ای نداشت، و به دستور پادشاه شعیب و طرفدارانش را از شهر بیرون کردند. عذاب بر آنها نازل شد و آن زلزله و سایه آتشبار بود و این به معنی گرمای بسیار سخت که از سایه خانه و آب هم کسی نمیتوانست جان سالم به در برد. پس از آن ابری جمع شد و نسیم خنکی وزیدن گرفت و مردم در زیر آن قطعه ابر گرد آمدند تا از گرما رهائی یابند.
چون همگی در سایه ابر جمع شدند شرارههای آتش از ابر بارید و زمین هم در زیر پایشان لرزید و همگی در هم پیچید و سوختند. مدت این عذاب را نه روز نوشتهاند. و شامل هوای گرم، آبهای داغ و زمین لرزه بود. قوم شعیب در شهر مدین ساکن بودند، و عذاب اهل آن شهر را در بر گرفت
5- سزای کتمان کنندگان
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: امام علی علیه السلام برای ما سخنرانی میکرد. پس از حمد و ثنای فرمود: در پیشاپیش جمعیت، چند نفر از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در اینجا هستند، انس بن مالک، براء بن عازب انصاری، اشعث بن قیس و خالد بن زید بجلی.
سپس رو به یک یک این چهار نفر کرد. نخست از انس بن مالک پرسید: ای انس اگر تو شنیده ای که رسول خدا در حق من فرمود: (هر کس من مولای او هستم علی مولای و رهبر اوست) اگر امروز به به رهبری من گواهی ندهی خداوند ترا به بیماری برصی (پیسی) مبتلا میکند، که لکههای سفید آن سر و صورتت را فرا میگیرد عمامهات آن را نمیپوشاند، سپس رو به اشعث کرد و فرمود: اما تو ای اشعث اگر شنیده ای که پیامبر ص در حق من چنین گفت، و امروز گواهی ندهی آخر عمر از هر دو چشم کور میشوی.
و تو ای خالد بن یزید، اگر در حق من چنین شنیده ای و امروز کتمان کنی و گواهی ندهی خداوند تو را به مرگ جاهلیت بمیراند.
اما تو ای براء بن عازب، اگر شنیده ای که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود و اینک گواهی به ولایت من ندهی، در همانجا میمیری که از آنجا (به سوی مدینه) هجرت کردی، البته هر چهار نفر در روز غدیر خم از پیمبر این جمله معروف را شنیده و بعد کتمان و انکار کردند.
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: سوگند به خدا بعد از مدتی من انس بن مالک را دیدم که بیماری برص گرفته، بطوری که با عمامهاش لکههای سفید این بیماری را از سر و رویش نمیتوانست بپوشاند.
اشعث را دیدم که از هر دو چشم کور شد و میگفت: سپاس خداوندی را که نفرین علی علیه السلام در مورد کوری دو چشمم در دنیا بود، و مرا به عذاب آخرت نفرین نکرد، که در این صورت برای همیشه در آخرت عذاب میشدم.
خالد بن یزید را دیدم که در منزلش مرد، خانوادهاش خواستند او را در منزل دفن کنند، قبیله (کنده) باخبر شدند و هجوم آوردند و او را به رسم جاهلیت کنار در انه دفن کردند و به مرگ جاهلیت مرد.
اما براء بن عازب معاویه او را حاکم یمن کرده و او را در یمن از دنیا رفت، از همانجا که هجرت کرده بود.