5 داستان آموزنده درباره صله رحم و ارتباط با خویشاوندان
3- عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
1- وبا
مردی از اصحاب امام صادق به حضرت عرض کرد: برادران و پسر عموهایم فشار زیادی بر خانهام وارد کردهاند تا جائیکه در یک اطاق زندگی میکنم، اگر در این باره (به آنها یا حاکم) شکایت و گله کنم، آنچه اموال دارم را میگیرند.
امام فرمود: صبر کن، همانا بعد از سختی فرج و گشایشی برایت میشود. آن مرد گفت: از اقدام بر علیه آنها مصرف شدم، چیزی نگذشت وبا در سنه 131 ه ق آمد و همه آن اقوامی که او را اذیت میکردند مردند.
بعد از مدتی خدمت امام رسید، فرمودند: حال اقوامت چطور است؟ گفت: همه مردند! فرمود: آنها به خاطر اذیت به تو که خویش آنها بودی، و بعقوبت عملشان (قطع رحم) نسبت به تو مردند، آیا تو دوست داشتی آنان زنده بمانند و به فشار و اذیت بر تو وارد کنند؟ گفت: نه والله.
2- صله رحم امام
حسین بن علی پسر عموی امام صادق علیه السلام از افراد شجاع و پر صلابت بود به طوری که به او رمح آل ابوطالب (نیزه خاندان ابوطالب) میگفتند. از آنجائی که بینی پهنی داشت به حسن افطس معروف گردید.
او در ماجرای قیام عبدالله محض (نواده امام حسن) بر ضد منصور دوانیقی خلیفه عباسی پرچمدار بود، و بر سر همین موضوع با امام صادق کدورتی داشت، به حدی که یکبار با کارد پهن به امام حمله کرد تا آن حضرت را بکشد.
(سالمه) یکی از کنیزهای امام میگوید: در آن هنگام که امام در بستر شهادت قرار گرفت، در بالینش بودم و پرستاری میکردم، بی هوش شد، وقتی که به هوش آمد، به من فرمود: هفتاد دینار به حسن افطس بدهید و فلان مقدار و فلان مقدار به افراد دیگر بپردازید.
عرض کردم: آیا به مردی که با کارد پهن و تیز به شما حمله کرد و میخواست شما را بکشد هفتاد دینار بدهیم؟
فرمود: آیا نمیخواهی مشمول این آیه باشم که خداوند میفرماید: (آنها که پیوندهائی که خداوند به آنها امر کرده است بر قرار میدارند و از پروردگارشان میترسند و از بدی حساب بیم دارند… دارای عاقبت نیک در سرای آخرت خواهند بود)
سپس فرمود: آری ای سالمه خداوند بهشت را آفرید و پاکیزه و خوشبو ساخت به طوری که بوی خوش آن فاصله مسیر دو هزار سال راه به مشام او میرسد، ولی این بوی خوش به مشام قطع کننده پیوند و خویشاوندی و عاق والدین نمیرسد.
3- عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
عباس عموی پیامبر مردی بود که نسبت به خویشان مهربان و از این جهت مورد تجلیل پیامبر قرار میگرفت، این چنین او را ستود: (عباس فرزند عبدالمطلب از همه قریش سخی تر و نسبت به خویشان مهربانتر است).
در یکی از جنگها پیامبر فرمود: (هر که با یکی از بنی هاشم برخورد کرد او را نکشد زیرا آنها را بالاجبار به جنگ آوردهاند.)
در جنگ بدر عباس را شخصی بنام (ابویسیر) اسیر کرد و عباس مانند چوبی بی حرکت ایستاد. چون بنای دفاع را نداشت، و (ابو یسیر) شانههای او را بست.
پیامبر بعد از اتمام جنگ بدر به خاطر عدالت بین عباس و دیگران فرقی قائل نشد. شب اسراء را به ریسمان بستند و عباس نزدیک خیمه پیامبر قرار داشت.
صدای ناله عباس به گوش پیامبر میرسید به همین جهت تا نیمههای شب خوابش نمیبرد و پهلو به پهلو می غلطید.
یک نفر از مسلمانان نزدیک پیامبر بود پرسید: یا رسول الله چرا بخواب نمیروید؟ فرمود: ناله عموی من عباس ناراحتم میکند و خوابم نمیبرد. اندکی بعد صدای عباس خاموش شد.
پیامبر پرسید چه شده که ناله عباس عمویم را نمیشنوم؟ آن شخص گفت: ریسمان او را شل کردم، فرمود: ریسمان همه اسرار را شل کن.
4- عدم صله رحم و مرگ
شعیب عقر قوقی گوید: امام موسی بن جعفر فرمود: فردا مردی از اهل مغرب به نام یعقوب ترا ملاقات میکند و از احوال من میپرسد او را به خانهام راهنمائی کن.
من او را در طواف یافتم و حال احوال کردم، دیدم مرا میشناسد.
گفتم: از کجا مرا شناختی؟ گفت: در خواب کسی مرا گفت: که شعیب را ملاقات کن و آنچه خواهی از او بپرس. چون بیدار شدم نام ترا پرسیدم ترا به من نشان دادند.
او را مردی عاقل یافتم و به در خواستش او را به خانه امام بردم و اجازه طلبیدم و امام اجازه دادند.
چون نگاه امام به او افتاد فرمود: ای یعقوب دیروز اینجا (مکه) وارد شدی، ما بین تو و برادرت فلان جا انزاعی واقع شد و کار به جائی رسید که همدیگر را دشنام دادید و این طریقه ما و دین پدران ما نیست، ما کسی را به این کارها امر نمیکنیم، از خدای یگانه و بی شریک بپرهیز.
به این زودی مرگ ما بین تو و برادرت جدائی خواهد افکند و این بخاطر آن شد که شما قطع رحم کردید. او پرسید: فدایت شوم، مرگ من کی خواهد رسید؟ فرمود: همانا اجل تو نیز نزدیک بوده لکن چون تو در فلان منزل با عمهات صله کردی و رحم خود را وصل کردی بیست سال به عمرت افزوده شد.
شعیب گوید: بعد از یکسال یعقوب را در حج دیدم و احوال او را پرسیدم، گفت: برادرم در آن سفر به وطن نرسیده وفات یافت و در بین راه به خاک سپرده شد.
5 – علی بن اسماعیل
بر اثر سعایت بیشمار از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نزد خلیفه عباسی هارون الرشید، سبب شد تا هارون سئوال کند: از آل ابی طالب کسی را طلب کنید تا احوالات او را بداند. یحیی برمکی وزیر و دیگران، علی بن اسماعیل برادر زاده امام را معرفی کردند.
بامر خلیفه نامه ای برای اسماعیل نوشتند و او را به بغداد طلبیدند، چون امام بر این سر اطلاع یافت، او را طلبید و فرمود: کجا میخواهی بروی؟ گفت: بغداد، فرمود: برای چه میروی؟ گفت: قرض بسیار دارم، فرمود: من قرض تو را ادا میکنم و خرجت را میدهم! او قبول نکرد و گفت: مرا وصیتی کن!
فرمود: تو را وصیتی میکنم در خون من شریک نشوی و اولاد مرا یتیم نگردانی تا سه مرتبه تکرار کردند، و سیصد دینار طلا و چهار هزار درهم به او عطا کردند، بعد حضرت به حاضران فرمود: او در ریختن خون من سعایت خواهد نمود.
اسماعیل به بغداد آمد و بر یحیی بن خالد برمکی وارد شد. شب در خلوت یحیی سخنها تعلیم اسماعیل کرد و گفت، فردا در حضور خلیفه که درباره موسی بن جعفر علیه السلام میپرسند بگو: من ندیدهام در یک زمان دو خلیفه باشد، شما در بغداد و موسی بن جعفر در مدینه، نزدیک است مردم را علیه تو بشوراند!!
فردا صبح اسماعیل بر هارون وارد شد و هر چه توانست بر علیه موسی بن جعفر مطالب سعایت انگیز گفت، از جمله اینکه از اطراف برایش پول میبرند و اسلحه برایش میآورند و از مردم بیعت میگیرد و میخواهد دولتی تشکیل دهد.
هارون انگار خواب بوده بیدار شد، و او را مرخص کرد و چهار هزار درهم (دویست هزار درهم) برایش در منزلی که بود فرستاد.
وقتی که پولها را برای اسماعیل آوردند دردی سخت در گلویش گرفت و همان ساعت بخاطر قطع رحم با عمویش موسی بن جعفر علیه السلام مرد و کیسه پولها را به خزانه هارون الرشید برگرداند و حسرت پولها را به گور برد.