5 داستان آموزنده درباره شیطان و ملاقات با اهریمن
1 – نوح و شیطان
بعد از آنکه حضرت نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت: ترا بر من حق و نعمتی است میخواهم شکر نعمت ترا بجا آورده و عوض حق ترا بدهم! فرمود: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آنچه حق است؟
گفت: من چقدر باید زحمت بکشم تا یک نفر را گمراه کنم، تو نفرین کردی و همه به نفرین تو هلاک شدند، حال من فعلاً در آسایشم تا خلق دیگر به دنیا آیند و به تکلیف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم!!
الان به جهت ادای حق تو را نصیحت میکنم، از سه خصلت احتراز کن: اول تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و از درگاه ربوبی رانده شدم. دوم از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید. سوم از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد
2 – موسی علیه السلام و شیطان
روزی شیطان نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: تو پیامبر خدا هستی و من از مخلوقات گنه کار خدا میباشم و میخواهم توبه کنم، تو از خدا بخواه تا توبهام را بپذیرد.
موسی پذیرفت و برای او دعا کرد، خداوند فرمود: ای موسی، شفاعت تو را در حق او میپذیرم، به او بگو که بر قبر حضرت آدم سجده کند تا توبهاش را بپذیرم. موسی علیه السلام با شیطان ملاقات کرد و گفت: با سجده بر قبر آدم توبهات پذیرفته میشود.
شیطان گفت: من بر آدم، در وقتی که زنده بود سجده نکردم، اینک چطور بر قبر او که مرده است سجده کنم، هرگز چنین نخواهم کرد.!
آنگاه گفت: ای موسی! تو بخاطر آنکه شفاعت مرا نزد خدا نمودی حقی بر گردنم پیدا کرده ای، من به تو نصیحت میکنم که در سه جا مواظب من باش تا هلاک نشوی.
اول: به هنگام غضب، که روح من در آن هنگام در قلب تو و چشم من در چشم تو میباشد.
دوم: در جنگها، زیرا در آن هنگام من رزمندگان را به یاد زن و بچه و خویشان و اقوامش میاندازم تا پشت به جبهه کرده و بگریزند.
سوم: هیچگاه با زن نامحرم در یک جا ننشین که من بین تو و او وسوسه خوهم نمود .
3 – فرعون
مردی از اهل مصر خوشه انگوری نزد فرعون آورده و خواهش کرد آن را مروارید نماید.
فرعون آن را گرفته و بدرون خانه آمد و در این اندیشه بود که چگونه خوشه انگور را میتوان جواهر نمود! در این میان شیطان به در خانه فرعون آمد و در را کوبید. فرعون صدا زد کیست؟ شیطان گفت: خاک بر سر خدائی که نمیداند در پشت در چه کسی است، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمی از اسماء خدا را بر آن خواند و خوشه انگور جواهر گردید.
آنگاه گفت: ای فرعون انصاف ده من با این فضل و کمال شایسته بندگی نبودم ولی تو با این جهل و نادانی ادعای خدایی میکنی و می گوئی (من خدای بزرگ مردمم)؟!
فرعون پرسید: چرا آدم را سجده نکردی تا از درگاه قرب خدا رانده شوی؟ گفت: زیرا میدانستم که از صلب او مانند تو عنصر پلیدی بوجود میآید .
4 – معاویه
گویند معاویه در کاخ خود خوابیده بود، ناگهان مردی او را بیدار کرد. وقتی معاویه او را دید به پشت پرده پنهان شد.
معاویه فریاد زد: تو کیستی که این گونه گستاخی کرده و بی اجازه من وارد کاخ شده ای؟ گفت: من شیطان هستم.
معاویه گفت: چرا مرا بیدار کردی؟ در جواب گفت: هنگام نماز است، تو را بیدار کردم که سروقت به مسجد برای نماز بروی!
معاویه گفت: تو شیطان هستی، و شیطان خیر بندگان را نمیخواهد. آیا ادعای دزد بر اینکه برای پاسبانی خانه آمدهام درست است؟!
شیطان گفت: تو را از خواب بیدار کردم که مبادا بخوابی و نمازت قضا شود و با دل شکسته، آه سوزان بکشی که نمازم قضا شد و به مسجد نرفتم!
ارزش این آه، از صدها نماز بالاتر است، خواستم چنین آه و ناله نصیب تو نشود که مشمول رحمت خدای شوی؛ معاویه او را تصدیق کرد.
5 – یحیی علیه السلام و شیطان
روزی شیطان ملعون در حالی که زنجیر و رشتههایی در دست داشت به نزد حضرت یحیی بن زکریا علیه السلام ظاهر شد.
یحیی علیه السلام پرسید: ای ابلیس این رشتهها چیست که در دست توست؟ شیطان گفت: این رشتهها انواع علایق، امیال و شهوتهایی است که من در فرزندان آدم یافتهام.
یحیی علیه السلام فرمود: آیا برای من نیز از این رشتهها چیزی هست؟ گفت: آری، هنگامی که از خوردن غذا سیر میشوی، سنگین میشوی، به همین سبب نسبت به نماز، ذکر و مناجات خدای خود بی رغبت میشوی.
یحیی علیه السلام با شنیدن این سخن فرمود: بخدا سوگند که از این زمان به بعد هرگز شکم خود را از غذا پر نخواهم کرد.
ابلیس هم گفت: بخدا قسم من نیز از این به بعد هرگز کسی را نصیحت نخواهم کرد