5 داستان آموزنده درباره بلا و گرفتار شدن به ابتلائات
5- عمر طولانی با بلاء همراه است
یکی از مسلمانان صابر در بلاء عمران بود. او دچار بیماری استسقا باشد، هر چه مداوا کرد خوب نشد. سی سال روی شکم خوابید و نمیتوانست بلند شود یا بنشیند و یا بایستاد. در همان محل خوابش گودالی برای ادرار و مدفوع او حفر کرده بودند.
روزی برادرش (علاء) برای عیادت او آمد، وقتی حال دلخراش او را دید، گریه کرد.
عمران به برادر گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: به خاطر اینکه میبینم سالها در این وضع رقت بار بسر میبری!
عمران گفت: گریه نکن و ناراحت مباش، آنچه خدا بخواهد برای من محبوبتر از همه چیز است. دوست دارم تا زندهام همانگونه باشم که خدا میخواهد مطلبی به تو می گویم تا زنده هستم به کسی نگو و آن این است: من با فرشتگان محشورم و آنها به من سلام میکنند و من جواب سلام آنها را میدهم و انس گرمی با آنها دارم.
در میان فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام که (منصور دوانیقی) آنها را زندانی کرد و در زندان فوت شد یکی (علی عابد) (علی بن حسن مثلث) بود، که از نظر عبادت و یاد خدا و صبر ممتاز بود.
هنگامی که (منصور سادات و بنی الحسن) را در زندان حبس کرد، به قدری زندان تاریک بود که روز و شب معلوم نمیشد مگر به واسطه اذکار و مستحبات همین علی عابد بود، زیرا چنان مرتب و متوالی بود که دخول وقت نمازها را میفهمیدند.
یک روز (عبدالله بن حسن مثنی) از سختی زندان و سنگین بودن زنجیر بی اندازه ناراحت شده و به علی عابد گفت: ابتلاء و گرفتاری ما را میبینی، از خدا نمیخواهی ما را از این بلاء نجات دهد؟
علی عابد کمی مکث کرد و آنگاه فرمود: عمو جان برای ما در بهشت درجه ای است که به آن نمیرسیم مگر صبر به این بلاها و یا شدیدتر از اینها؛ و برای منصور جایگاهی است در جهنم که به آن نمیرسد مگر آن چه درباره ما روا میدارد.
اگر بر این گرفتاری و شدائد صبر کنیم، به زودی راحت خواهیم شد، چون مرگ ما نزدیک شده است. اگر میل داری، برای نجات خود دعا میکنیم، لکن منصور به آن مرتبه ای که در جهنم دارد نخواهد رسید، عبدالله گفت: صبر میکنیم.
سه روز نگذشت که علی عابد در حال سجده از دنیا رفت. عبدالله گمان کرد در خواب است، گفت پسر برادرم را بیدار کنید، همین که او را حرکت دادند دیدند بیدار نمیشود و فهمیدند از دنیا رفته است.
حضرت هود پیامبر صلی الله علیه و آله اشتغال به کشاورزی داشت. عده ای به درب خانه او آمدند که او را دیدار کنند.
زنش درب را باز کرد و گفت: کیستید؟ گفتند: ما از فلان شهر هستیم، قحطی ما را از پای در آورده است، آمدهایم نزد حضرت هود که دعا کند تا باران بر ما نازل شود.
زن هود علیه السلام گفت: اگر دعای هود مستجاب میشد برای خود دعا مینمود که زراعتش از کم آبی سوخته است.
گفتند: او الان در کجاست؟ گفت: در فلان مکان است. آن گروه به نزدش آمدند و حاجت خود را بیان داشتند. حضرت هود نماز خواند و پس از آن دعا کرد و فرمود: برگردید که باران بر شهرهای شما نازل شده است.
عرض کردند: هنگام ورود به خانه شما، زنی را دیدیم که میگفت: اگر هود دعایش مستجاب میشد برای خودش دعا میکرد!
حضرت فرمود: این همسر من است و من دعا میکنم که خداوند عمر او را طولانی کند. گفتند: برای چه چیزی؟ فرمود: خداوند مؤ منی را خلق نکرده جز آنکه دشمنی برایش مقرر نموده است که او را اذیت نماید. این زن دشمن است و دشمنی که من مالک وی باشم بهتر از دشمنی است که او مالک من باشد.
(محمد بن ابی عمیر) درک خدمت امام کاظم علیه السلام و رضا علیه السلام و جواد علیه السلام را نموده و خاصه و عامه تصدیق وثاقت او کردهاند.
شغل او بزازی، و وضع مادیاش بسیار خوب بوده است. تصنیف او نود و چهار کتاب در حدیث و فقه است، و از جهت جلالت و علمیت و دانستن اسماء شیعیان، بسیار در زمان هارون الرشید و ماءمون مورد شتم و حبس و اخذ اموال گردید. از او خواستند قضاوت را بپذیرد، قبول نکرد؛ از او خواستند اسامی شیعیان را بگوید چون شیعیان عراق را میشناخت، نگفت.
لذا او را به زندان مبتلا کردند و بارها تازیانه بر او زدند تا وقتی که نزدیک بود طاقتش تمام شود. به امر هارون الرشید، سندی بن شاهک او را یکبار 120 تازیانه زد و با دادن هزار درهم از زندان آزاد شد. و نزدیک به صد هزار در هم ضرر مالی به او رسید؛ و مدت زندانش چهار سال طول کشید.
خواهرش (سعیده یا منه) کتابهای او را جمع و پنهان کرد از قضا باران باریده و کتابهایش هم از دست دفت، و آنچه نقل حدیث میکرد از حافظه خوبی که داشته بود، یا از روی نسخه هائی که مردم از روی کتابهای او پیش از تلف شدن نوشته بودند.
5- عمر طولانی با بلاء همراه است
آوردهاند که وقتی جبرئیل به نزد (حضرت سلیمان) آمد و کاسه آب حیات آورد و گفت: آفریدگار تو را مخیر کرد که اگر از این جام بیاشامی تا قیامت زنده باشی.
سلیمان علیه السلام این موضوع را با عده ای از انسانها و اجنه و حیوانات مشورت کرد. همگی گفتند: باید بخوری تا جاودانی باشی!
سلیمان فکر کرد که با خارپشت مشورت نکرده است. اسب را به نزدیک او فرستاد و او نیامد. پس سگ را فرستاد، خارپشت بیامد!
سلیمان علیه السلام گفت: پیش از آن که در کار خود با تو مشورت کنم، بگو چرا اسب را که بعد از آدمی، هیچ جانوری شریف تر از وی نیست، به طلب تو فرستادم نیامدی؟ و سگ که خسیسترین حیوانات است فرستادم بیامدی؟
گفت: اسب اگر چه حیوانی شریف است وفا ندارد؛ و سگ اگر چه پستترین است اما وفادار است، چون نانی از کسی یابد همه عمر او را وفاداری کند.
سلیمان علیه السلام گفت: مرا جامی آب حیات فرستادهاند و اختیار با من است قبول کنم یا نه؟ همه گفتند: بیاشام تا حیات جاودانی بیابی.
گفت: این جام، تو تنها خواهی آشامید یا فرزندان و اهل و دوستانت هم خوردند؟ گفت: تنها برای من است.
گفت: صواب این است که قبول نکنی، چون زندگانی دراز یابی، جمله فرزندان و دوستان و اقوام پیش از تو بمیرند و تو را هرروز غم و بلاء و رنجی رسد و زندگی بر تو ناگوار شود، و چون بلاء و غم ازدیاد شود، و جهان بی ایشان برایت خوش نشود! سلیمان علیهالسلام این رأی را بپسندید و آب حیات را نپذیرفت و رد کرد.