تنها برای تو مینویسم
مجموعه ترانهها و اشعار یغما گلرویی
دفتر ششم / بخش اول
به کوشش: امیر قربانی
دفتر ششم در دو بخش ارائه شده است
فهرست ترانههای دفتر ششم / بخش اول
گفتی باید بنویسم که شب قصه قشنگه!
رو سر ثانیه هامون یه حریر رنگ به رنگه!
گفتی باید بنویسم جادهی ترانه بازه!
شب رو سیاه قصه از ستاره بی نیازه!
گفتی باید بنویسم، اما سخته این نوشتن!
از قشنگی قصه گفتن تو دقایقی که زشتن!
چه شبای رنگ به رنگی!
چه جماعت یه رنگی!
نه مسلسلی، نه جنگی!
چه دروغای قشنگی!
من میخوام یه آینه باشم روبه روی این دقایق!
مثل یه بغض قدیمی واسه دلتنگی عاشق!
اما اینجا سنگ سایه می شکنه آینهها ر!
تو یه لحظه برف وحشت می پوشونه جای پا ر!
اینجا باید بنویسی که چشای شب قشنگه!
اینجا جای آینهها نیست، اینجا وعدهگاه سنگه!
چه شبای رنگ به رنگی!
چه جماعت یه رنگی!
نه مسلسلی، نه جنگی!
چه دروغای قشنگی!
توی کافه نادری، کنج همون میز بلوط،
دوتا صندلی لهستانی هنوز منتظرن،
تا من تو بشینیم، گپ بزنیم مثل قدیم،
شب بشه مشتریا تا آخرین نفر برن!
ما همیشه اولین آخرین بودیم، عزیز!
هم تو تابستون داغ، هم توی پاییزای سرد!
تابلوی «بسته» و «باز» پشت شیشهی در،
بعد رفتن ما اون کافه چی وارونه میکرد!
چشمک ستارهها ر میشمردیم، یادته؟
واسه تنهایی شب غصه میخوردیم، یادته؟
من مثه سایهی تو، تو واسه من مثل نفس،
هردومون برای همدیگه میمردیم، یادته؟
دستامون تو دست هم، گم میشدیم تو خواب شهر،
دل دیوونهی من هی قدمات میشمرد!
کوچهها ر رد میکردیم تا خیابون بزرگ،
عطر ناب تو من تا آخر دنیا میبرد!
حالا تو نیستی این کوچه صدام نمی زنه!
حالا تو نیستی بی تو دیگه کافه، کافه نیست!
دیگه هیچ ستارهیی جرأت چشمک نداره!
حتا جای تن تو رو تن این ملافه نیست!
چشمک ستارهها ر میشمردیم، یادته؟
واسه تنهایی شب غصه میخوردیم، یادته؟
من مثه سایهی تو، تو واسه من مثل نفس،
هردومون برای همدیگه میمردیم، یادته؟
نه اهل روزگارم، نه همنشین سایه!
بزن به سیم آواز، تا آخر گلایه!
رو سرزمین بی سر، یه سرو سربلندم!
به شاخ و برگ سبز خودم دخیل میبندم!
ستون تخت جمشید، برج غرور من نیست!
من با تو بهترینم! ثانیه گور من نیست!
تو کی هستی که خیال داشتنت،
یه دم از خاطر من دور نمیشه؟
روبه روی آینه چشمات نبند!
خورشید از نور خودش کور نمیشه!
ببین که داس وحشت، حریف یاس من نیست!
سکوت این کرانه، خلع لباس من نیست!
ببین کلید سرداب، تو دست این اسیره!
برگ امان نمی خوام، برای گریه دیره!
برهنه مثل دریاس، صدای آبی من!
هزارتا عمر نوحه، عمر حبابی من!
تو کی هستی که خیال داشتنت،
یه دم از خاطر من دور نمیشه؟
روبه روی آینه چشمات نبند!
خورشید از نور خودش کور نمیشه!
اینجا نمون که موندنت تیرخلاص این صداس!
اینجا نمون که موندنت مرگ همه ترانه هاس!
اینجا نمون که با تو من می افتم از بام غزل!
برو! همیشه با منی! بی بی بی نام غزل!
نازک نامآور من! با تو نمیرسم به من!
به اون من آینه دار، به اون من سایه شکن!
تو با اون چشمای آهو، مثه قصه پرهیاهو!
اما من همیشه ماتم، شاه بازندهی شطرنج!
من پی نجات باغچه، تو به فکر فتح دنیا!
من حریص بوی خاکم، تو حریص نقشهی گنج!
نذار فراموش بکنم تلخی این زمانه ر!
نذار ببازم به دلم، حیثیت ترانه ر!
نذار که جذبهی چشات من ر بگیره از خودم!
من که از اولین نگاه، ترانه ساز تو شدم!
برو! برو که بین ما، فاصله معنا نداره!
شاید که رفتنت من برای من پس بیاره!
تو با اون چشمای آهو، مثه قصه پرهیاهو!
اما من همیشه ماتم، شاه بازندهی شطرنج!
من پی نجات باغچه، تو به فکر فتح دنیا!
من حریص بوی خاکم، تو حریص نقشهی گنج!
یه کلاغ رو نوک دیوار داره قارقار می کنه!
با صدای قارقارش ده ر خبردار می کنه!
میگه: «من رنگ شبم اما شب دوس ندارم،
این صدای من که خورشید بیدار می کنه! »
خروسای ده ما عمریه بی صدا شدن!
انگار از وحشت لحظههای ما جدا شدن!
دل من تنگه از این نق زدنای کاغذی،
خروسا جای خدا بندهی کدخدا شدن!
مگه میشه گندم تو خاک خشک تشنه کاشت؟
مگه میشه این کلاغ پرسیاه دوس نداشت؟
آی کلاغ! بخون تا ما هم با تو هم صدا بشیم!
نمیشه به جای خورشید سه تا نقطه چین گذاشت!
آی کلاغ! بازم بخون از دل این شبای تار!
بخون از کدخدای خروسکش طلایه دار!
هیچکسی جای خودش نیست توی این بازار شام!
توبخون، جای خروسا خورشید بیرون بیار!
میدونم گذشته هات یه ابر خاکستریه!
می دونم به چشم شب قارقار تو سرسریه!
اما خورشید که بیاد چشمار روشن میکنه!
ده مال ما میشه، این کدخدای آخریه!
مگه میشه گندم تو خاک خشک تشنه کاشت؟
مگه میشه این کلاغ پر سیاه دوس نداشت؟
آی کلاغ! بخون تا ما هم با تو هم صدا بشیم!
نمیشه به جای خورشید سه تا نقطه چین گذاشت!
پری کوچیک من نی لبکش جنس بلور!
توی گرگ و میش چشماش، صدتا مروارید نور!
پری کوچیک من خونه تو اقیانوس دور!
واسه اون بستر موجا، مثل گهواره و گور!
پری کوچیک من فاصلهی بین دو بوسه س!
اما بوسه بی خطر نیست، همه جا سایهی کوسه س!
پری غمگین من! طلسم موجا می شکنه!
بوسهی دوم معجزه رو لبهای منه!
تنم طعمهی کوسه میکنم برای تو!
توی نی نی نگاهت یه ستاره روشنه!
پری کوچیک من! حرفی بزن چشمات واکن!
من صدات میشناسم، تنها یه بار من صدا کن!
سینه ریزی از ترانه، دوتا گوشوارهی گیلاس،
برگ سرخ گل کوکب، پیشکشم برات همیناس!
صدای نی لبک تو، رمز بیداری موجه!
عمق اقیانوس رؤیا، با تو هم معنی اوجه!
پری غمگین من! طلسم موجا می شکنه!
بوسهی دوم معجزه رو لبهای منه!
تنم طعمهی کوسه میکنم برای تو!
توی نی نی نگاهت یه ستاره روشنه!
روی شیش تا سیم گیتار، دنبال صدات میگردم!
با تو میرم روی ابرا، تک و تنها برمی گردم!
بازم این بالش نمناک، تکیه گاه گریه هامه!
توی کوچههای رؤیا، قدم تو پا به پامه!
خواب هف تا پادشاه، دوس ندارم که ببینم!
آخه من دشمن کاخم، آخرین چپر نشینم!
تو ر داشتن، تو ر داشتن
دیگه کیمیاس، عزیز!
خیلی وقته هق هق من،
بی تو بی صداس، عزیز!
دوس دارم تو ر ببینم، پای سفرهی ستاره!
سفره ای که جز نگاهت، هیچی تو خودش نداره!
پای اون سفرهی خالی، باتو سیر سیر سیرم!
می تونم دست هزارتا مردغمگین بگیرم!
بگو این خواب همیشه، چرا تعبیری نداره؟
بگو چشمای تو تا کی من منتظر می ذاره؟
تو ر داشتن، تو ر داشتن
دیگه کیمیاس، عزیز!
خیلی وقته هق هق من،
بی تو بی صداس، عزیز!
یه عطش مونده به دریا!
یه قدم مونده به رؤیا!
یه نفس مونده به آواز!
یه غزل مونده به پرواز!
یه ترانه مونده تا یار!
یه طپش مونده به دیدار!
یه ستاره مونده تا روز!
یه سفر مونده به دیروز!
بگو تا حضور دستات،
چن تا لبریختگی مونده؟
چن تا بغض تلخ نشکن؟
چن تا آواز نخونده؟
با تو، تا تو میرسم من!
تا دوباره از تو گفتن!
میگذرم از این گذرگاه!
واسه پیدا کردن ماه!
واسه کشف آخرین زخم!
تا پل معلق اخم!
سر میرم تا لب بارون!
تا شب خیس خیابون!
بگو تا حضور بوسه،
چن تا لبریختگی مونده؟
چن تا بغض تلخ نشکن؟
چن تا آواز نخونده؟
پسرک! گریه نکن! چوب فلک ر میشکنم!
من مثه معلمت، مشقات خط نمیزنم!
دفتر تازه بیار، مشقای من جریمه نیس!
مشق شب ر پارهکن! مشق طلوع بنویس!
رنگ روزگار نباش! یه دس صدا داره هنوز!
بودنت تو دایره نقطهی پرگار هنوز!
وقتی دریا میگه: «نه!» تو قطره باش بگو: «بله!»
دستهی تیغ تبر چوب درخت جنگله!
همه قصهها دروغه، دیگه چش براه نباش!
قصه ر خودت شروع کن، این مداد بتراش!
بنویس جای کبوتر روی ابراس، نه تو چاه!
بنویس تا بشکنه طلسم این تخته سیاه!
رنگ روزگار نباش! یه دس صدا داره هنوز!
بودنت تو دایره نقطهی پرگار هنوز!
وقتی دریا میگه: «نه!» تو قطره باش بگو: «بله!»
دستهی تیغ تبر چوب درخت جنگله!
«هیچکسی سرور من نیست!» این صدبار بنویس!
«سایه ای رو سر من نیست!» این صدبار بنویس!
«من خودم یه پا سوارم!» این صدبار بنویس!
«دلدل یه انفجارم!» این صدبار بنویس!
رنگ روزگار نباش! یه دس صدا داره هنوز!
بودنت تو دایره نقطهی پرگار هنوز!
وقتی دریا میگه: «نه!» تو قطره باش بگو: «بله!»
دستهی تیغ تبر چوب درخت جنگله!
کسی از ما نمی پرسه که بهارمون کجاست!
خندهی سبز بهار کجای گریههای ماست؟
کسی از ما نمی پرسه که کجای جادهایم!
بین این همه سوار، چرا هنوز پیادهایم؟
کسی نیس نشون بده نشونی ستاره ر!
به دل ما یاد بده تولد دوباره ر!
تقویم کهنه ر باید ببندیم!
بازم باید دروغکی بخندیم!
بهار داره پا می ذاره تو خونه،
قناری دل ما کی می خونه؟
یکی باید واسه ما بهار معنا بکنه!
سفرهی گمشدهی هف سین پیدا بکنه!
یکی باید بیاد بگه بهار چه رنگیه!
بگه که تحویل سال چه لحظهی قشنگیه!
یکی باید بیاد سین سکوت بشکنه!
رمز قد کشیدن تو کوچه فریاد بزنه!
تقویم کهنه ر باید ببندیم!
بازم باید دروغکی بخندیم!
بهار داره پا می ذاره تو خونه،
قناری دل ما کی می خونه؟
زود زودی! دیر دیرم!
من یه آواز اسیرم!
اسیر این شب پیرم،
تو مثه ماه هلالی! نازنین! جای تو خالی!
زیر ضربههای رگبار!
تشنهام! تشنهی دیدار!
من به خاطره نسپار!
نگو رؤیای محالی! نازنین! جای تو خالی!
خیسم از حضور بارون!
من از سرما نترسون!
توی چلهی زمستون،
لحظهی تحویل سالی! نازنین! جای تو خالی!
بی تو گریون، باتو شادم!
ای علاقهی دمادم!
سیب جادویی آدم،
مجرمی اما زلالی! نازنین! جای تو خالی!
وقتی بودی زنده بودم!
دل از اینجا کنده بودم!
مثل یه پرنده بودم!
حالا تو شکسته بالی، نازنین! جای تو خالی!
مثه رقص برگ زردی!
یه شهاب شب نوردی!
خواب دیدم که برمی گردی!
توی کنج خوشخیالی، نازنین! جای تو خالی!
چل گیس قصه! گیسات کی قیچی کرده؟
کدوم دل سنگی برات گریه نکرده؟
کدوم مترسک تو ر ل داده به پاییز،
که برگ باغ قصه مون دوباره زرده؟
گریه نکن وقتی که دیو شب می خنده!
وقتی که جاده قرق گردنه بنده!
دل به ترانهها بده! خاتون خسته!
پنجره باش وقتی که دیوارا بلنده!
من هنوز در به در خاطرههاتم، چل گیس!
هرجای حادثه باشی پابه پاتم، چل گیس!
منو تو دلت صداکن تا صدات بشنوم!
آخه من از خودتم! نبض صداتم، چل گیس!
چن تا سکوت رج زدی تا لب فریاد؟
کجای قصه پهلوون از نفس افتاد؟
وقتی که وامونده بودم تو خم جاده،
چشمای تو راه میونبر نشون داد!
چل گیس من! سایهی شب دووم نداره!
رنگین کمون پل میزنه اینجا دوباره!
دیو تنوره می کشه آخر قصه!
گیس تو پرچم میشه تو شهر ستاره!
من هنوز در به در خاطرههاتم، چل گیس!
هرجای حادثه باشی پابه پاتم، چل گیس!
منو تو دلت صداکن تا صدات بشنوم!
آخه من از خودتم! نبض صداتم، چل گیس!
تو دوباره برمی گردی! من چه خوشباورم امروز!
غزل ناب خبر کن! از ترانه سرم امروز!
با توام تا ته آواز! همصدای بی ستاره!
لحظهی نایاب فریاد! ای تولد دوباره!
وقت عریونی عشقه، وقت بیداری من نیست!
بگو شب بیاد سراغم! حس آفتابی شدن نیست!
یه دفه خوابت دیدن،
به یه عمر من می ارزه!
توی این چلهی پاییز،
هنوزم یاد تو سبزه!
تو دوباره برمی گردی! دل یه عمر گوش به زنگه!
پا بذار رو خط جاده، با تو قصه مون قشنگه!
نگو پروانه هنوزم، تو دل پیله اسیره!
پر پروازت واکن! نگو دیره! نگو دیره!
واسه فهمیدن چشمات، پلک خورشید میبندم!
گم میشم تو شهر رؤیا، من به بیداری میخندم!
یه دفه خوابت دیدن،
به یه عمر من می ارزه!
توی این چلهی پاییز،
هنوزم یاد تو سبزه!
روزگار هنوز غریبه، نازنین!
خیلی مونده تا سقوط نقطه چین!
پردهی سیاه شب ر پس بزن،
من این طلوع ممنوع ببین!
روزگار هنوز غریبه، نازنین!
خیلی راهه تا خروسخون زمین!
یه دونه کلاغ این همه دروغ،
یه سراب این همه چله نشین!
تو این شب شب پرهسوز، ستاره نایابه هنوز!
پهلوون قصهی ما یه کرم شبتابه هنوز!
رو سر این ترانهها سایهی ساطور ببین!
گنجشکک اشی مشی اسیر قصابه هنوز!
نازنین! بی تو تمومه کار من!
از ترانه به غزل پلی بزن!
بگو اون هق هق قیمتی کجاست؟
کی میاد قاصدک قرق شکن؟
نازنین! شکسته حرمت عقیق!
تن نده به این سکوت نارفیق!
شب تو فکر پهلوون کاهیه،
قوطی کبریت توی فکر یه حریق!
تو این شب شبپرهسوز، ستاره نایابه هنوز!
پهلوون قصهی ما یه کرم شبتابه هنوز!
رو سر این ترانهها سایهی ساطور ببین!
گنجشکک اشی مشی اسیر قصابه هنوز!
من باید از پابیفتم تا ترانه بشکفه!
دل باید خون بشه تا یه عاشقانه بشکفه!
بین این همه تبرزن دوباره قد میکشم،
تا تو هر زخم تبر صدتا جوانه بشکفه!
نازنین! بدون تو دنیار باور ندارم!
با تو از رمز طلسم قصه سردرمیارم!
لحظهی سقوط من، دست تو مثل معجزهس!
شب می ترسه از خودش وقتی میگم: دوست دارم!
ابروهات کمون آرش، تو چشات هزارتا خورشید!
من دلواپسیام تنها چشمای تو فهمید!
واسه پیدا کردنت از پل گریه رد شدم!
لهجهی روزای خاکستری بلد شدم!
بی تو هرجا که میرم سایهها آفتابی میشن،
من مثه رودخونه ها اسیر دست سد شدم!
نازنین! هرجا باشی قصه نویس تو منم!
با عقیق چشم تو طلسم دیو میشکنم!
بگو چن تا غزل پای تو قربونی کنم؟
برای طلوع تو چن تا شب خط بزنم؟
ابروهات کمون آرش، تو چشات هزارتا خورشید!
من دلواپسیام تنها چشمای تو فهمید!
بازم دارم بچه میشم، مثل قدیمای قدیم!
مثل همون روزی که ما، به این محله اومدیم!
دورهی هف سنگ سه قاپ، دورهی شوت یه ضرب گل!
رقص عزیز تیلهها، طلوع هف رنگ یه پل!
آخ! اگه تو مونده بودی، دنیا یه جور دیگه بود!
کوچه به اون قشنگی که، همین ترانه میگه بود!
تنهاتر از همیشهام، به تو نمیشه راس نگفت!
نمیشه این حقیقت، راحت بی هراس نگفت!
تنهاتر از همیشهام، از نفس افتادهترین!
بچهی بچهام هنوز، سادهترین! سادهترین!
آخ! اگه تو مونده بودی، دنیا یه جور دیگه بود!
کوچه به اون قشنگی که، همین ترانه میگه بود!
رفتی بی تو کوچه اون کوچهی آشنا نشد!
بی تو محلمون پر از صدای بچهها نشد!
تنها منم که کوچه ر مثل قدیما دوس دارم!
منم که چارشنبه سوری، فشفشه بیرون میارم!
آخ! اگه تو مونده بودی، دنیا یه جور دیگه بود!
کوچه به اون قشنگی که، همین ترانه میگه بود!
روشنک سیاپوش! همدم ناشناسم!
از این شب هیولا، با تو نمیهراسم!
روشنک سیاپوش! با تو همیشه نابم!
باتو به من شبیهم، این من بی نقابم!
روشنک سیاپوش! شهرزاد قصه سازم!
بی تو چه بی پناهم، با تو چه بی نیازم!
روشنک سیاپوش! ای غزل معما!
چن تا ستاره کم بود، تو شام آخر ما؟
آخرین شب! آخرین تب! آخرین خندهی بی لب!
آخرین هق هق کوتاه! آخرین جام لبالب!
آخرین شمع ضیافت! لحظههای بی شکایت!
خواب بی بختک آخر، زنگ ناباور ساعت!
روشنک سیاپوش! بی تو دووم ندارم!
ببین که بی حضورت، خورشید کم میارم!
روشنک سیاپوش! نرو به سمت دریا!
هنوز ترانه داریم برای فتح رؤیا!
روشنک سیاپوش! خاتون تیرهبختم!
تو این کویر تب دار، من آخرین درختم!
دست غزل به همرات! روشنک سیاپوش!
حسرت ممتدم شد، عطر نجیب آغوش!
پک طولانی به سیگار! حلقهی معلق دار!
آخرین قرص مسکن! لحظهی ریزش آوار!
دشنهی مقدر درد! بغض بی وقفهی یک مرد!
پله پله تا مصیبت! بوسه بر پیشانی سرد!.
ترانه یادم نمیاد، تنها بدون دوست دارم!
بدون که با نبودنت، قدم قدم بد میارم!
طلسم خوشبختی من، چشمای عاشق تو بود!
وقتی که بودی میشد از روزای آفتابی سرود!
با تو میشد به ما رسید!
میشد تو ر نفس کشید!
میشد طلوع ممتد،
تو آینهی چشم تو دید!
ترانه یادم نمیاد، اما هنوز کنارتم!
تو یار من نیستی من، تا ته دنیا یارتم!
میشد با دست عاشقت یه سقف پر ستاره ساخت!
پیش حضور روشنت قافیه ساخت، قافیه باخت!
با تو میشد به ما رسید!
میشد تو ر نفس کشید!
میشد طلوع ممتد،
تو آینهی چشم تو دید!
ترانه یادم نمیاد، اما چشات به یادمه!
خاطرهها ر رج زدن، بودن من همین دمه!
ستاره نیس که بشمارم، خودت باید بیای بس!
با تو میشه ترانه خوند، تا اوج آخرین نفس!
با تو میشه به ما رسید!
میشه تو ر نفس کشید!
میشه طلوع ممتد،
تو آینهی چشم تو دید!
شب به شب راضی اینجا، چه ترانه بی فروغه!
همیشه راز حقیقت، پشت پردهی دروغه!
همیشه رو به غروبن، این جماعت رجزخون!
صداشون پر از سکوته، حوض قصه شون پر از خون!
اما من وارث نورم، کهکشون توی چشامه!
صدتا خورشید دوباره، توی وسعت صدامه!
این جماعت هنوز تو خواب،
دنیا ر بیدار می بینن!
الاغ لنگ قصه ر
یه اسب بالدار می بینن!
انگار از تمام قصه، سهم من تیغ بلا بود!
توی شهر نوننخورده، گنبدا جنس طلا بود!
اما من آینه دارم! ای نفس کش نفس کش!
من از این خونه نمی رم! تو باید بری! سفر خوش!
منو تو کوچه نشونکن! مرگ من مرگ صدا نیست!
جای خالی حضورم، غیبت ترانهها نیست!
این جماعت هنوز تو خواب،
دنیا ر بیدار می بینن!
الاغ لنگ قصه ر
یه اسب بالدار می بینن!
می تونی کوها ر جابه جاکنی! می تونی قیامتی به پاکنی!
میتونی مشتای روزگارت، پیش چشم کور دنیا واکنی!
می تونی چلچله باشی تو خزون! می تونی پل بزنی به آسمون!
می تونی یه سقف رنگی بسازی، واسه تنهایی هر ترانه خون!
می تونی تو آینه سفر کنی! می تونی سایه ت دربه در کنی!
می تونی شبهای بی ستاره ر، باطنین یه ترانه سر کنی!
اما باید یکی باشه که بفهمه لحظه هات!
یه نفر که تو سیاهی، بشناسه صدای پات!
یه نفر که وقت گریه، شونه ش گرو بذاره!
وقت سررفتن آواز، غزلای نو بیاره!
می تونی تیلهی ماه بشکنی! می تونی خورشید آتیش بزنی!
می تونی وا کنی این دریچه ر، با وجود صدتا قفل آهنی!
می تونی دنیار زیر رو کنی! می تونی با رؤیا گفتگو کنی!
می تونی حنجرههای خالی، با هجوم واژه روبه رو کنی!
می تونی دل ر به دریابزنی! خودت تو سایهها جا بزنی!
می تونی لحظهی دلسپردگی، غروبار رنگ فردا بزنی!
اما باید یکی باشه که بفهمه لحظه هات!
یه نفر که تو سیاهی، بشناسه صدای پات!
یه نفر که وقت گریه، شونه ش گرو بذاره!
وقت سررفتن آواز، غزلای نو بیاره!
تااطلاع ثانوی، نفس نکش آینه دار!
از اینجا تا آخر شب هزار تا نقطه چین بذار!
تااطلاع ثانوی، چشماتون هم بذارین!
زخم دریدهی شب بدون مرهم بذارین!
تااطلاع ثانوی، ترانه لال و کر بشه!
قاصدک خبررسون، دوباره بی خبر بشه!
تاطلاع ثانوی، هیچکسی آواز نخونه!
پرنده واسه جوجه هاش، قصهی پرواز نخونه!
صدای هزارتا فریاد تو سکوت شهر جادوس!
شهر آبستن خلوت، پا به ماهه یه هیاهوس!
ای صدای نو رسیده! شب پرکن از سپیده!
تو حراج شهر قصه، زندگی به شرط چاقوس!
ای شب قداره به دست! ای شبح بی همه چیز!
برای فتح آسمون، خون ستاره ر نریز!
ساعت خواب بی خبر! زنگ رهایی ر بزن!
بذار بازم طلوع کنه، اون من آفتابی من!
باید بخونم اگه شب صدام باور نداره!
وقتی یکی تو آینه اشکای من ر میشماره!
باید بخونم توی این قحطی شعر حنجره!
وقتی تو آستین رفیق، تیغهی تیز خنجره!
صدای هزارتا فریاد تو سکوت شهر جادوس!
شهر آبستن خلوت، پا به ماهه یه هیاهوس!
ای صدای نو رسیده! شب پرکن از سپیده!
تو حراج شهر قصه، زندگی به شرط چاقوس!
پیش نگاه سردت،
دست و دلم می لرزه!
سردی این زمستون،
به دیدنت می ارزه!
یخ می زنه وجودم،
پیش نگاه سردت!
غزال پر غروری،
نمیرسم به گردت!
خاتون سرد قصه!
با من می مونی یا نه؟
کتاب روزگار،
با من می خونی یا نه؟
تو اون نگاه برفی،
قطب شمال نشسته!
بگو که فصل سرد،
تحویل سال شکسته!
بیا و مهربون باش!
یخ دلت ر آب کن!
نگاهت جواب،
سوال بی جواب کن!
خاتون سرد قصه!
با من می مونی یا نه؟
کتاب روزگار،
با من می خونی یا نه؟
یه گل هزارتا گلدون! یه غزل صدتا غزلخون!
توی سرسرای آواز، این همه حنجره مهمون!
بیا از آینه ردشیم، بیا پرواز بلدشیم!
بیا بارون بفهمیم! حریف این شب بدشیم!
بیا تا آخر فریاد! بیا تا طلوع شن باد!
بیا تا یه ریتم تازه! بیا تا ترانهی شاد!
بیا تا تکرار جنون! بیا تا یخ بستن خون!
بیا تا بن بست نفس! بیا تا سقف بی ستون!
بیا! بیا! تا وابشن پلکای مات پنجره!
می خوام تو ر داد بزنم، تا سرطان حنجره!
بیا تا دوباره دیدن! تا سر قله دویدن!
نوبت خوندن نور، دیگه بسه این شنیدن!
بیا تا رقص دوباره! بیا تا مرز ستاره!
بیا تا چشمهی خورشید! بیا تا گلیم پاره!
بیا تا ضیافت من! بیا تا اوج شکفتن!
وعدهی آخر بوسه، اونور حصار پیرهن!
بیا تا تکرار جنون! بیا تا یخ بستن خون!
بیا تا بن بست نفس! بیا تا سقف بی ستون!
بیا! بیا! تا وابشن پلکای مات پنجره!
می خوام تو ر داد بزنم، تا سرطان حنجره!
عکس خورشید، خورشید ابروکمون،
رو یه کاشی چهارگوش، سر طاق خونه مون!
هنوزم خوب یادمه دل دل اولین نگاه!
اولین خیز پلنگ برای دزدیدن ماه!
دستامون با هم یکی شد پشت شمشادای سبز!
گریهها خاطره شد، خندههامون بدون مرز!
صدامون به هم رسید، لحظه مون ترانه شد!
هرنگاه من تو یه شعر عاشقانه شد!
من می خوندم که تو خورشید طلاپوش منی!
تو می خوندی تا ته دنیا تو آغوش منی!
من می خوندم، تو می خوندی اما تاثیری نداشت!
واسه کت بستن شب زنجره زنجیری نداشت!
حالا گاهی میگذرم از دل اون کوچهی خوب!
میبینم خورشید کاشی تن نداده به غروب!
میبینم که ابروهاش پل زده باز بالای طاق!
میبینم ترک نخورده تو هجوم اتفاق!
کاش من تو هم مثه خورشید اون کاشی بودیم!
کاش من تو هم یه نقطه توی نقاشی بودیم!
اما اینجوری نموند قصهی عشق تو من!
دلامون با هم یکی شد، دستامون جداشدن!
من می خوندم که تو خورشید طلاپوش منی!
تو می خوندی تا ته دنیا تو آغوش منی!
من می خوندم، تو می خوندی اما تاثیری نداشت!
واسه کت بستن شب زنجره زنجیری نداشت!
صدای جیغ در زندان شهر، پشت هر آدمی ر می لرزونه!
پهلوون پنبههای نفس کش، حتا از فکر نفس می ترسونه!
اما مرد تنهای قصهی ما، یه اسیر روز شب شمرده نیست!
این دفه اون کسی که رها میشه، توی آمبولانس حمل مرده نیست!
کت و شلوار سیاه مخملی ش، نوی نو، اما مال سی سال پیش!
موها ش پیرهنشم هردو سفید، صورتش شیش تیغه و بدون ریش!
تو چشاش سی تا زمستون سیاه، تو دلش هزارتا زخم بی دوا!
صدای پاشنهی کفشش رو زمین، می پیچه توی سکوت کوچهها!
پهلوونای شیشه یی! دشنه تون غلاف کنین!
باید حسابتون با قیصر قصه صاف کنین!
زندونیای شهر درد! دستای بسته تون رهاس!
نگاه کنین! یکه بزن دوباره توی کوچه هاس!
اومده تا دوباره مثل قدیم، تن نده به سایههای نارفیق!
تنها یادگار مردونگیاش، اثر کهنهی یک زخم عمیق!
می دونه توی یکی از خونه ها، دختر قصه هنوز منتظره،
تا صدای پای اون بشنوه، پابه پاش تا ته حادثه بره!
یه دونه دشنهی زنجانی هنوز، توی یک جیب کتش برق می زنه!
هنوزم هیشکی حریفش نمیشه، هنوزم فکر قفس شکستنه!
قیصر خسته میره سمت جنوب، سمت اون کوچههای همیشه خوب!
سایهها پشت سرش قد می کشن، توی نور قرمز تنگ غروب!
سایههای عربدهزن! قیصر قصهها رهاس!
خدا بیامرزه تتون! وقت شروع ماجراس!
زندونیای شهر درد! قاصدکم خوش خبره!
نگاه کنین! تو کوچهها، پاشنه کشون قیصره!
هفتم جمعهی قبله، دوباره دلم گرفته!
دوباره یه دست سنگی چشمام ازم گرفته!
رو به آیینه نشستم، توی این اتاق بن بست!
توی روسری مشکی ت، هنوزم عطر تنت هست!
تنها یادگار همینه، یه بهانه واسه بودن!
یه دلیل ناب تازه، واسه آفتابی سرودن!
گفته بودم اگه باشی نبض دنیا ر میگیرم!
گفته بودم ته قصه، دست تو دست تو میمیرم!
اما تو اینجا نموندی، هر دقیقه ختم من شد!
هر ترانه یه بهانه واسه با تو، ما شدن شد!
هفتم جمعهی قبله، روز تعطیلی آواز!
روز بی صدا شکستن، واسه بغض این غزلساز!
روز خودسوزی دریا! روز دلگیر سرودن!
روز بارونی آینه! روز بی تو با تو بودن!
روز زخمی ترانه! روز خسته! روز بی تاب!
روز دیدار دوباره، با نگاه عکس تو قاب!
گفته بودم اگه باشی نبض دنیا ر میگیرم!
گفته بودم ته قصه، دست تو دست تو میمیرم!
اما تو اینجا نموندی، هر دقیقه ختم من شد!
هر ترانه یه بهانه واسه با تو، ما شدن شد!
آخرین خدانگهدار!
گریه کردم، گریه کردم اما دردم نگفتم!
تکیه دادم به غرورم، تا دیگه از پا نیفتم!
چه ترانه بی اثر بود، مثل مش زدن به دیوار!
اولین فصل شکستن، آخرین «خدانگهدار!»
دس تکون دادن آخر توی اون کوچهی خلوت!
بغض بی وقفهی آواز، واژههای بی مروت!
بوتهی یاس دیگه اون،
عطری که دوس داشتی نداد!
کوچهی آشتی کنونم،
دلا ر آشتی نداد!
من به قله میرسیدم، اگه همترانه بودی!
صدتا سد میشکستم، اگه تو بهانه بودی!
با تو پیسوز ترانه یه چراغ شعله ور بود!
لحظهها چه عاشقانه، قاصدک چه خوش خبر بود!
کوچهها بدون بن بست، آسمون پر از ستاره!
شبا بی هراس خنجر، واژهها شعر دوباره!
بوتهی یاس دیگه اون،
عطری که دوس داشتی نداد!
کوچهی آشتی کنونم،
دلا ر آشتی نداد!
قصه نویس! قصه نویس! هق هق ما ر بنویس!
آینه بین تویی! بخون درد از این چشمای خیس!
بگو شنل قرمزی ر گرگه کجای قصه خورد؟
بگو! بگو حسن کچل، کجای این ترانه مرد؟
سیب طلا پیشکش تو، باقی قصه ر بگو!
به شهر آفتاب می رسن، گردنههای تو به تو؟
قصهی ما صدا نداشت!
اول انتها نداشت!
آسمون سربی شب،
برای ستاره جا نداشت!
قصه نویس! تو قصه مون بردهها کی رها میشن؟
دروازههای مهرموم، کجای قصه وا میشن؟
جونم به لب رسید از این قصههای سرد سیاه!
خسته شدم از این شب مداوم بدون ماه!
بگو کجای ماجرا غوله می افته از نفس؟
ماهی کوچیک سیاه، تا کی می مونه تو قفس؟
قصهی ما هرچی که بود،
ترانه کم داشت، نه سرود!
یه روز به دریا می رسه،
ماهی بی قرار رود!
تو ر از دور که تماشا میکنم،
میبینم فاصله مون خیلی کمه!
اما وقتی که میای کنار من،
بین ما فاصله فریاد می زنه!
نازنین! اینجا نیا! دلم می خواد،
تو ر از این ور دریا ببینم!
دوس ندارم با تو همنفس بشم،
دوس دارم تو ر تو رؤیا ببینم!
مثل نیلوفر آبی رو تن راکد مرداب!
قصهی من تو اینه، یکی بیدار یکی خواب!
یکی مون قافیه سازه، یکی مون قافیه بازه!
یکی زخم زمهریر، یکی گهوارهی آفتاب!
بذار از اینجا تماشات بکنم!
فاصله رؤیا ر زنده می کنه!
لذت ترانه ساختن از چشات،
من تو بازی برنده می کنه!
توی رؤیا من تو مثل همیم!
صبر همدیگه ر سر نمیبریم!
حرفای من واسه تو غریبه نیست،
هردو از قصهی هم با خبریم!
مثل نیلوفر آبی رو تن راکد مرداب!
قصهی من تو اینه، یکی بیدار یکی خواب!
یکی مون قافیه سازه، یکی مون قافیه بازه!
یکی زخم زمهریر، یکی گهوارهی آفتاب!
ای رفاقت قدیمی! ای طنین ناسروده!
یه نفر نبض صدات از رگای ما ربوده!
یه نفر صدای پات واسه ما خاطره کرده!
بی حرارت نفسهات، لحظهها تلخه و سرده!
تو کی بودی که غروبت شب ممتد ترانه س؟
پلکای بستهی چشمات، واسه بیداری بهانه س!
رنگ صدات رنگ نگاه ما بود!
صدای تو پناه واژهها بود!
رفتن تو یاد ما داد که همیشه موندگاری!
روتن درخت قصه، مثل خط یادگاری!
بین این حنجرهسازا، یه غریب سرشناسی!
واسه واژههای صامت، یه صدایی، یه لباسی!
معنی ناب رهایی! تو ر میسپاریم به دریا!
می دونیم که برمی گردی باز به وعدهگاه رؤیا!
رنگ صدات رنگ نگاه ما بود!
صدای تو پناه واژهها بود!
این تلفن خراب نیست، تو معرفت نداری!
نامهها بی جواب نیست، تو معرفت نداری!
راه من تو دور نیست، تو از ترانه دوری!
کوچهها بی عبور نیست، تویی که سوت کوری!
تو بی صداترینی، من از ترانه لبریز!
تو یه بهار زردی، من گل سرخ پاییز!
سیبای باغمون،
دیوای قصه خوردن!
انگاری توی این شهر،
نامه رسونا مردن!
حتا خبر ندارم، کجای این سکوتی!
شاپرک رهایی، یا شام عنکبوتی!
حیف نگاه خیسم! حیف همین ترانه!
حیف حروف پاک این همه عاشقانه!
تو بی صداترینی، من از ترانه لبریز!
تو یه بهار زردی، من گل سرخ پاییز!
سیبای باغمون،
دیوای قصه خوردن!
انگاری توی این شهر،
نامه رسونا مردن!
خورشیدخانوم! خورشیدخانوم! شب اومده خواستگاری!
ما ر فراموش نکنی! رو عهدمون پا نذاری!
خورشیدخانوم! یه وقت نری کنیز دیو شب بشی!
ساده نشی! گول نخوری! همسر میرغضب بشی!
تو قصر دیو شب باید با بی چراغی سرکنی!
این همه عاشق باید دوباره در به در کنی!
ما عمریه خاطرخواه نور شماییم، به خدا!
دنبال یه رشته از اون موی طلاییم، به خدا!
خورشید خانوم! خورشید خانوم!
خو ا ستگارت، قلابیه!
به فکر قیچی کردن،
اون موهای آفتابیه!
میگن شما منتظرین که شب ستارهدار بشه!
دل سیاهش مثه ما، عاشق بی قرار بشه!
خورشیدخانوم! باور نکن این کلک دوباره ر!
ما خیلی وقته میشناسیم این شب بی ستاره ر!
حتا اگه بگین: «بمیر!» شب جواب رد نمیده!
اما دیگه دیدنتون، به عمر ما قد نمیده!
این شب تاریک کلک، هفتاد هفتا جون داره!
می میره اما دوباره، تو قصه مون پا می ذاره!
خورشید خانوم! طلوع کنین!
تا این شب اینجا نمونه!
خروس واسه طلوعتون،
دوباره آواز بخونه!
قاب عکس لخت خالی،
روی دیوار، میگه نیستی!
همنفس بودی یه روزی،
دیگه نیستی! دیگه نیستی!
تو دیگه نیستی چشمات،
دیگه جای گم شدن نیست!
بی تو تن پوش ترانه،
مرهم زخمای من نیست!
اگه می موندی کنارم، پابه پای من میسوختی!
آینهی خاطرهها ر، به یه گریه می فروختی!
تو باید میرفتی، بانو! موندنت سقوط ما بود!
حالا دوری اماهستی، این تمام ماجرا بود!
هنوزم وقتی شبام،
با ترانه می گذرونم،
بهترین ترانه هام،
تو دل خودم می خونم!
تو ر مثل یه ستاره،
اونور گریه میبینم!
همهی گلایه هام،
تو یه لحظه پس میگیرم!
اگه می موندی کنارم، پابه پای من میسوختی!
آینهی خاطرههار، به یه گریه می فروختی!
تو باید میرفتی، بانو! موندنت سقوط ما بود!
حالا دوری اماهستی، این تمام ماجرا بود!
غول قشنگ واژهها! پلکای آبیت کی بست؟
سنگ کدوم سایه نشین، شیشهی عمرت شکست؟
از کی بپرسم اسم اون قاتل سرسپرده ر،
وقتی نشسته روبه روم این شب تیرکمون به دست!
اما تو زندهیی، عزیز! تو هر صدا، تو هر نفس!
تو دل هر کبوتری، وقت شکستن قفس!
پنجرههای بسته مون، وا میشه با ترانه هات!
برای بیداری ما، یه شعر کوتاه تو بس!
رفتن تو اومدنه به شهر جاودانگی!
رمز طلوع تازهیی، تو این ظلام خانگی!
اسم تو جرمه، نازنین! تو این شبای خط خطی!
صدای تو یه حادثه س! یه اتفاق قیمتی!
شب داره پوس میندازه باز، اما ما گول نمیخوریم!
هنوز دارن زارمی زنن اون پریای پاپتی!
برای خندوندنشون، سایه م آتیش میزنم!
این قرق با مشعل سرخ ترانه میشکنم!
عکس تو ر قاب میگیرم رو آسمون قصه مون!
به شب بگو از این به بعد، یاغی بی حیا منم!
رفتن تو اومدنه به شهر جاودانگی!
رمز طلوع تازهیی، تو این ظلام خانگی!
رفتنت تنها یه خوابه! تو نرفتی، عطرت اینجاس!
کـنج نایاب نفس هات، تنها جای امن دنیاس!
توی کوچهی نگاهت، چرخش هزارتا تیله س!
به غزل قسم که چشمات، آبروی این قبیله س!
هم مثه ماه تمومی، هم مثه هلال خنجر!
هم تب نگاه اول، هم غم نگاه آخر!
نمی دونم تو چی هستی، استوای عشق تردید!
هم مثه سیاهی شب، هم مثه ظهور خورشید!
لب تو ساکته، اما چشم تو پر از هیاهوس!
مثل اون وحشت وحشی، که توی نگاه آهوس!
لابه لای هرم گیست، عطر بکر گل یاسه!
ململ نازک دستات، واسه من تنها لباسه!
هم مثه ماه تمومی، هم مثه هلال خنجر!
هم تب نگاه اول، هم غم نگاه آخر!
نمی دونم تو چی هستی، استوای عشق تردید!
هم مثه سیاهی شب، هم مثه ظهور خورشید
ساده بودیم، ساده بودیم، ساده مثل قلب عاشق!
مثل ساحل یه دریا، چش براهه خط قایق!
ساده بودیم، ساده بودیم، خونه مون جای صدا بود!
یه نمکدون شکسته، میون سفرهی ما بود!
از عزیزترین عزیزا، دم به دم دشنه میخوردیم!
وقت خواب جای ستاره، زخمامون میشمردیم!
قصه، قصهی سفر بود،
روی تیغهی یه دشنه!
زندگی فقط همین بود:
دریا دور لبا تشنه!
ساده بودیم اما هیچکس حرفای ما ر نفهمید!
هیچکسی پولک نور رو شبای ما نپاشید!
ساده بودیم که بفهمیم، معنی حادثهها ر!
بچشیم از این رفیقا! طعم تلخ پشت پا ر!
هرچی بودیم، هرچی هستیم، هنوزم مثل قدیمیم!
اهل این حال هواییم، مهمون همین گلیمیم!
قصه، قصهی سفر بود،
روی تیغهی یه دشنه!
زندگی فقط همین بود:
دریا دور لبا تشنه!
ارکیدهی وحشی من! از دل واژه قد بکش!
با تن من مقابل سیل شبانه سدبکش!
با اون نگاه شعله بار، رو تن بایرم ببار!
حریر نور رو سر این شب نابلد بکش!
غنچهی ارکیده! گلبانوی خواب!
یک ترانه بر غروب من بتاب!
پیلهی دلواپسی ر پاره کن!
سر بزن تا این طلوع بی حجاب!
ارکیدهی وحشی من! برس به داد این صدا!
تویی که سوسو میزنی، تو شب این ترانهها!
تویی که عطر مخملی ت، قلبم جادو می کنه!
ببین! کمین نشستهام، منتظر صدای پا!
غنچهی ارکیده! گلبانوی خواب!
یک ترانه بر غروب من بتاب!
پیلهی دلواپسی ر پارهکن!
سر بزن تا این طلوع بی حجاب!
منو ببین! منو ببین! تا قصه دیدنی بشه!
منو بخون تا شعر من، شعر شنیدنی بشه!
تو مثل یک حادثه ای، تو این ضیافت زلال!
بیا که این حادثهام، به جون خریدنی بشه!
غنچهی ارکیده! گلبانوی خواب!
یک ترانه بر غروب من بتاب!
پیلهی دلواپسی ر پارهکن!
سر بزن تا این طلوع بی حجاب!
من رسیدم به رسیدن!
تو من چیدی رفتی!
من بریدم! من بریدم!
اما خندیدی رفتی!
باز بخند به هق هق من!
خنده هات چقدر قشنگه!
چشمات از جنس بلوره!
دلت از مرمر سنگه!
من فقط فکر رسیدن! تو فقط به فکر چیدن!
داشتنت برام یه رؤیاس، مثل رو دریا دویدن!
من یه عالمه ترانه!
تو یه حس شاعرانه!
با تو حق این صدا ر،
پس میگیرم از زمانه!
با تو میرسم، ولی تو،
عاشق اون من کالی!
من با صدام نمی خوای،
عاشق اون من لالی!
من فقط فکر رسیدن! تو فقط به فکر چیدن!
داشتنت برام یه رؤیاس، مثل رو دریا دویدن!
آخرین عاشق چشمه، آخرین یکه سوارم!
توی شب جای ستاره، برق دشنه میشمارم!
فکر دزدیدن عطرت، منو با جاده یکی کرد!
طعم دشنه ر چشیدم، قطره قطره تا خود درد!
بودنت مثل ستارهس، تو شب بدون فانوس!
پس پشت پلک چشمات، غربت نگاه آهوس!
ماه پیشونی! چشمهی نور، پشت همین کوه سیاس!
با تو به چشمه می رسه، آخر قصه مال ماس!
ابرا که از هم بپاشن، ما دوباره آبی میشیم!
به کوری چشمای شب، ما داریم آفتابی میشیم!
آخرین عاشق چشمه، مرد سرزمین بدوشم!
یکه تازم اما بازم واسه تو حلقه بگوشم!
واسه تو که با حضورت، من یاد من آوردی!
انتظارم سوزوندی، بغض بی وقفه م بردی!
برای عاشق خسته، پیرهن تو جونپناهه!
من تو چشمه نگاکن! پشت آینهها سیاهه!
ماه پیشونی! چشمهی نور، پشت همین کوه سیاس!
با تو به چشمه می رسه، آخر قصه مال ماس!
ابرا که از هم بپاشن، ما دوباره آبی میشیم!
به کوری چشمای شب، ما داریم آفتابی میشیم!
راه میرم تا نرسم! با من بیا!
تشنهی یه جرعه سم! با من بیا!
واسه گم کردن نام، با من بیا!
تا رسیدن به ظلام، با من بیا!
با من بیا که دس به دس،
تا آخر دنیا بریم!
بیا از این دامنهی،
سیاه بی رؤیا بریم!
واسه آخرین سفر، با من بیا!
تادم پیچ خطر، با من بیا!
تا دمیدن غروب، با من بیا!
تا یه انتحار خوب، با من بیا!
با من بیا که دس به دس،
تا آخر دنیا بریم!
بیا از این دامنهی،
سیاه بی رؤیا بریم!
مثل گفتگوی دریا، با شن ای خیس ساحل!
مثل یه عشق دوباره، واسه دلدادهی بی دل!
مثل یه کشتی متروک که توی اسکله مونده!
مثل یه حرف نگفته! مثل یه شعر نخونده!
مثل یه لحظهی نایاب! مثل یه حس غریبه!
مثل اون لحظه که آدم، تشنهی چیدن سیبه!
معنی نگاه تو،
تو هیچ لغت نامه ای نیست!
توی امتحان تو،
فقط ترانه میشه بیست!
مثل یه جادهی بی مرز! مثل خط یه تبسم!
مثل رقص خوشههای، مست بی طاقت گندم!
مثل گل دادن دشنه، روی خاک پاک پیرهن!
مثل صدتا کفش سربی، دههزار عصای آهن!
مثل افسانهی فانوس، قصهی زیبای خفته!
وقتی شیر پشت میله، یاد جنگلش میفته!
معنی نگاه تو،
تو هیچ لغت نامه ای نیست!
توی امتحان تو،
فقط ترانه میشه بیست!
لحظه تلخه، ساعتا کوک!
چشما زخمی، کیفا ناکوک!
سایهها رو تخت خورشید،
صورتا به آینه مشکوک!
دلا بی دل، دستا بی دست!
جاده هاکور، کوچه بن بست!
توی این دخمهی ابلیس،
باید از عطر تو شد مست!
مثل غنچهی گل سرخی تو برف!
وقت ابراز علاقه، مثه حرف!
وقت بارون مثه چتر توی ظلمت یه چراغ!
پشت پلکای زمستون، رمز بیداری باغ!
با تو روشن، با تو نابم!
با تو هم اوج عقابم!
بی تو عکس آسمونم،
اسیر حصار قابم!
میشه با تو تا صدا رفت!
تا دل حادثهها رفت!
میشه با عقیق عشقت،
به شکار اژدها رفت!
هم مثه دریا بزرگی، هم مثه شبنم برگ!
هم مثه نم نم بارون، هم جسارت تگرگ!
هم تبلور یه آواز، هم سکوت یه صدا!
تنها اما با همه، درست مثه خود خدا!
بستر داغ ماسه، بادبزن حصیری!
دریا پر از ستاره، هزارتا راه شیری!
خزر دوباره داغه، مثل تن تو، بانو!
چن تا بهار گذشت از گم شدن تو، بانو!
دریا رفیقمون بود، تو اون روزای روشن!
نه شب بود نه ظلمت، دریا بود تو من!
دریا من صدا بزن،
تا گم بشم تو موج تو!
بذار از عمق گریهها،
پل بزنم به اوج تو!
برای با تو بودن، دل میزنم به دریا!
میرم تا عمق آبی، آخر راه رؤیا!
تو آخرین ترانه، منتظرت می مونم!
بازم مثه گذشته، هم نفست می خونم!
دریا رفیقمون بود، تو اون روزای روشن!
نه شب بود نه ظلمت، دریا بود تو من!
دریا من صدا بزن،
تا گم بشم تو موج تو!
بذار از عمق گریهها،
پل بزنم به اوج تو!
زیبای خفتهی غزل! عزیز تن داده به خواب!
از این ظلام بی زوال، بر سر واژهها بتاب!
بزن به سیم عربده، در این طلوع غم زده!
که مه لقای قصهها، به خواب ما نیامده!
بی تو دوباره با توام! همیشه دور همنفس!
بیا به سمت این صدا، بیا به مشرق قفس!
بر تن این ساز سپید، رنگ سرانگشت تو کو؟
آینه نو نمیشود، مشت تو کو؟ مشت تو کو؟
سرودههای ناسرود، غزل ترانهی تو بود!
چله نشین ترین منم، به وعدههای دیر زود!
دوباره بی صدای پا، بیا به جشن بوسهها!
بزن! بزن به ضرب ماه، به رقص شعر من بیا!
من از تو سر نمیروم، که سرزمین من تویی!
با تو به قله میرسم، قله نشین من تویی!
بر تن این ساز سپید، رنگ سرانگشت تو کو؟
آینه نو نمیشود، مشت تو کو؟ مشت تو کو؟
یه موتور می خوام یه جاده،
که به آخر نرسه!
پشت چشمک چراغش،
پاسبون سر نرسه!
یه موتور می خوام که من ر،
ببره از این سکون!
رخش بی ترمز من باشه،
واسه فتح جنون!
یه موتور می خوام، یه جاده که نهایتش تو باشی!
ترک لحظه هام بشینی، با من از دنیا جداشی!
یه موتور می خوام که چرخش،
مثل روزگار نچرخه!
فکر راه تازه باشه،
روی یک مدار نچرخه!
یه موتور می خوام که من ر،
ببره تالب پرواز!
گریه هام قاب بگیره،
توی زیر بم آواز!
یه موتور می خوام، یه جاده که نهایتش تو باشی!
ترک لحظه هام بشینی، با من از دنیا جداشی!
یه نفر بین دو آینه س، که خودش ر دوس نداره!
دنبال یه اسم تازهس، یه شکفتن دوباره!
یه نفر بین دو آینه س، صورتش براش نقابه!
خنده هاش براش غریبه س، غصه هاش صدتا کتابه!
نگاکن! طنین آینه، نبض انعکاس من نیست!
پیرهن سرخ ترانه، سپر هراس من نیست!
یه نفر بین دو آینه داره فریاد می زنه!
میگه جادوی شب کدوم ترانه میشکنه؟
من از پیله رها کن! آینه شکستنی نیست!
بگو به کویر سربی، راه دریا بستنی نیست!
نمیشه جادهی موج، با ستون ماسه سد کرد!
باید این خاطرهها ر، از پل ترانه رد کرد!
باید از ستاره پرسید، رمز بیداری نور!
باید از ترانه پر کرد، کوچههای سوت کور!
یه نفر بین دو آینه داره فریاد می زنه!
میگه جادوی شب کدوم ترانه میشکنه؟
از عقربه جلوترم، اما به تو نمیرسم!
از این پرندهها سرم، تنها به تو نمیرسم!
تنها تویی که اونور مرز نفسهای منی!
تنها تویی که دم به دم به هق هقم سر میزنی!
بذار که از تو بگذرم، مثل شهاب از دل شب!
بذار که از تو پر بشم، مثل یه حوض لب به لب!
وقتی دل رو به زوال!
وقتی آرزو محال!
تو بخون از سر آواز!
وقتی حتا لاله لال!
وقت بلوغ آینه س، وقت غزلخونی نور!
من ر به فردا برسون، از این شبای سوت کور!
بذار که تر بشم از این ابر بزرگ بی قرار!
عزیز بارونی من! رو سر لحظه هام ببار!
چترم آتیش میزنم! حریص رگبار توام!
بذار من خط بزنن! عاشق تکرار توام!
وقتی دل رو به زوال!
وقتی آرزو محال!
تو بخون از سر آواز!
وقتی حتا لاله لال!
تاریخ که ورق زدم، بغض هزارساله شکست!
از دل خاکستر من، جرقههای تازه جست!
تاریخ که ورق زدم، دیدم چقدر شادی کمه!
دیدم بهشت سبز ما، گاهی مثه جهنمه!
خط نشون کورش، دیدم روی سینهی سنگ!
منارههای جمجمه، سلاخی تیمورلنگ!
سایهی اسکندر مرگ، چنگیز قوم سربدار!
دروازههای باز شهر، قاصدک شترسوار!
تو مشقای تاریخ ما، هیچ دههی نابی نبود!
تو تقویمای کهنه مون، یه برگ آفتابی نبود!
آسمون قصهی ما همیشه خاکستری بود!
حافظ خسته عشق تو سایهی سرنیزه سرود!
گاهی ستارهی غزل، از قرق سایه گذشت!
اما بااون ستاره هم برگ سیاهی برنگشت!
شب دوباره به اسم روز، رو بوم آسمون نشست!
همیشه یک نخورده مست، آینهی خورشید شکست!
همیشه اول طلوع، خورشید قصه کشته شد!
تو این غروب کهنه سال، تاریخ ما نوشته شد!
تو مشقای تاریخ ما، هیچ دههی نابی نبود!
تو تقویمای کهنه مون، یه برگ آفتابی نبود!
سقف اتاق پایین میاد یا من دارم بالا میرم؟
یه عمر منتظر بودم، حالا میرم! حالا میرم!
میگن که پشت این نفس، یه باغ سبز خوشگله!
قصه ر باور میکنم، اگر چه خیلی مشکله!
دلم خوش که توی باغ، نشستی پای یک درخت!
منتظر منی هنوز، دختر ناز تیره بخت!
دلم خوش که لااقل، تنهاییمون مال همه!
خنده هامون بغل بغل، گریه هامون خیلی کمه!
خواب همیشگی من!
شروع بیداری تو!
بیا! دلم خسته شد از،
خوابای تکراری تو!
با این خیالا تن میدم، به این عروج لاعلاج!
اونجا ما فواره می شیم، تو حوضی از بلور عاج!
اما اگه چشمای تو، منتظر من نباشه،
اگه دوباره سهم من، گریهی بی صدا باشه،
اون باغ سبز نمی خوام، بی تو برام خیلی کمه!
بدون تو حتا بهشت، برام مثه جهنمه!
اگه تو اونجا نباشی، باز میرسم اول سطر!
اول سطر اسم تو، دختر بابونه و عطر!
خواب همیشگی من!
شروع بیداری تو!
بیا! دلم خسته شد از،
خوابای تکراری تو!
لابه لای استکانها، همیشه حرف ستاره س!
شب ما روز میشه اما روزمون شب دوباره س!
تو باید باشی نیستی، هم پیالهی همیشه!
بی تو روز شب ندارم، زندگیام تو گرگ میشه!
تو اسیر قصه بودی! زندگی برات قفس بود!
واسه تو دریا یه جرعه، واسه من یه قطره بس بود!
حتا تو بازی «رفتن»،
تو جلوتری، ستاره!
واسه این چشمای بسته،
شب روز فرقی نداره!
بیا یک لحظه خیالکن، قصه مون ورق نخورده!
فکرکن اون بادبادکا ر باد نابلد نبرده!
بیا یک نفس، یه لحظه، باز من ببر به دیروز!
بذار از تو گر بگیرم، تو همون شعلهی تن سوز!
پشت این چشمای ابری، توی آیینه تویی! تو!
این صدا ر از تو دارم، نفس سینه تویی! تو!
حتا تو بازی «رفتن»،
تو جلوتری، ستاره!
واسه این چشمای بسته،
شب روز فرقی نداره!
تو ر دیدم! تو ر دیدم،
توی پسکوچهی خواب!
من سوار اسب ابلق،
تو پریزاد کتاب!
خونه مون یه قصر مرمر،
وسطش حوض بلور!
غول شب اسیر بطری،
ته اقیانوس دور!
دنیا مفتم نمی ارزه بدون طلسم خواب!
کاش من تو قصه بودیم توی برگای کتاب!
توی خواب نگاه تو
چه مهربونه، خوب من!
واسه این دلم می خواد،
تو خواب بمونه، خوب من!
توی خوابم تو ر دارم،
این برای من بسه!
توی رؤیا نفست،
با نفسم همنفسه!
دنیا مفتم نمی ارزه بدون طلسم خواب!
کاش من تو قصه بودیم توی برگای کتاب!.
همنفسم! همقفسم! خسته تر از ترانهام!
لال کمین نشستهی یک غزل شبانهام!
کوچه نشین پرسه گرد، تا طپش دشنه و درد،
در صف اجباری این حراج تازیانهام!
میروم نمیرسم به اوج سقف بی ستون!
تیشه به ریشه میزنم، تا دل فوارهی خون!
تیشهی فرهادی من! دل دل آزادی من!
بگو به قله میرسم از این گذرگاه جنون؟
به من بگو به باغ ما چگونه چیره شد خزان؟
که این حریق بی حیا شراره زد به جانمان!
تشنه تر از همیشهام! جام نهاننما کجاست؟
هق هق بی دروغ من، خندهی بی ریا کجاست؟
از پی کشف آینه واژه به واژه میروم،
با من خود غریبهام، آن من آشنا کجاست؟
من که از این گریه پلی به سحر جادو نزدم،
پیش حضور ممتد حادثه زانو نزدم،
در این ظلام توبه تو، جرم مرا به من بگو!
من که تلنگری به این بغض غزلگو نزدم!
به من بگو به باغ ما چگونه چیره شد خزان؟
که این حریق بی حیا شراره زد به جانمان!
مرا به نام صداکن،
که از تو نام بگیرم!
که آخرین نفسم را،
من از تو وام بگیرم!
مرا به حادثه نسپار،
در این مدار شباشب!
که ماندگارترینم،
در این دمادم عقرب!
من به بیداری شب خندیدم!
راز هر آینه را پرسیدم!
با من از اوج صدا جاری باش!
من سحرخیزتر از خورشیدم!
مرا به نام صدا کن،
که در صدای تو باشم!
بیا به رسم نوازش،
که در هوای تو باشم!
مرا به نام صداکن!
همیشه همدم همدست!
که بی دروغترینم،
در این قبیلهی بی مست!
من به بیداری شب خندیدم!
راز هر آینه را پرسیدم!
با من از اوج صدا جاری باش!
من سحرخیزتر از خورشیدم!
وقتی غزل سر می رسه، حس میکنم کنارمی!
حس میکنم مثل قدیم، عاشق بی قرارمی!
وقتی غزل سر می رسه، حس میکنم تو با منی!
حس میکنم که اومدی طلسم من ر بشکنی!
اما تو اینجا نمیای، قصهی ما تموم شده!
تمام لحظههای تو، به پای من حروم شده!
خوب می دونم، خوب می دونم،
تو توی خوابم نمیای!
برای خوندن یه شعر،
از این کتابم نمیای!
وقتی که رفتی دل من، اینجوری عاشقت نبود!
شعرای کال دفترم، اون روزا لایقت نبود!
حالا که من برای تو سبد سبد گل میسازم!
برای برگشتن تو، با واژهها پل میسازم!
اون دل نارفیق تو، از دل من خسته شده!
خوب می دونم مدتی کتاب ما بسته شده!
خوب می دونم، خوب می دونم،
تو توی خوابم نمیای!
برای خوندن یه شعر،
از این کتابم نمیای!
تو کی هستی که نگاهت مثه قصه پر رازه؟
تو کی هستی که تو این شب، نفست غیرمجازه؟
تو کی هستی که با اسمت، پشت سایهها می لرزه؟
تو کی هستی که حضورت، واسه من تنها نیازه؟
با منی مثل خود من! مثل تن! مثل یه پیرهن!
اما بین دستای ما، فاصله دور درازه!
بذار از تو گر بگیرم! بذار آفتابی بمیرم!
آخه این کولی یه عمره، واسه تو ترانه سازه!
با تو فردا ر میبینم! سیب خورشید میچینم!
با تو من صدتا کتابم، پرم از شعرای تازه!
چه نگاه بی نقابی! چه ترانههای نابی!
انگاری تموم دنیا، توی اون چشمای نازه!
صدتا می خونهی بسته، پشت پلک تو نشسته!
چرا چشمات میبندی؟ بگو کی می خونه بازه؟
دل بده به زخمهی درد! که صدام نقطه چین کرد!
انگاری تو ختم آواز، صدای گریهی سازه!
بوی کافور میده دستم، چقد از ترانه دورم!
می زنه نبض نفس هام، اما من زندهبهگورم!
وقت غیبت نگاهت، زندگی آینهی مرگه!
گل نیلوفر رؤیا، زیر رگبار تگرگه!
با تو دریای غرورم، اما بی تو دریا تشنه س!
بی تو سینهی سکوتم، تشنهی تیغهی دشنه س!
هم طلوع هر غروبی!
بدی اما خیلی خوبی!
واسه این زانو شکسته،
یه طلسم نقرهکوبی!
وقتی میرسم به آخر، توی دالون یه بن بست،
دم آخر سقوطم، اوج غیبت یه همدست،
تو مثه یه نردبومی، که میاد از دل خورشید!
باز میشه صدتا گذرگاه، توی آینهی چشات دید!
بیا! خاتون قدیمی! یه ترانه مهمونم کن!
یه حصیر کهنهام من، قالی سلیمونم کن!
هم طلوع هر غروبی!
بدی اما خیلی خوبی!
واسه این زانو شکسته،
یه طلسم نقرهکوبی!
فال اون دختر کولی تو خیابون، یادته؟
گفت دل شیشه ییم میشکنی آسون، یادته؟
تو میگفتی که دروغه! ما همیشه با همیم!
لحظهی تلخ جدایی دلامون، یادته؟
حالا هی نامهها ر به قاصدکها میسپارم!
مینویسم که هنوز مثل قدیم دوست دارم!
قاصدکها توی دست باد میرن یه جای دور،
من تو هر ترانه یی اسمت صدبار میارم!
حالا که نامهها ر گم می کنه نامه رسون،
نازنینم! به خودت سلام ما ر برسون!
نگو یادت نمیاد اون همه حرفای قشنگ!
نگو تکرار نمیشن خاطرههای رنگ به رنگ!
حالا من تو هر ترانه میشکنم هزار دفه،
حالا قصه مون شده افسانهی ماه پلنگ!
تو همیشه دور دوری، من همیشه پابه پات!
چشم براه دیدنت، منتظر زنگ صدات!
هر جای قصه که هستی این حقیقت ر بدون:
یه نفر تا ته دنیا نامه می فرسته برات!
حالا که نامهها ر گم می کنه نامه رسون،
نازنینم! به خودت سلام ما ر برسون!
ترانه خون شب زده! جای صدات کی لب زده؟
کی از طلوع حنجرهت، یه پل به عمق شب زده؟
ترانه خون شب زده! قل قل حنجرهت کجاس؟
فاصله فریاد می زنه: پس پل حنجرهت کجاس؟
نبض دهل کوب سکوت، صدات دزدیده، عزیز!
جعبهی جادوی سیاه، تو ر پسندیده، عزیز!
صدات نفروشی یه وقت به این دروغ شیشه ای!
اون همیشه سرور و، تو بندهی همیشه ای!
آی! دروغگو! آی! دروغگو!
جعبهی سیاه جادو!
هنوزم سایهی چاقو،
مونده رو گردن آهو!
سازای نامریی شده! صداهای دروغکی!
واژههای همیشگی! ترانههای آبکی!
گریههای بدون بغض! عربدههای بی دلیل!
زجه زنای حرفه یی! نتهای ناقص علیل!
غزل چه دربه در شده تو این ضیافت کثیف!
سایه رجزخون شده باز، تو این جدال بی حریف!
صدای من بلن تر از میلههای این قفس!
جای هزارتا حنجره، داد میزنم! نفس! نفس!
آی! دروغگو! آی! دروغگو!
جعبهی سیاه جادو!
هنوزم سایهی چاقو،
مونده رو گردن آهو!
یه نفر رو خط ماس! انگاری لال، نازنین!
مثل یه کرکس گشنه که نشسته به کمین!
بیا «دوست دارم» ا ر بذاریم برای بعد،
تا دیگه ادا نشه مراد این چله نشین!
اینجا دوست دارم دوس ندارن تو قصهها!
آخه بعضی از طلسما می شکنه با این صدا!
دیگه گوشی ر بذار! صدات میشنوم هنوز!
من هنوزم با توام از این ور فاصلهها!
تلفن برای ما تنها یه یادآوریه!
تا که یادمون نره زمستون آخریه!
من تو به سیم گوشی که نیازی نداریم!
هیچ علاقه ای به این رودهدرازی نداریم!
گرگ گرگم به هوا هر جا می ریام دنبال ماس!
اون نمی دونه که ما میلی به بازی نداریم!
وقتی تقویم تو نو شد دوباره کنارتم!
دیگه تا جملهی آخر ترانه یارتم!
دوباره «دوست دارم» ر با تو فریاد میزنم!
تا رسیدن بهار بازم به انتظارتم!
تلفن برای ما تنها یه یادآوریه!
تا که یادمون نره زمستون آخریه!
من دیگه بر نمیگردم، اشکات هدر نکن!
توی این لحظهی آخر، دل در به در نکن!
من باید برم ولی، تو باید اینجا بمونی!
وقت دلتنگی بازم ترانه هام بخونی!
قد یه چش به هم زدن، قولای تو دووم نداشت!
دست تو حتا یه نهال، تو گلدون دلم نکاشت!
من مثه آیینه شدم، تا تو ر تکرار بکنم!
اما چشای مات تو یه آینه رو به روم نذاشت!
من ساده فکر میکردم که همیشه با منی!
فکر میکردم که میای سایهها ر پس میزنی!
اما تو به آینه و ترانه پشت پا زدی!
اون ور حادثهها، تازه سراغم اومدی!
قد یه چش به هم زدن، قولای تو دووم نداشت!
دست تو حتا یه نهال، تو گلدون دلم نکاشت!
من مثه آیینه شدم، تا تو ر تکرار بکنم!
اما چشای مات تو یه آینه رو به روم نذاشت!
آتیش به جونم زدن این دریچههای نیمه باز!
خستهام از ضجهی این زنجرهی رودهدراز!
تا کی حضور نقطه چین؟ تا کی جوونمرگی ساز؟
آی! بوتیمار در به در! خونه ت رو دریا نساز!
حلب آباد هنوزم آباده!
هنوزم هستی ما برباده!
بطری جادو شکست اول شب،
دیو قصهها بازم آزاده!
دوباره رو سینهی سرو، زخم بد خط نشون!
دوباره قحطی نفس، دوباره روزنامه کشون!
آبتنی کبوترا، تو حوض سرخ خون شون!
مرد سپیده یک نفر، دیو سیاه قشون، قشون!
حلب آباد هنوزم آباده!
هنوزم هستی ما برباده!
بطری جادو شکست اول شب،
دیو قصهها بازم آزاده!
ساعت تحویل شبه! وقت چراغونی روز!
فتیلههای شعله ور، جرقههای سایه سوز!
وقت طلوع روشنی، ازته قصه تا هنوز!
برای بانوی غزل، یه جامهی تازه بدوز!
حلب آباد هنوزم آباده!
هنوزم هستی ما برباده!
بطری جادو شکست اول شب،
دیو قصهها بازم آزاده!