گلچین-بهترین-شعرهای-حمید-مصدق

گلچین زیباترین شعرهای «حمید مصدق»

گلچین زیباترین سروده‌های حمید مصدق

 

در میان من و تو فاصله هاست

در میان من و تو فاصله‌هاست

گاه می‌اندیشم،

– می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!

تو توانایی بخشش داری

دست‌های تو توانایی آن را دارد

– که مرا

زندگانی بخشد

چشم‌های تو به من می‌بخشد

شورِ عشق و مستی

و تو چون مصرعِ شعری زیبا

سطرِ برجسته‌ای از زندگی من هستی.

***

دل دادم و شعر عشق انشاء کردم

زان لحظه که دیده بر رخت  وا کردم

دل دادم  و  شعر عشق  انشاء کردم

نی، نی، غلطم، کجا سرودم شعری

تو شعر سرودی و من  امضاء کردم

***

آئينه تمام قد روبه رو شكست

اين مرد خودپرست

اين ديو، اين رهاشده از بند

مست مست

استاده روبه روي من و

خيره در منست

***

گفتم به خويشتن

آيا توان رستنم از اين نگاه هست؟

مشتي زدم به سينه او،

ناگهان دريغ

آیینه تمام‌قد روبه‌رو شكست.

***

مرا با سوز جان بگذار و بگذر

مرا با سوز جان بگذار و بگذر

اسیر و ناتوان بگذار و بگذر

چو شمعی سوختم از آتش عشق

مرا آتش‌به‌جان بگذار و بگذر

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست

بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

مرا با یک جهان اندوه جان‌سوز

توای نامهربان بگذار و بگذر

دو چشمی را که مفتون رخت بود

کنون گوهرفشان بگذار و بگذر

در افتادم به گرداب غم عشق

مرا در این میان بگذار و بگذر

به او گفتم: حمید از هجر فرسود!

به من گفتا: جهان بگذار و بگذر

***

گل سرخ

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري؟

– نه؟

از آن پاكتري.

تو بهاري؟

– نه،

– بهاران از توست.

از تو می‌گیرد وام،

هر بهار اينهمه زيبايي را.

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو!

***

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما

همیشه منتظریم و کسی نمی‌آید

صفای گمشده آیا

بر این زمین تهی مانده باز می‌گردد؟

اگر زمانه به این گونه

ــ پیشرفت این است

مرا به رجعت تا غار

ــ مسکن اجداد

مدد کنید

که امدادتان گرامی باد

همیشه دلهره با من

همیشه بیمی هست

که آن نشانه‌ی صدق از زمانه برخیزد

و آفتاب صداقت ز شرق بگریزد

همیشه می‌گفتم:

چقدر مردن خوب است

چقدر مردن

ــ در این زمانه که نیکی

حقیر و مغلوب است ــ

خوب است

***

شعر سیب از حمید مصدق
و
جواب زیبای فروغ فرخزاد

 

شعر زیبای حمید مصدق

تو به من خندیدی
و نمی‌دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید

تو به من خندیدی
و نمی‌دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوز …
سال‌ها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می‌دهد آزارم
و من اندیشه کنان٬ غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت؟!!!

 

پاسخ زیبای فروغ فرخ زاد: 

من به تو خندیدم
چون که می‌دانستم
تو به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی‌دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است
من به تو خندیدم

تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک

 لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد

 گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می‌دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می‌شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت…

***

آه، ای عشق تو

آه، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

ــ وعده‌ی دیداری؟

ــ چه شنیدم؟

تو چه گفتی؟

ــ آری؟!

***

قصیده آبی

در شبان غم تنهايي خويش،

عابد چشم سخنگوي توام.

من در اين تاريكي،

من در اين تيره شب جانفرسا،

زائر ظلمت گيسوي توام.

شكن گيسوي تو،

موج درياي خيال.

كاش با زورق انديشه شبي،

از شط گيسوي مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می‌کردم.

كاش بر اين شط مواج سياه،

همه عمر سفر می‌کردم.

***

واي، باران؛

باران؛

شيشه پنجره را باران شست.

از  دل من اما،

– چه كسي نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربي رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می‌پرد مرغ نگاهم تا دور،

واي، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست.

***

خواب روياي فراموشی‌هاست!

خواب را دريابم،

كه در آن دولت خواموشيهاست.

من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها می‌بینم،

و ندايي كه به من می‌گوید:

«گر چه شب تاريك است

«دل قوي دار،

سحر نزديك است

دل من، در دل شب،

خواب پروانه شدن می‌بیند.

مهر در صبحدمان داس به دست

آسمان‌ها آبي،

– پر مرغان صداقت آبي ست –

ديده در آينه صبح تو را می‌بیند.

از گريبان تو صبح صادق،

می‌گشاید پرو بال.

تو گل سرخ مني

تو گل ياسمني

تو چنان شبنم پاك سحري؟

– نه؟

از آن پاكتري.

تو بهاري؟

– نه،

– بهاران از توست.

از تو می‌گیرد وام،

هر بهار اينهمه زيبايي را.

هوس باغ و بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو!

***

در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!

كاروانهاي فرومانده خواب از چشمت بيرون كن!

باز كن پنجره را!

تو اگر باز كني پنجره را،

من نشان خواهم داد،

به تو زيبايي را.

بگذر از زيور و آراستگي

من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد

كه در آن شوكت پيراستگي

چه صفايي دارد

آري از سادگيش،

چون تراويدن مهتاب به شب

مهر از آن می‌بارد.

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد؛

به عروسي عروسكهاي

كودك خواهر خويش؛

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارايي داماد و عروس.

صحبت از سادگي و كودكي است.

چهره‌ای نيست عبوس.

كودك خواهر من،

امپراتوري پر وسعت خود را هر روز،

شوكتي می‌بخشد.

كودك خواهر من نام تو را می‌داند

نام تو را می‌خواند!

– گل قاصد آيا

با تو اين قصه خوش خواهد گفت؟! –

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به سر رود خروشان حيات،

آب اين رود به سر چشمه نمی‌گردد باز؛

بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز.

باز كن پنجره را! –

– صبح دميد!.

*****

گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت

يادگاران تواند.

رفته‌ای اينك و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت

سوكواران تواند.

در دلم آرزوي آمدنت می‌میرد

رفته‌ای اينك، اما آيا

باز بر می‌گردی؟

چه تمناي محالي دارم

خنده‌ام می‌گیرد!

*****

و چه روياهايي!

كه تبه گشت و گذشت.

و چه پيوند صميميتها،

كه به آساني يك رشته گسست.

چه اميدي، چه اميد؟

چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد.

دل من می‌سوزد،

كه قناريها را پر بستند.

كه پر پاك پرستوها را بشكستند.

و كبوترها را

– آه، كبوترها را …

و چه اميد عظيمي به عبث انجاميد.

***

در ميان من و تو فاصله‌هاست.

گاه می‌اندیشم،

– می‌توانی تو به لبخندي اين فاصله را برداري!

تو توانايي بخشش داري.

دستاي تو توانايي آن را دارد؛

– كه مرا،

زندگاني بخشد.

چشمهاي تو به من می‌بخشد

شور عشق و مستي

و تو چون مصرع شعري زيبا،

سطر برجسته‌ای از زندگاني من هستي.

***

من به بي ساماني،

باد را می‌مانم.

من به سرگرداني،

ابر را می‌مانم.

من به آراستگي خنديدم.

من ژوليده به آراستگي خنديدم.

– سنگ طفلي، اما،

خواب نوشين كبوترها را در لانه می‌آشفت.

قصه بي سر و ساماني من،

باد با برگ درختان می‌گفت.

باد با من می‌گفت:

«چه تهي دستي، مَرد!

ابرباورميكرد.

***

من در آيينه رخ خود ديدم

وبه تو حق دادم.

آه می‌بینم، می‌بینم

تو به اندازه تنهايي من خوشبختي

من به اندازه زيبايي تو غمگينم

***

بي تو در می‌یابم،

چون چناران كهن

از درون تلخي واريزم را.

كاهش جان من اين شعر من است.

آرزو می‌کردم،

كه تو خواننده شعرم باشي.

– راستي شعر مرا می‌خوانی؟ –

نه، دريغا، هرگز،

باورم نيست كه خواننده شعرم باشي.

– كاشكي شعر مرا می‌خواندی! –

***

گاه می‌اندیشم،

خبر مرگ مرا با تو چه كس می‌گوید؟

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي می‌شنوی، روي تو را

كاشكي می‌دیدم.

شانه بالا زدنت را،

– بي قيد –

و تكان دادن دستت كه،

– مهم نيست زياد –

و تكان دادن سر را كه،

– عجيب! عاقبت مرد؟

– افسوس!

– كاشكي می‌دیدم!

من به خود مي گويم:

«چه كسي باور كرد

«جنگل جان مرا

«آتش عشق تو خاكستر كرد؟

***

شعری زیبا از حمید مصدق

در من اینک کوهی،

سر برافراشته از ایمان است

من به هنگامی شکوفایی گل‌ها در دشت،

باز می‌گردم

و صدا می‌زنم:

            آی!

            باز کن پنجره را،

            باز کن پنجره را

             در بگشا!

            که بهاران آمد!

            که شکفته گل سرخ

            به گلستان آمد!

            باز کن پنجره را!

            که پرستو پـَر می‌شوید در چشمه‌ی نور،

            که قناری می‌خواند،

             ــ می‌خواند آواز ِ سرو

            که: بهاران آمد

            که شکفته گل ِ سرخ

            به گلستان آمد!

سبز برگان ِ درختان ِ همه دنیا را،

نشمردیم هنوز

من صدا می‌زنم:

            آی!

            باز کن پنجره را، باز آمده‌ام

            من پس از رفتن‌ها، رفتن‌ها؛

            با چه شور و چه شتاب

            در دلم شوق تو، اکنون به نیاز آمده‌ام

داستان‌ها دارم،

از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو،

از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو،

بی تو می‌رفتم، می‌رفتم، تنها، تنها

و صبوریِّ مرا

کوه تحسین می‌کرد

            من اگر سوی تو بر می‌گردم

            دست من خالی نیست

            کاروان‌های محبت با خویش

            ارمغان آوردم

من به هنگام  شکوفایی گل‌ها در دشت

باز بر خواهم گشت

تو به من می‌خندی

من صدا می‌زنم:

 آی!

 باز کن پنجره را!

پنجره را می‌بندی …

***



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *