جومونگ، پادشاه گوگوریو
داستانهای عامیانهی کرهای
نویسنده: زونگ این سوب
مترجم: جمشید سلطانی
یادداشت: نام اصلی جومونگ، «زومونگ» است.
به نام خدا
در زمانهای قدیم سرزمینی به نام «بویو» وجود داشت. قلمرو پادشاه بویو شبه جزیرهی کره و کل استان منچوری بود. پادشاه بویو، هبورو نام داشت. او هرچند به سن کهنسالی رسیده بود، اما همچنان بدون جانشین و وارث بود. به همین خاطر او همیشه دعا میکرد و از خدایان کوهها و رودخانهها درخواست میکرد که صاحب پسری شود.
یک روز پادشاه آماده شد که برای اسب سواری برود بیرون. هبورو با اسبش قدم میزد و داشت لذت میبرد که نزدیک دریاچهی گون یون شد، اسب پشت سنگ بزرگی ایستاد و شیههی بلندی کشید. پادشاه به همراهانش دستور داد تا سنگ را به کنار بکشند، ناگهان آنها متوجه پسربچهای به شکل قورباغهی طلایی در زیر سنگ شدند. پادشاه از این که پسری پیدا کرده بود بسیار خوشحال بود و آن را هدیهای از طرف خدا پنداشت و او را جانشین خودش خواند.
پادشاه اسم پسر جدیدش را گوموا (قورباغه طلایی) گذاشت.
یک روز پادشاه با پسرش کنار حوض بزرگ قصر نشسته بودند که یکی از وزیران پادشاه بنام آران بول به نزد پادشاه آمد و گفت: «سرورم در خواب، طلا دیدهام و به شما توصیه میکنم که به سرزمین حاصلخیز گیوب وون، نزدیک دریای شمالی نقل مکان کنید.» پادشاه چند روزی در فکر فرو رفت و سپس دستور داد قلمرو فرمانرواییاش را به مکان دورتری انتقال دهند و آن را «دونگ بویو» نامید (بویو شرقی).
بعد از مرگ پادشاه، شاهزاده گوموا جانشین پدرش شد، ناگهان برای شاه جدید خبر آوردند شخصی به نام «هموسو» که ادعا میکند از نیاکان الهی میباشد، مدعی تاج و تخت شده و بر تخت فرمانروایی سرزمین بویو یعنی سرزمین پیشین پدر گوموا نشسته است.
روزی از روزها پادشاه جدید که به سرزمین «اوبالسو» در جنوب کوه تِبِگ سفر کرده بود با زنی که در آن نزدیکی در حال قدم زدن بود ملاقات کرد. دختر خیلی زیبا بود. گفت: «نام من «یوهوا» است و دختر هایگ (خدای رودخانه) هستم.» پادشاه به یوهوا گفت: «از خودت بگو.» زن اول نمیخواست حرفی بزند. کم کم به پادشاه اعتماد کرد و شروع کرد به درد دل کردن. گفت: «یک بار با مردی به نام هموسو ملاقات کردم که به من گفت پسر یکی از خدایان است. ما شبی را باهم در خانهای نزدیک رودخانهی «یالو» در حوالی کوه «آونگ سین» گذراندیم، اما بعد از آن شب او هرگز برنگشت و والدینم به خاطر این رابطهی نامشروع من را طرد کردند.»
بعد از شنیدن این داستان، پادشاه به فکر فرو رفت و زن را به قصر برد و در اتاقی محدود کرد. نور خورشید مستقیماً به او میتابید و تلاش زن برای فرار از نور مستقیم خورشید بی فایده بود. پس از مدت کوتاهی زن حامله شد و تخم مرغ بسیار بزرگی را به دنیا آورد. پادشاه با دیدن تخم مرغ به شدت عصبانی شد و آن را جلوی سگها و خوکها انداخت، اما آنها نمیتوانستند تخم مرغ بخورند. بار دوم آن را به بیرون پرت کرد، اما اسبها و گاوها هم از خوردن آن اجتناب کردند. دفعهی بعد آن را به داخل مزرعه انداخت، اما پرندهها آن را به زیر بالهای خود گرفتند. در آخر پادشاه تصمیم گرفت که تخم مرغ را بردارد و بشکند، اما هرکاری کرد تخم مرغ نشکست؛ از این رو پادشاه آن را پیش مادرش برگرداند. مادر آن را با پارچهی نرمی پوشاند و در جای گرمی از اتاق قرار داد.
طولی نکشید که تخم مرغ شکست و پسری به دنیا آمد که قوی و سالم به نظر میرسید. مادر بسیار خوشحال شد و از او به خوبی مراقبت کرد. سالهای سال پسر در قصر بالید و بزرگ شد. وقتی شش سالش شد به خوبی میتوانست تیراندازی کند و به قدری مهارت پیدا کرد که قادر بود همهی رقبایش را شکست بدهد. به همین خاطر نام «جومونگ» را برای او برگزیدند؛ به این دلیل که در زمانهای قدیم پهلوان کمانداری به همین نام وجود داشت.
پادشاه هفت پسر داشت. پسر ارشد که «دسو» نام داشت به جومونگ حسادت میکرد و به پدرش گفت: «جومونگ از یک تخم مرغ به دنیا آمده، من فکر میکنم که او شخصیت خطرناکی دارد. من به شما نصیحت میکنم که فوراً از شر او خلاص بشویم، در غیر این صورت ممکن است دردسرهای زیادی به وجود بیاورد.» اما پادشاه از این پیشنهاد صرف نظر کرد و جومونگ را بهعنوان نگهبان اسبها برگزید. جومونگ به بهترین اسب غذای کمی میداد و این باعث میشد اسب ضعیف و لاغر شود و در عوض به بقیهی اسبها غذای بیشتری میداد که ممکن بود چاق و قوی به نظر برسند. او این کارها را به این دلیل انجام میداد که فکر میکرد دیگران نسبت به او بدبیناند و از او متنفرند. امیدوار بود که خودش را برای اتفاقاتی که ممکن است در آینده برای او بیافتد آماده کند.
یک روز پادشاه تصمیم گرفت به شکار برود. پادشاه به جومونگ گفت: «دو اسب بیاور تا باهم به شکار برویم.» پادشاه اسب چاق را می راند و جومونگ اسب لاغر را می راند. در حین شکار پادشاه متوجه قدمهای آهستهی اسبش شد، درحالیکه جومونگ با تیر و کمان کهنه خیلی خوب شکار میکرد؛ چون او بهترین اسب را می راند.
دیگر پادشاه از وقوع خطرهای احتمالی به شدت نگران بود و به خاطر تأثیر افکار و برنامههای پلید شاهزاده و خدمتکارانش متقاعد شده بود که جومونگ را به قتل برساند. مادر شاهزاده یعنی «یوهوا» از این نیت پلید باخبر شد و صمیمانه از پسرش خواهش کرد که فرار کند. شاهزاده نیمه شب با مادرش خداحافظی کرد و به اتفاق سه نفر از همراهانش به نامهای «زومی»، «ماری» و «هیوبو» به سوی رودخانهای بنام «امرو» حرکت کردند، اما هیچ پلی وجود نداشت و آنها شدیداً تحت تعقیب سربازان پادشاه بودند، از این رو جومونگ به سوی خدای رودخانه زانو زد و از صمیم قلبش دعا کرد و گفت: «ای خدای بزرگ رودخانه، من پسر یکی از خدایان و همچنین پسر دختر تو هستم. من در محاصرهی خطرهای جدی هستم. من را نجات بده. لطفاً من را نجات بده.»
در همین حال که داشت دعا میکرد به طور شگفت انگیزی دستهی بزرگی از ماهیها و لاک پشتها شناکنان به سمت رودخانه آمدند و با پشتشان پلی را به وجود آوردند. آنها به راحتی از روی پل گذشتند اما سربازان پادشاه که به سرعت داشتند به آنها نزدیک میشدند، نتوانستند به دنبال آنها بروند چون که ماهیها و لاک پشتها به سرعت شنا کردند و از آنجا دور شدند.
جومونگ و همراهانش به راهشان ادامه دادند تا به درهی «مدون» رسیدند و در آنجا با سه مرد عاقل، فهمیده و خیر خواه به نامهای «زسا»، «موکُل» و «موگ» ملاقات کردند. جومونگ از آنها خواست که برای تأسیس یک قلمرو جدید به او کمک کنند. سه مرد عاقل موافقت کردند و به دنبال او راه افتادند. جومونگ برای آنها به ترتیب نامهای فامیلی «گوگسی»، «زونگسیل» و «سسیل» را برگزید. جومونگ به همراه یارانش و سه مرد عاقل به سمت «زُلبُنکسُن» حرکت کردند و یک پایتخت جدید در آنجا بنا کردند. از این رو که آنجا سرزمین حاصلخیزی بود و کوههای پرشیب اطراف آن را احاطه کرده بود و رودخانهی زیبایی از کنار آن میگذشت.
تا زمانی که جومونگ برای خود قصری بسازد، او تعدادی خانههای موقتی با سقفهای گالی پوش در کنار رودخانهی «بولیو» ساخت. او قلمرو فرمانرواییاش را «گوگوریو» نامید و بخش اول اسم قلمرو خود را که «گو» نام داشت به اول اسم خودش اضافه کرد. بنابراین دوهزار و سی صد و دو سال پیش «گوجومونگ» اولین پادشاه گوگوریو شد.
***
سلام
اتفاقا زبان کره ای اصلا “ز” نداره و نه تنها موسس سلسله گوگوریو جومونگ (주몽) بلکه اسم نویسنده هم جونگ این سوب (정인섭) هستش … لطفا اطلاعات غلط ندین به مردم
سلام. این نظر شخصی سایت ما نیست. ما فقط نقل قول کردیم.