پنج نمایشنامه قرآنی
یادداشت نگارنده:
این نوشته جزو آثار متنی نگارنده (مدیر سایت ایپابفا) است و صرفاً جهت استفاده رایگان عرضه شده است.هرگونه استفاده تجاری یا کپی برداری بدون ذکر منبع و نام نگارنده ممنوع می باشد.
موسی و فرعون
بازنویسی نمایشی آیات قرآن
نگارنده: هادی قربانی
***
به نام خدا
قسمت اول: تولد موسی
راوی:
ما داستان موسی و فرعون را بهحق بر تو میخوانیم تا گروهی که ایمان میآورند بشنوند. (1) خداوند به مادر موسی الهام کرد که «موسی را شیر بده و چون بر جان او ترسیدی، وی را در دریای نیل بیفکن و مهراس و غمگین مباش، چراکه ما او را به تو بازمیگردانیم و او را ازجمله رسولان قرار میدهیم.» (2) و چون مادر موسی، کودک خویش را به آب میانداخت به دختر خویش گفت: (3)
مادر موسی:
همراه آب برو و پیگیر حال برادرت باش!(4)
راوی:
و دختر نیز دور از نگاه فرعونیان، ماجرا را مشاهده میکرد. (5) پس خاندان فرعون کودک را از آب گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان باشد. (6) و آسیه، همسر فرعون چون دید آن کودک از بنی اسراییل است و آنان قصد کشتنش را دارند با فرعون گفت: (7)
آسیه:
ای فرعون بزرگ! این کودک آب آورده، نور چشم من و توست. او را نکشید! شاید که به کارمان آید یا او را به فرزندی گیریم. (8)
راوی:
اما آگاه نبودند که دشمن اصلی خویش را در آغوش میپرورند. (9) پس کودک شیرخوار از گرسنگی بیتاب بود اما خداوند، همه زنان شیرده را پیش از آن بر او حرام کرده بود تا بدینوسیله او را به آغوش مادرش برگرداند. (10) چراکه قلب مادر موسی از هر چیز جز یاد فرزند، تهی گشته بود و اگر نبود که خداوند قلب او را به یمن ایمان و امید محکم ساخته بود، نزدیک بود حقیقت را برملا سازد. (11) در این حال، خواهر موسی که عجز مأموران از یافتن دایه را مشاهده کرد به آنها گفت: (12)
خواهر موسی:
ای اهل فرعون! آیا شمارا به خانوادهای راهنمایی نکنم که میتوانند نوزاد را برای شما کفالت کنند و خیرخواه او باشند؟(13)
راوی:
پس خداوند، کودک را به آغوش مادرش بازگرداند تا چشمش به جمال موسی روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده الهی، محقق خواهد شد. (14) پس از سالها، چون موسی قوی و کامل شد، خداوند بدو حکمت و دانش داد. (15)
دعوا با مرد قبطی
راوی:
و روزی موسی، بین مغرب و عشا که اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد. ناگهان در گوشهای دو مرد را دید که به جنگ و نزاع مشغولاند. یکی از آنان از پیروان وی از بنی اسراییل و دیگری از دشمنان وی از قبطیان بود. آنکه از پیروان او بود در برابر دشمنش ناکام ماند و موسی را به کمک طلبید. موسی بیامد و ناگه مشتی چنان سخت بر سینه مرد قبطی زد که مرد بیدرنگ بر زمین افتاد و جان داد. موسی با دیدن این صحنه بیدرنگ پشیمان شد و گفت: (16)
موسی:
این نزاع نقشه شیطان بود. چراکه او دشمن و گمراهکنندهای آشکار است. (17) پروردگارا! من با حضور در این شهر و کشتن این مرد، بر خود ستم کردم. مرا ببخشای!(18)
راوی:
پس خداوند او را بخشود. چراکه او آمرزنده مهربان است. (19) پس موسی گفت: (20)
موسی:
پروردگارا! به شکرانه مغفرت و زور بازویی که به من دادی، عهد میبندم که هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود. (21)
راوی:
موسی پس از قتل آن مرد، بر جان خویش در آن شهر بیمناک بود و هرلحظه منتظر حادثهای بود. فردای آن روز که موسی باز به شهر وارد شده بود ناگهان دید همآنکسی که دیروز از او یاری طلبیده بود فریاد میزند و از او کمک میخواهد. موسی به او گفت: (22)
موسی:
آشکار است که تو اهل جنگ و جدالی!(23)
راوی:
پس چون موسی خواست با مرد قبطی که دشمن هردوشان بود درگیر شود و بازور بازو مانع او شود، فریاد مرد قبطی به هوا خاست و گفت: (24)
مرد قبطی:
ای موسی! آیا همانطور که دیروز انسانی را کشتی، امروز هم میخواهی مرا بکشی؟ تنها قصد تو این است که در این شهر جباری ستمگر باشی و نمیخواهی از مصلحان باشی. (25)
فرار موسی به مَدیَن
راوی:
در این هنگام، مردی با شتاب از دورترین نقطه شهر که مرکز فرعونیان بود، آمد و گفت: (26)
مرد خیرخواه:
ای موسی! بزرگان شهر توطئه کردهاند تو را بکشند. بیدرنگ از این شهر بیرون شو که من خیر تو را میخواهم. (27)
راوی:
پس موسی، هراسان و بیمناک از شهر فرعونیان خارج شد و هرلحظه در انتظار حادثهای بود. در این حال موسی دست به دعا برداشت و گفت: (28)
موسی:
پروردگارا! مرا از این قوم ظالم که بت میپرستند و بردهداری میکنند و قصد کشتن مرا دارند رهایی بخش!(29)
راوی:
پس موسی دل به راه سپرد و همان حال که متوجه جانب مدین میشد گفت: (30)
موسی:
امیدوارم که پروردگار مرا به راه راست هدایت فرماید. (31)
راوی:
موسی پس از روزها راه سپردن، سرانجام به آب مدین رسید و در آنجا گروهی از مردم را دید که چهار پایان خود را سیراب میکردند و در کنار آنان دو زن را دید که مراقب گوسفندان خویش بودند و به چاه نزدیک نمیشدند. موسی به آن دو گفت: (32)
موسی:
شمارا چه میشود؟ چرا به گوسفندان خود آب نمیدهید؟(33)
زنان:
پدر ما «شعیب» پیرمردی کهنسال است و قادر به این کارها نیست و ما هم تا همگی چوپانها ازاینجا نروند گوسفندان خود را آب نمیدهیم. (34)
راوی:
موسی برای گوسفندان آن دو زن آب کشید. سپس رو به سایهای آورد و خسته و گرسنه به درگاه خدا گفت: (35)
موسی:
بار الهی! تو هر خیر و نیکی که بر من فرستی، در این لحظه به آن نیازمندم. (36)
راوی:
در همان حال که موسی زیر سایه نشسته بود، ناگهان یکی از آن دو زن که با نهایت شرم و حیا گام برمیداشت، نزد موسی آمد و گفت: (37)
زن:
ای مرد! پدرم تو را دعوت میکند تا مزد کشیدن آبی را که به گوسفندان ما دادی، به تو بپردازد. (38)
راوی:
هنگامیکه موسی نزد شعیب آمد و سرگذشت خود را شرح داد، شعیب گفت: (39)
شعیب:
نترس که اینجا خارج از قلمرو فرعون است و از قوم ظالم نجات یافتی. (40)
زن:
پدر! او را به اجاره بگیر، چراکه بهترین کسی که میتوانی به اجاره بگیری، کسی است که همچون این مرد، قوی و امین باشد. (41)
شعیب:
ای موسی! تو مردی قوی و مورد وثوق هستی. من قصد دارم یکی از این دو دخترم را به همسری تو درآورم با این شرط که هشت سال برای من کار کنی و اگر آن را تا ده سال افزایش دهی، محبتی از جانب توست. من نمیخواهم کار سنگینی بر دوش تو بگذارم و انشاءالله مرا از صالحان خواهی یافت. (42)
موسی:
حرفی نیست! پس این معاهدهای است بین من و تو و هر یک از این دو مدت را به سر برم، ظلمی بر من نخواهد بود؛ و خدا بر آنچه میگوییم گواه باشد. (43)
موسی در کوه طور
راوی:
پس موسی، ده سال درنگ کرد و هنگامیکه مدت مقرر را به پایان رساند، به همراه خانواده خویش راهی مصر شد؛ اما در هوای سرد و طوفانی راه را گم کرد تا اینکه از جانب طور آتشی دید و به خانواده خود گفت: (44)
موسی:
اندکی درنگ کنید که من آتش دیدم. شاید شعلهای از آن برای شما بیاورم. (45) تا گرم شوید. (46) یا بهواسطه آن راه پیدا کنم. (47)
راوی:
اما هنگامیکه به نزد آتش آمد، از درون آتش ندا برخاست: (48)
آتش:
مبارک باد آنکه در آتش است و آنکه پیرامون آتش است و منزه است خداوندی که پروردگار جهانیان است. (49) من پروردگار توأم. کفشهایت را برون آر که تو در سرزمین مقدس «طوی» هستی. (50) و من تو را به مقام رسالت برگزیدم. اکنون به آنچه تو را وحی میکنم گوش فرا ده. (51) من «الله» هستم. خدایی جز من نیست. مرا بپرست و نماز را به یاد من بپادار. (52) بهطورقطع، رستاخیز خواهد آمد اما میخواهم آن را پنهان کنم تا هرکس در برابر کوشش خویش جزا داده شود. (53) پس مبادا کسی که به رستاخیز ایمان ندارد و در پی هوسهای خویش است تو را از آن بازدارد که هلاک خواهی شد. (54) و چیست آنچه در دست راست توست، ای موسی؟(55)
موسی:
این عصای من است، بر آن تکیه میکنم، برگ درختان را برای گوسفندانم فرومیریزم و کارهای دیگر با آن میکنم. (56)
آتش:
ای موسی! عصایت را بیفکن!(57)
راوی:
پس موسی، عصای خویش افکند و ناگهان عصا مبدل به ماری شد. (58) و چون موسی عصا را دید که همچون ماری به هر سو میخزید، ترسی او را فراگرفت و به عقب گریخت و حتی پشت سر خویش را نگاه نکرد. (59)
آتش:
ای موسی! بازآی و مهراس! تو در امان هستی. (60) نترس که رسولان نزد من نمیترسند. (61) مگر کسی که ستم کند (62) حال آن مار را با دست خویش بگیر که آن را بهصورت اولش بازمیگردانیم. (63) و دستت را به گریبانت فروببر تا بدون هیچ عارضهای، سفیدرنگ بیرون آید. (64) این آیه در زمره معجزات نهگانهای است که تو با آنها بهسوی فرعون و قومش فرستاده میشوی. (65) اینک بهسوی فرعون برو که طغیان کرده است. (66)
موسی:
بار الهی! سینهام را گشاده ساز و کار بر من آسان کن و گره لکنت از زبانم بگشای تا سخنان مرا بفهمند و یاوری از خاندانم برای من قرار ده و برادرم هارون را وزیر من ساز و با او پشت مرا محکم کن و او را در امر رسالت با من شریک ساز تا تو را بسیار تسبیح گوییم و بسیار یاد کنیم. چراکه تو همیشه از حال ما آگاه بودهای.(67)
آتش:
ای موسی! آنچه خواستی به تو داده شد. (68) پس بهسوی فرعون بروید که طغیان کرده است. (69) و با او بگویید: «آیا اراده آن داری که خود را پاک سازی و مایلی تا تو را بهسوی پروردگارت هدایت کنم تا از او بترسی؟(70) اما به نرمی با او سخن گویید. شاید که متذکر شود یا از خدا بترسد و گناه نکند.» (71)
موسی و هارون
موسی و هارون:
پروردگارا! از این میترسیم که فرعون بر ما پیشی گیرد و قبل از بیان حق، ما را آزار دهد یا طغیان کند و فرمان نپذیرد. (72)
گروه کُر:
چنین نیسـت! از آنـان کـاری سـاخته نیست. پس هر دو با آیات ما بروید. (73) من با شما هستم و همهچیز را میشنوم و میبینم. (74) به سراغ فرعون بروید و بگویید که ما فرستاده پروردگار جهانیان هستیم. (75) و بنی اسراییل را با ما بفرست تا با خود ببریم. (76)
قسمت دوم: موسی در بارگاه فرعون
موسی و هارون:
ای فرعون! ما فرستادگان پروردگار توایم. بنی اسراییل را با ما بفرست و آنان را شکنجه و آزار مکن. ما نشانه روشنی از سوی پروردگارت برای تو آوردهایم و درود بر آنکسی که پیرو راه هدایت است. (77)
راوی:
فرعون در پاسخ آنها گفت: (78)
فرعون:
ای موسی! آیا ما تو را در کودکی در میان خود پرورش ندادیم و سالیانی از عمرت را در میان ما نبودی؟(79) اما سرانجام کار خود را کردی و با کشتن یکی از رعایای ما نشان دادی که تو هم همچون قوم و عشیرهات ناسپاس و قدرنشناسی. (80)
موسی:
آن کار را بهعمد انجام ندادم. بلکه در آن هنگام من نیز دور از صراط حقیقت بودم. (81) پس برای حفظ جان خویش از شما گریـختم امـا پروردگـارم بـه من حـکمت و دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد. (82) و حال بر من منّت میگذاری که بنی اسراییل را برده خود کردهای و طالب سپاس و قدرشناسی هم هستی. (83)
فرعون:
ای موسی! پروردگار جهانیان کیست؟(84)
موسی:
پروردگار جهانیان، پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دوست میباشد، لیک اگر یقین داشته باشید. (85)
فرعون:
و پروردگار شما کیست ای موسی؟(86)
موسی:
پروردگار ما همآنکسی است که به هر موجود، آنچه را لازمه آفرینش آن بوده داده و آن را هدایت کرده است. (87)
فرعون:
پس سرنوشت نسلهای گذشته که رفتند و چیزی از اینها ندانستند چه خواهد بود؟(88)
موسی:
علم آن نزد پروردگارم، در کتابی ثبت شده است. پروردگارم هرگز گمراه نمیشود و فراموش نمیکند. (89)
راوی:
فرعون به اطرافیانش نگاه کرد و گفت: (90)
فرعون:
میشنوید این مرد چه میگوید؟ (91)
موسی:
پروردگار جهانیان، پروردگار شما و نیاکان شماست. (92)
فرعون:
پیامبر شما بهیقین دیوانه است. (93)
موسی:
او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه میان آن دوست میباشد، لیک اگر عقل خویش را بهکارگیرید. (94)
فرعون:
ای موسی! اگر خدایی غیر از من برگزینی تو را نیز در میان دیگر زندانیان خواهم انداخت. (95)
موسی:
حتی اگر نشانه آشکاری برایت بیاورم؟(96) ای فرعون من فرستادهای از جانب پروردگار جهانیانم. (97) بر من سزاوار نیست درباره خدا جز حرف حق بگویم. (98) من دلیل روشنی از پروردگارتان برای شما آوردهام پس بنیاسرائیل را آزاد کن و با من بفرست!(99)
فرعون:
اگر راست میگویی نشانهای را که آوردهای نشان بده؟(100)
راوی:
در این هنگام موسی عصای خویش را افکند و ناگهان ماری عظیم آشکار شد. (101) و دستش را در گریبان فروبرد و چون آن را بیرون آورد، دستش در برابر چشم بینندگان سفید و درخشان شد، (102) بیآنکه آسیبی به آن وارد شود. (103)
اشراف:
بیتردید سحر و جادوست؟(104)
موسی:
بااینکه حقیقت بر شما روشن شده است باز اینگونه میگویید آیا این سحر است؟ اما بدانید که من ساحر نیستم و ساحر هیچوقت پیروز نمیشود. (105)
اشراف:
ای موسی! آیا آمدهای ما را از سنت و آیین پدرانمان بازداری و آشوب به راه انداخته و خودتان زمام امور این سرزمین را به دست گیرید؟(106) ما هرگز به دو انسان همانند خودمان که قوم آنها برده ما هستند ایمان نمیآوریم. (107)
راوی:
فرعون به گروه پیرامون خود گفت: (108)
فرعون:
این مرد، ساحری بزرگ و چیرهدست است. (109) که با سحر خود میخواهد شمارا از سرزمینتان بیرون کند. رأی شما چیست؟(110)
اشراف:
به او و برادرش فرصت بده و مأموران را به تمام شهرها اعزام کن. (111) تا ساحران چیرهدست را نزد تو احضار کنند. (112)
فرعون:
ای موسی! حال که آمدهای با سحر خود ما را از خاکمان بیرون کنی. (113) بیتردید ما نیز سحری همچون سحر تو را خواهیم آورد. اکنون مکان و ساعتی را معین کن تا قدرتمان را رو در روی هم قرار دهیم، با این شرط که هیچیک از ما از وعده خود تخلف نکند. (114)
موسی:
وعده ما و شما، صبح عید زینت باشد و همه مردم جمع شوند. (115)
فرعون:
بروید و هر جادوگر چیرهدست را هر جا یافتید نزد من بیاورید!(116)
راوی:
پس فرعون از مجلس بیرون رفت و تمام ترفندهای خود را به کار بست. (117) سرانجام ساحران در روز موعود گرد آمدند. (118) و به مردم گفتند شما نیز در روز موعود اجتماع کنید. (119) تا اگر ساحران پیروز شوند از آنان پیروی کنیم. (120) پس چون ساحران آمدند به فرعون گفتند:
ساحران:
ای فرعون بزرگ! اگر ما پیروز شویم، آیا ما را پاداشی خواهد بود؟(121)
فرعون:
آری! اگر پیروز شوید از مقربان دربار ما خواهید بود. (122)
راوی:
موسی به ساحران گفت: (123)
موسی:
وای بر شما! بر خدا دروغ نبندید که شمارا به عذاب الهی نابود میکند و هرکس بر خدا دروغ و بهتان بندد نومید خواهد شد. (124)
راوی:
ساحران با شنیدن این سخنان، در مورد ادامه راهشان با یکدیگر به نزاع پرداختند و مخفیانه باهم سخن گفتند. (125) سرانجام پاسخ دادند: (126)
ساحران:
ای موسی! تو اول عصای خود را میافکنی یا ما؟(127)
موسی:
آنچه را میخواهید بیفکنید، بیفکنید!(128)
راوی:
پس آنها طنابها و عصاهای خود را افکندند و گفتند: (129)
ساحران:
به عزت فرعون، ما قطعاً پیروز میشویم!(130)
راوی:
پس هنگامیکه ساحران، اسباب سحر خود را افکندند، مردم را چشمبندی کردند و ترساندند و سحری عظیم پدید آوردند. (131) تا حدی که در اثر سحر آنها در خیال موسی چنین گذشت که طنابها و عصاهای آنها همچون مار به اینسوی و آنسوی میخزد. (132) پس اندک ترسی بر موسی عارض شد. (133) و گفت: (134)
موسی:
آنچه شما آوردید سحر است و خداوند بهزودی آن را باطل میکند. (135)
راوی:
و خداوند به موسی وحی کرد و گفت: «مسلماً پیروزی از آن توست.»(136) پس آنچه را در دست راست داری بیفکن تا تمام آنچه را ساختهاند فرو بلعند چراکه آنچه ساختهاند تنها ترفند جادوگران است و جادوگر هر جا رود پیروز نخواهد شد. (137) پس موسی عصایش را افکند و عصا ماری بزرگ شد و به یکدم تمام اسباب دروغین ساحران را بلعید. (138) در این هنگام، حق آشکار شد و آنچه ساخته بودند باطل گشت. (139) و همگی مغلوب و ذلیل شدند. (140) و ساحران بیاختیار به سجده افتادند. (141) و گفتند:
ساحران:
ما به پروردگار جهانیان (142)، پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم. (143)
فرعون:
آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آورید؟ بهطور حتم این نیرنگ و توطئهای است که در این شهر و دیار چیدهاید تا اهلش را از آن بیرون کنید؛ اما بهزودی خواهید دانست. (144) مسلماً او بزرگ و استاد شماست که به شما سحر آموخته است. امـا بهزودی متـوجه خواهد شد! دستها و پاهایتان را بهعکس یکدیگر قطع میکنم و همه شمارا (145) بر تنه نخل بدار میآویزم. (146)
ساحران:
سوگند به آنکسی که ما را آفریده است، هرگز تو را بر دلایل روشنی که از طرف خدا برای ما آمده است مقدم نخواهیم داشت. هر حکم که میخواهی بکن. تو تنها در این زندگی دنیا بر ما حاکمی (147) بار الهی! صبر و استقامت بر ما نازل فرما و ما را مسلمان بمیران (148)
راوی:
پس هنگامیکه موسی معجزات روشن خداوند را برای آنان آورد، اشراف گفتند: (149)
اشراف:
این نمایش، سحری بیش نیست که بهدروغ به خدا نسبت دادهاند و ما هرگز چنین چیزی را در نیاکان خود نشنیدهایم. (150)
موسی:
مسلماً ظالمان رستگار نخواهند شد. (151)
راوی:
اشراف قوم به فرعون گفتند: (152)
اشراف:
آیا اجازه میدهی موسی و قومش در زمین آشوب و فساد کنند و تو و خدایانت را رها سازند؟(153) پسران کسانی را که به موسی ایمان آوردهاند بکشید و زنانشان را زنده بگذارید. (154)
فرعون:
بهزودی پسرانشان را میکشیم و دخترانشان را زنده نگه میداریم. از آنها کاری ساخته نیست. ما کاملاً بر آنها سلطه داریم. (155)
راوی:
موسی پسازاین جریان به قوم خود گفت: (156)
موسی:
از خـدا کمـک بخـواهید و استقـامت پیشه کنید که زمین از آن خداست و آن را به هر یک از بندگانش که بخواهد واگذار میکند. (157)
بنی اسراییل:
ای موسی! پیش از آنکه بهسوی ما بیایی آزار دیدیم و بعد از آمدنت نیز آزار میبینیم. (158)
موسی:
امید است پروردگارتان دشمن شمارا نابود کند و شمارا در زمین جانشین آنها سازد. (159)
فرعون:
ای بزرگان! بگذارید موسی را بکشم و او پروردگارش را بخواند. چه باک! چراکه میترسم آیین شمارا تغییر دهد و در این سرزمین آشوب و فساد برپا کند. (160)
موسی:
من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم از هر متکبری که به روز حساب، ایمان نمیآورد. (161) بندگان خدا را به من واگذارید که من، شمارا فرستادهای امین هستم؛ و به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم از اینکه مرا بکشید و اگر به من ایمان نمیآورید، مرا به حال خود واگذارید. (162)
راوی:
در این حال، مردی مؤمن از آل فرعون که ایمان خود را پنهان میداشت به فرعون و اشراف گفت: (163)
مؤمن آل فرعون:
آیا میخواهید مردی را به این دلیل بکشید که میگوید «پروردگار من الله است؟» درحالیکه دلایلی روشن از پروردگارتان برای شما آورده است! اگر او دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد ممکن است گرفتار برخی از عذابهایی که وعده میدهد بشوید. (164) ای قوم من! امروز حکومت در دستان شماست و در این سرزمین، قدرت غالب هستید، اما اگر عذاب خدا به سراغ ما آید، چه کسی ما را یاری خواهد کرد؟(165)
فرعون:
من جـز آنچـه را مصـلحت بـدانم به شـما حکـم نمیکنم و شمارا جز به همان راه درست، یعنی کشتن موسی، هدایت نمیکنم. (166)
گروه کُر:
اما راه فرعون، راهی بدفرجام بود. (167)
مؤمن آل فرعون:
ای قوم! من از فرارسیدن روزی همچون روز عذاب اقوام پیشین بر شما بیمناکم و از سرنوشتی همچون سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنها بودند میترسم. همان روزی که از عذاب الهی روی برمیگردانید و فرار میکنید اما پناهی ندارید. (168)
آسیه همسر فرعون:
پروردگارا! من از فرعون و قوم او بیزاری میجویم. پس نزد خود در بهشت خانهای برای من بساز و مرا از فرعون و کار او نجات بده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش!(169)
راوی:
اما فرعون، فرمان حق را تکذیب و عصیان کرد سپس به ایمان پشت کرد و پیوسته در راه محو آیین حق کوشید و ساحران را جمع کرد و مردم را برای اجتماع در روز عید دعوت نمود و گفت: (170)
فرعون:
من پروردگار بزرگ شما هستم. (171) من خدایی جز خودم برای شما سراغ ندارم اما برای آنکه به شما اثبات کنم، ای هامان! خشتی بر آتش پخته و از برای من برج و بارویی بلند بنا کن تا به راههای (172) آسمان دستیابم و از خدای موسی آگاهی یابم، هرچند او را دروغگو میپندارم. (173)
راوی:
و اینگونه اعمال بد فرعون در نظرش، خوب و درست جلوه کرد و او را از راه حق بازداشت. (174) و مؤمن آل فرعون باز به قوم خویش گفت: (175)
مؤمن آل فرعون:
ای قوم! از من پیروی کنید تا شمارا به راه درست هدایت کنم. ای قوم من! این زندگی دنیا، تنها متاع زودگذری است؛ اما آخرت، سرای همیشگی است. هرکسی بدی کند جز بهمانند آن کیفر نمیبیند، اما هرکس که با ایمان به خدا، کاری شایسته انجام دهد، چه مرد باشد، چه زن، وارد بهشت میشود و از روزی بیحساب آن برخوردار میگردد. ای قوم من! چرا من شمارا بهسوی نجات دعوت میکنم اما شما مرا بهسوی آتش فرامیخوانید؟ مرا دعوت میکنید که به خدای یکتای خـود کـافر شـوم و بـرای او شریکی قرار دهم که دلیل بر اثبات آن ندارم؛ اما من شمارا بهسوی خداوند عزیز غفار دعوت میکنم. بهطورقطع آنچه مرا به آن دعوت میکنید نه در دنیا قدرتی دارد، نه در آخرت؛ و تنها بازگشت ما در قیامت بهسوی خـداست و مسـرفان اهـل آتـش هسـتند. بهزودی آنـچه را به شما میگویم به یاد خواهید آورد! من کار خود را به خدا وامیگذارم و خداوند نسبت به بندگانش بیناست. (176)
راوی:
پس خداوند او را از نقشههای سوء آنان در امان داشت. (177) و سرانجام، فرعون و لشکریانش بهناحق در زمین مغرور و سرکش شدند و پنداشتند بهسوی خدا بازگردانده نمیشوند. (178) و عذاب شدید بر آل فرعون وارد شد. (179) و به خشکسالی و کمـبود میوهها گـرفتار شـدند، شـاید کـه متذکر شوند. (180) اما آنان نهتنها اندرز نگرفتند بلکه هر وقت خیری به آنها میرسید میگفتند، این از یُمن خودمان است و هر وقت بدی به آنها میرسید میگفتند این از شومی موسی و کسان اوست. ولی بیشتر آنها نمیدانستند (181) و میگفتند: (182)
آل فرعون:
هر نشانهای برای ما بیاوری که سحرمان کنی، ما به تو ایمان نمیآوریم!(183)
گروه کُر:
پس هنگامیکه موسی، آیات الهی را برای آنها میآورد، به آن میخندیدند. (184) ما پیاپی معجزهای بزرگتر از معجزه پیشین به آنها نشان میدادیم و آنها را به انواع عذاب گرفتار میکردیم، شاید برگردند. (185) پس طوفان و ملخ و شپشک و قورباغهها و خون را که نشانههایی بزرگ بودند بر آنها فرستادیم ولی باز بیدار نشدند و تکبّر ورزیدند و همچنان گروهی گنهکار بودند. (186) چراکه فرعون قوم خود را گمراه کرده بود. (187)
راوی:
و هنگامیکه بلا بر آنها مسلط میشد اشراف میگفتند: (188)
اشراف:
ای ساحر! پروردگارت را به عهدی که با تو بسته است بخوان تا ما را از این بلا برهاند که ما هدایت خواهیم یافت. (189) و اگر این بلا را از ما برداری قطعاً به تو ایمان میآوریم و بنی اسراییل را با تو میفرستیم. (190)
راوی:
اما هنگامیکه خداوند بلا را پس از مدتی از آنها برمیداشت، پیمان خود را میشکستند (191) و فرعون در میان قوم خود ندا میداد و میگفت: (192)
فرعون:
ای قوم! آیا حکومت مصر از آن من نیست و این نهر، تحت فرمان من جریان ندارد؟ مگر نمیبینید؟(193) آیا من بهترم یا این مرد فرومایه که زبانش هم میگیرد و درست نمیتواند سخن بگوید. (194) اگر راست میگوید پس چرا دستبندهای طلا به او داده نشده یا چرا فرشتگان، دوشادوش او نیامدهاند تا گفتارش را تأیید کنند؟(195) ای موسی! من تو را ساحری سحر آموز میپندارم. (196)
موسی:
ای فرعون! تو خود میدانی که این آیات را جز پروردگار آسمانها و زمین، برای روشنی دلها نفرستاده است و من تو را از نابود شدگان میپندارم. (197)
راوی:
و آل فـرعون در دل به آیات خداوند یقین داشتند اما از سر ظلم و تکبّر، آنها را انکار میکردند. (198) و باآنهمه آیات و نشانهها، جز قوم موسی، کسی به او ایمان نیاورد و آن نیز با ترس از فرعون و اطرافیانش، مبادا که آنها را شکنجه کنند، چراکه فرعون در زمین سلطهطلب و اسرافکار بود. (199) پس موسی به قوم خود گفت: (200)
موسی:
ای قوم من! اگر به خدا ایمان آوردهاید و تسلیم فرمان او هستید، بر او توکل کنید. (201)
بنی اسراییل:
ما تنها بر خدا توکل داریم! پروردگارا! ما را مورد شکنجه گروه ستمگر قرار نده!(202) و ما را به رحمتت از دست قوم کافر، رهایی بخش. (203)
موسی:
پروردگارا! تو در زندگی دنیا به فرعون و اطرافیانش، زینت و اموال بسیار دادی و آنها به پشتوانه آن، بندگانت را از راه تو گمراه میکنند. پروردگارا! اموالشان را نابود ساز و به جرم گناهانشان، دلهایشان را سخت و سنگین ساز تا ایمان نیاورند و عذاب دردناک را به چشم خود ببینند. (204)
گروه کُر:
ای موسی و ای هارون! دعای شما پذیرفته شد. استقامت به خرج دهید و از راه و رسم جاهلان پیروی نکنید. (205)
راوی:
پس فرعون تصمیم گرفت آنان را از آن سرزمین ریشهکن سازد. (206) پس مأموران بسیج نیرو را به شهرها فرستاد. (207)
فرعون:
آنان گروهی اندکاند که ما را به خشم آوردهاند و اینک ما همگی آماده پیکار با آنان هستیم. (208)
گروه کُر:
و به موسی وحی کردیم که شبانه بندگانم را از مصر کوچ ده، چراکه فرعون و لشکریانش در تعقیب شما هستند. (209)
راوی:
پس لشکریان فرعون به تعقیب بنی اسراییل پرداختند و صبحگاهان به آنها رسیدند. (210) یاران موسی با دیدن لشکر عظیم فرعون به موسی گفتند: (211)
یاران موسی:
اکنون به چنگ فرعون درافتادیم. (212)
موسی:
چنین نیست! یقیناً پروردگارم با من است و بهزودی راه نجاتی به من نشان خواهد داد. (213)
گروه کُر:
پس به موسی وحی کردیم: «عصایت را به دریا بزن!»(214) و برای آنها راهی خشک در دل دریا بگشا که با چنین راهی نه از تعقیب فرعونیان خواهی ترسید و نه از غرق شدن در دریا (215) و هنگامیکه از دریا گذشتید دریا را آرام و گشاده بگذار و بگذر، چراکه این لشکریان در آب غرق خواهند شد. (216) پس دریا از هم بشکافت و هر سمت آن همچون کوهی عظیم بود!(217) پس بنی اسراییل را از دریا عبور دادیم. (218) و لشکریان فرعون را نیز به دریا نزدیک ساختیم. (219) و فرعون و لشکرش، از سر ظلم و تجاوز به دنبال بنی اسراییل وارد دریا شدند. (220) در این هنگام دو سمت دریا به هم آمد و آنان را یکپارچه در میان امواج خروشان خود پوشانید. (221) تا اینکه غرقاب دامن فرعون را گرفت و گفت: (222)
فرعون:
اینک ایمان آوردم که هیچ خدایی جز خدایی که بنی اسراییل به او ایمان آوردهاند وجود ندارد و من از مسلمین هستم. (223)
گروه کُر:
اکـنون ایـمان آوردهای؟ تو کـه عمـری عصـیان کـردی و از مفسدان بودی؟(224) لیک امروز نه جانت را اما جسمت را نجات میدهیم تا عبرتی برای آیندگان باشی. (225) پس آنان را در میان گذشتگان و عبرتی برای آیندگان قرار دادیم. (226) و بعدازآن به بنی اسراییل گفتیم: «در این سرزمین ساکن شوید تا هنگامیکه وعده آخرت فرارسد و شمارا بازگرد هم آوریم.»(227)
پایان
منابع آیات (موسی و فرعون)
1- قصص 3 77- طه 47 153- اعراف 127
2- قصص 7 78- شعرا 18 154- غافر 25
3- قصص 11 79- شعرا 18 155- اعراف 127
4- قصص 11 80- شعرا 19 156- اعراف 128
5- قصص 11 81- شعرا 20 157- اعراف 128
6- قصص 8 82- شعرا 21 158- اعراف 129
7- قصص 9 83- شعرا 22 159- اعراف 129
8- قصص 9 84- شعرا 23 160- غافر 26
9- قصص 9 85- شعرا 24 161- غافر 27
10- قصص 12 86- طه 49 162- دخان 18
11- قصص 10 87- طه 50 163- غافر 28
12- قصص 11 88- طه 51 164- غافر 28
13- قصص 12 89- طه 52 165- غافر 29
14- قصص 13 90- شعرا 25 166- غافر 29
15- قصص 14 91- شعرا 25 167- هود 97
16- قصص 15 92- شعرا 26 168- غافر 33-30
17- قصص 15 93- شعرا 27 169- تحریم 11
18- قصص 16 94- شعرا 28 170- نازعات 23-21
19- قصص 16 95- شعرا 29 171- نازعات 24
20- قصص 17 96- شعرا 30 172- قصص 38
21- قصص 17 97- اعراف 104 173- غافر 37
22- قصص 18 98- اعراف 105 174- غافر 37
23- قصص 18 99- اعراف 105 175- غافر 38
24- قصص 19 100- اعراف 106 176- غافر 44-38
25- قصص 19 101- شعرا 32 177- غافر 45
26- قصص 20 102- شعرا 33 178- قصص 39
27- قصص 20 103- نمل 12 179- زخرف 48
28- قصص 21 104- یونس 76 180- اعراف 130
29- قصص 21 105- یونس 77 181- اعراف 131
30- قصص 22 106- یونس 78 182- اعراف 132
31- قصص 22 107- مؤمنون 47 183- اعراف 132
32-قصص 23 108- شعرا 34 184- زخرف 47
33- قصص 23 109- شعرا 34 185- زخرف 48
34- قصص 23 110- شعرا 35 186- اعراف 133
35- قصص 24 111- شعرا 36 187- طه 79
36- قصص 24 112- شعرا 37 188- اعراف 134
37- قصص 25 113- طه 57 189- زخرف 49
38- قصص 25 114- طه 58 190- اعراف 134
39- قصص 25 115- طه 59 191- اعراف 135
40- قصص 25 116- یونس 79 192- زخرف 51
41- قصص 26 117- طه 60 193- زخرف 51
42- قصص 27 118- شعرا 38 194- زخرف 52
43- قصص 28 119- شعرا 39 195- زخرف 53
44- قصص 29 120- شعرا 40 196- اسراء 101
45- طه 10 121- شعرا 41 197- اسراء 102
46- نمل 7 122- شعرا 42 198- نمل 14
47- طه 10 123- طه 61 199- یونس 83
48- طه 11 124- طه 61 200- یونس 84
49- نمل 8 125- طه 62 201- یونس 84
50- طه 12 126- طه 63 202- یونس 85
51- طه 13 127- طه 65 203- یونس 86
52- طه 14 128- شعرا 43 204- یونس 88
53- طه 15 129- شعرا 44 205- یونس 89
54- طه 16 130- شعرا 44 206- اسراء 103
55- طه 17 131- اعراف 116 207- شعرا 53
56- طه 18 132- طه 66 208- شعرا 56-54
57- طه 19 133- طه 67 209- شعرا 52
58- طه 20 134- یونس 81 210- شعرا 60
59- نمل 10 135- یونس 81 211- شعرا 61
60- قصص 31 136- طه 68 212- شعرا 61
61- نمل 10 137- طه 69 213- شعرا 62
62- نمل 11 138- شعرا 45 214- شعرا 63
63- طه 21 139- اعراف 118 215- طه 77
64- طه 22 140- اعراف 119 216- دخان 24
65- نمل 12 141- اعراف 120 217- شعرا 63
66- طه 24 142- اعراف 121 218- یونس 90
67- طه 35-25 143- اعراف 122 219- شعرا 64
68- طه 36 144- اعراف 123 220- یونس 90
69- طه 43 145- شعرا 49 221- طه 78
70- نازعات 19-18 146- طه 71 222- یونس 90
71- طه 44 147- طه 72 223- یونس 90
72- طه 45 148- اعراف 126 224- یونس 91
73- شعرا 15 149- قصص 36 225- یونس 92
74- طه 46 150- قصص 36 226- زخرف 56
75- شعرا 16 151- قصص 37 227- اسراء 104
76- شعرا 17 152- اعراف 127