قصه کودکانه
کک به تنور
نگارش، بازخوانی، بهینهسازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا
یکی مانند یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
ککی بود، با مورچهای، که باهم یار و یاور بودند.
یک روز کک به مورچه گفت: «من خیلی گرسنهام، باید با یکچیزی شکم را سر کنم.»
مورچه گفت: «منم مثل تو.»
گفتند: «خوب، چه بگیریم، چه نگیریم، اگر گردو بگیریم پوست دارد، کشمش بگیریم دم دارد، سنجد بگیریم هسته دارد، بهتر این است که گندم بگیریم، میریم آسیاب آرد کنیم، میاریم خانه، نان بپزیم و بخوریم.»
کک رفت کندم گرفت، آورد داد به مورچه. مورچه برد به آسیاب، آرد کرد آورد به خانه. مورچه آرد را الک کرد و توی لاوَک خمیر کرد و چونه درست کرد. کک هم رفت تنور را آتش کرد و گرم کرد. اما هنوز نان اول را به تنور نبسته بود، که افتاد توی تنور و سوخت.
مورچه وقتی دید کک سوخت، شیون و زاری کرد و یخه چاک داد و آمد بیرون، بنا کرد خاک به سر ریختن. کفتری بالای درخت بود، دید و پرسید: «مورچه خاکبهسر، چرا خاکبهسر؟»
مورچه گفت: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر.»
کفتره هم پرهای دمش را ریخت. درخت دید و گفت: «کفتر دم ریزان، چرا دم ریزان؟»
کفتره جواب داد: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر، کفتر دمریزان.»
درخت هم برگ هایش را ریخت. آب آمد از پای درخت رد بشود، دید درخت هیچ برگ ندارد. پرسید: «درخت برگریزان، چرا برگریزان؟»
درخت گفت: «کک به نور، مورچه خاکبهسر، کفتر دم ریزان، درخت برگریزان.»
آب هم گلآلود شد و رفت بهطرف گندمزار. گندمها پرسیدند: «آب گلآلود، چرا کل آلود؟»
آب گفت: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر، کفتر دم ریزان، درخت برگریزان، آب گلآلود.»
گندمها هم همه سر به ته شدند. در این میان دهقان به گندمزار رسید. دید گندمها سربهته هستند. پرسید: «گندم سربهته، چرا سربهته؟»
گندمها گفتند: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر، کفتر دم ریزان، درخت برگریزان، آب گلآلود، گندم سربهته.»
دهقان هم بیلی که دستش بود، زد به پشت خودش و رفت به خانهاش. دختر وقتی دید پدرش بیلش را به پشتش زده، پرسید: «بابا بیل به پشت، چرا بیل به پشت؟»
دهقان گفت: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر، کفتر دم ریزان، درخت مرگ ریزان، آب گلآلود، گندم سر به ته، بابا بیل به پشت.»
دختره هم کاسه ماستی که دستش بود ریخت به صورتش. مادرش دید و پرسید: «دختر ماست به رو، چرا ماست به رو؟»
دختر جواب داد: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر، کفتر دم ریزان، درخت برگریزان، آب گلآلود، گندم سربه ته، بابا بیل به پشت، دختر ماست به رو.»
مادر هم همین طور که سر تنور نشسته بود و نان می بخت، خودش را به تنور داغ چسباند و جزوجز سوخت.
پسرش سر رسید و گفت: «ننه جزجزو، چرا جزجزو؟»
مادر گفت: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر، کفتر دم ریزان، درخت برگریزان، آب گلآلود، بابا بیل به پشت، دختر ماست به رو، ننه جزجزو.»
پسره هم با دم قلمش زد یک چشم خودش را کور کرد. وقتیکه رفت مکتب، آقا معلم دید پسره یک چشمش کور شده، پرسید: «پسر یکچشمی، چرا یکچشمی؟»
پسره گفت: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر، کفتر دم ریزان، درخت برگریزان، آب گلآلود، گندم سر به ته، بابا بیل به پشت، دختر ماست به رو، ننه جزجزو، پسر یکچشمی.»
آقا معلم هم یک لنگه سبیلش را کند و آمد توی کوچه. خرش او را دید، از او پرسید:
– «آقا یک سبیل، چرا یک سبیل؟»
آقا معلم گفت: «کک به تنور، مورچه خاکبهسر، کفتر دم ریزان، درخت برگریزان، آب گلآلود، گندم سر به ته، بابا بیل به پشت، دختر ماست به رو، ننه جزجزو، پسر یکچشمی، آقا یک سبیل.»
خر از شنیدن این قصه خندهاش گرفت و چنان قهقههای زد که از خنده، پاهاش سست شد و نقش زمین گردید.
پایان
(این نوشته در تاریخ 26 جولای 2023 بروزرسانی شد.)