بچهها بهار میاد
قصه ای به صورت شعر
شعر: مهدی مدرسی
نقاشی: بهمن عبدی
نوبت چاپ: چهارم
تاریخ انتشار: ۱۳۷۰
نگارش، بازخوانی، بهینهسازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا
زیر کرسی و فصل سرما بود
دلنشین جای گرم و گرما بود
عدهای جمع زیر آن کرسی
همه سرگرم حال هم پرسی
بچهای بود زیرك و هوشیار
همه در فکر ماه و هفته و سال
با خودش داشت حرفهای زیاد
بس سؤال از وزیدن هر باد
او همیشه ز خویش میپرسید
از چه گرم است تابش خورشید
گاه دیگر سخن ز سرما داشت
گله از برف و باد و باران است
عاقبت رو سوی پدر بنمود
سفره دل بهپیش او بگشود
گفت بابا چرا هوا سرد است
کوه و صحرا همه پر از برف است
چند دیگر چراکه گل روید
میشود شاد هر که گل بوید
گفت بابا کهای پسر جانم
ای عزیزم فروغ چشمانم
گویمت بر تو نکته هائی چند
تا شوی باسواد و دانشمند
بشنو از من که ماه فروردین
پر شود باغ از گل و نسرین
ماه اردیبهشت ماه دگر
موقع گردش است و وقت سفر
ماه سوم بود مه خرداد
آسمان صاف و نیست هرگز باد
این سه ماه هر سه بود فصل بهار
بلبلان شاد و شاخهها پربار
فصل دیگر که هست تابستان
میشود گرم دشت و هم بستان
تیر و مرداد و ماه شهریور
همهجا گرم کوچه و معبر
سیب و زردآلو و خیار زیاد
درسومشق و کتاب رفته ز یاد
فصل سوم بدان که پائیز است
نی خیاری دیگر به جالیز است
مهر و آبان و بعد هم آذر
هر سه آیند بعد یکدیگر
آسمان، ابر و گاه باران است
فصل بعدی بدان زمستان است
آری آری که چون زمستان شد
آسمان تیره گشت و گریان شد
برف بیحد به بامها بارد
سوز و سرما به ارمغان آرد
دی و بهمن و ماه بعد اسفند
فصل سرماست بشنو از من پند
تو لباس ضخیم بر تن کن
فکر گردش، عزیز، کمتر کن
رو سوی درسومشق و تکلیفت
ای پسر جان کجاست پس کیفت
بچه این حرف از پدر چو شنید
از خوشی شادمان شد و خندید
گفت حالا اگر زمستان است
همهجا برف و باد و باران است
پس بهزودی بهار میآید
همهجا گل به بار میآید
عید نوروز هم که در راه است
پدر من خدا چقدر ماه است
دست انداخت گردن بابا
بوسه زد صورت و لب بابا
پایان
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)