سفر به فضا با سفینه فضایی - داستان علمی تخیلی برای کودکان

داستان مصوّر علمی تخیلی «سفر به فضا» – فضانوردی برای کودکان

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

سفر به فضا

داستان‌های مصور رنگی برای کودکان ۸

نویسنده: باربارا شوك
مترجم: کیوان
تصویرگر: هالی برات – آن وایت
چاپ اول: ۱۳۴۸
نگارش، بازخوانی، بهینه‌سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: گروه قصه و داستان ايپابفا

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

به نام خدای مهربان

«زودياك» پس از سوارشدن به موشك، فرمان را به دست گرفت و درحالی‌که موشك به آسمان می‌رفت گفت: – – همه دستگاه‌ها حاضر باشند.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

این اولین سفر موشك نوساز و جدید آمریکا بود که به فضا می‌رفت.

رئیس فضانوردان به این موشک خیلی امیدوار بود و به فضانورد یعنی زودياك هم خیلی اطمینان داشت. زودیاك از این انتخاب بسیار خوشحال شده و بقیه هم‌سفرهای خود را هم شخصاً برگزیده بود. مرد آهنین روی صندلی کنار او نشسته بود. وی بزرگ‌ترین مغز الكترونيك به شمار می‌رفت، یعنی دستگاهی بود که مثل انسان کار می‌کرد. پرستار و معاون زودیاك هم خانم جوان و قشنگی بود به نام ونوس.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

در کابین پشت موشك پسر فرمانده بنام «جو» و میمون کوچولویش موسوم به «زونی» قرار داشتند. آن‌ها هم با شجاعت بسیار آمده بودند که در این سفر شرکت کنند. وقتی‌که موشك به آسمان پهناور پرواز کرد آن‌ها مشغول خوردن بیسکویت و تماشای ستاره‌ها بودند. ستاره‌ها از آن بالا خیلی بزرگ‌تر و پرنورتر به نظر می‌رسیدند.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

کاپیتان به کره زمین که از آن فاصله دور کاملاً گرد و مدوّر به نظر می‌رسید، نگاه کرد و بعد چشمش به شهاب‌ها، یعنی سنگ‌های آتشین افتاد که در فضا معلق بودند. کشتی فضائی با سرعت، بالا می‌رفت، سکوت همه‌جا را فراگرفته و آسمان، زیبایی خیره‌کننده‌ای داشت.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

کاپیتان برای تفریح خواست با يك شهاب مسابقه بدهد و همراه آن با سرعت حرکت کرد. سرعت شهاب در دقیقه بیش از یک‌میلیون مايل بود.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

دستگاه‌های اکسیژن کاملاً خوب کار می‌کردند و آن‌ها به‌خوبی نفس می‌کشیدند. آن‌ها همگی می‌دانستند که در نقطه‌ای از فضا قرارگرفته‌اند که آنجا هوا وجود ندارد و آدم مثل پر کاه سبک می‌شود و وزن خودش را از دست می‌دهد. مناظر بسیار عجیب و زیبایی در اطراف چشم می‌خورد. آدم وقتی‌که روی زمین يك سنگ را به هوا می‌اندازد، سنگ دوباره به زمین می‌افتد چون سنگین‌تر از هوا می‌باشد. اما در فضا نقطه‌ای که «جوّ» نام دارد، چون هوا نیست، حتی سنگین‌ترین تانک‌ها و آن‌ها که هزاران هزار کیلو وزن دارند، کاملاً سبک می‌شوند و چون از هوا سبک‌تر هستند، مانند پر کاه در هوا معلق می‌مانند.

آنچه در زمین باعث می‌شود آدم سقوط کند، وجود هوا و قوه جاذبه زمین یعنی قوّه ای است که همه‌چیز را مثل آهن‌ربا به‌طرف خود می‌کشد، حال‌آنکه در فضا چنین قوه‌ای وجود ندارد.

به‌هرحال دوستان، همچنان پیش می‌رفتند و یک‌مرتبه سیاره‌ای به درشتی ماه به نظرشان رسید. کاپیتان از معاونش پرسید: «کجا هستیم؟»

خانم معاون جواب داد: نمی‌دانم، روی نقشه این سیاره دیده نمی‌شود.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

کاپیتان گفت: بسیار خوب، پس توی آن سیاره فرود می‌آییم.

کاپیتان درحالی‌که موشك را به‌آرامی پائین می‌برد توی بلندگو گفت: توجه کنید، من و معاونم به اتاق جلوی موشك می‌رویم تا دوری در اطراف بزنیم. بقیه باید در کابین عقب باقی بمانند.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

کاپیتان سپس تکمه‌ای را زد. موشك بر زمین نشست و قسمت جلو از عقب آن جدا شد و به هوا برخاست. کاپیتان و معاونش «ونوس» در اطراف سیاره پرواز نمودند و متوجه شدند که این سیاره مثل کره زمین دور خودش نمی‌چرخد.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

آن قسمت که موشك فرود آمده بود رو به خورشید قرار داشت و کاملاً سبز و خرم بود؛ اما طرف دیگر سرد و تاریك و درجه حرارت آن هزار درجه زیر صفر بود؛ چون آن قسمت به‌طرف ماه قرار داشت.

کاپیتان و ونوس به‌طرف آفتابی برگشتند و آماده فرود آمدن شدند. موشك روی نهر آبی نشست. اطراف آب پر از گل و گیاه بود و پرندگان آواز می‌خواندند. علت روئیدن گل و گیاه و وجود زندگی در آن قسمت همان تابش نور خورشید بود. زیرا اگر نور خورشید نمی‌تابید، آن قسمت هم مانند طرف دیگر سیاره، سرد و غیرقابل زندگی می‌شد و هیچ گلی در آن تاریکی و سرما نمی‌روئید. موشك، روی آب پیش می‌رفت و یک‌مرتبه وارد غاری شد که پر از سنگ‌های درخشان بود.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

کاپیتان گفت: بیا پیاده شویم و گشتی توی غار بزنیم.

هر دو سوار موتورسیکلت‌های کوچکی شده و بیرون رفتند.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

کاپیتان به داخل غار رفت؛ اما خانم ونوس به تماشا کردن سنگ‌های درخشان و براق توی غار پرداخت و یک‌مرتبه متوجه شد که همه این‌ها جواهرات گران‌قیمت می‌باشند و داد زد:

– آهای «زودياك» بیا اینجا! برگرد! من يك معدن الماس و فیروزه و یاقوت پیداکرده‌ام.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

ولی خیلی دیر شده بود و کاپیتان نمی‌توانست برگردد چون در همان لحظه ناگهان اژدهایی وحشتناك از ته غار بیرون آمد. از دهان اژدها جواهر بیرون می‌ریخت و این جواهرات بر سروصورت کاپیتان می‌خورد. کاپیتان داد زد:

– ونوس، تو برگرد! من فهمیدم که اینجا کجاست …. اینجا سرزمین هیولاهای فلز خوار می‌باشد …. آن‌ها فولاد می‌خورند و آن را مبدل به جواهرات گران‌قیمت می‌کنند… این اژدها موتورسیکلت فضائی مرا می‌خواهد. تو برگرد چون ممکن است دوستان این اژدها دنبال موشك باشند.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

«ونوس» با سرعت به‌طرف موشك كوچك رفته و سوار شد و به‌سوی موشك اصلی که بقیه افراد توی آن بودند برگشت، اما اثری از موشك و پایگاه دیده نمی‌شد مرد آهنی روی درختی آویزان شده و دو اژدهای بزرگ در اطراف حلقه‌زده و می‌خواستند او را ببلعند. اما معلوم نبود که خود موشك کجاست.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

جو و میمون کوچولو موشك را به هوا پرواز داده و به سمت سرد سیاره برده بودند. میمون کوچولو مثل يك کاپیتان موشك را هدایت می‌کرد؛ چون می‌دانست آن هیولاها فلز خوار می‌باشند و حالا نقشه‌ای کشیده بود تا همه را از بین ببرد.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

میمون کوچولو صدای بلندگو را بلند کرد. بعد صدای هیولاها را تقلید نمود و آن‌ها فکر کردند که حتماً یکی از دوستانشان موشک را پیداکرده و آن‌ها را صدا می‌زند. همه هیولاها به طرفی که فکر می‌کردند صدای دوستانشان می‌آید، حمله بردند. حتی آن اژدهایی هم که توی غار به کاپیتان حمله کرده بود به آن‌طرف حمله برد. آن‌ها چشم‌ها را بر موشک بزرگی دوخته بودند؛ زیرا لقمه چرب و نرمی بود و هیچ‌وقت نمی‌توانستند آن‌همه فلز پیدا کنند.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

موشك اندکی سریع‌تر پرواز کرد. هیولاهای فضائی هم سرعت گرفتند. آن‌ها بی‌توجه پیش می‌رفتند تا آنکه یک‌مرتبه وارد قسمت سرد و یخبندان سیاره شدند. همه هیولاهای آن سیاره که همان سیاره «جمینی» می‌باشد یخ زده و خشك شدند. میمون کوچولو فریادی از روی شادی کشید؛ چون نقشه‌اش گرفته بود.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

کاپیتان بسیار خوشحال و شکرگزار بود. در این موقع بود که همگی قدر زمین را شناختند؛ چون اگر کره زمین نمی‌چرخید و مثل آن سیاره بی‌حرکت می‌ماند، آن‌طرف دیگر همه از گرما می‌پختند. ولی خوشبختانه زمین مرتباً می‌چرخد و موقع شب، به‌طرف ماه و طرف دیگر رو به خورشید قرار می‌گیرد و موقع روز به‌عکس.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

حالا دیگر وقت پرواز و بازگشت به کره زمین بود. جایی که آدم‌ها همه باهم خوب و مهربان هستند. جایی که همه باهم همکاری می‌کنند. پیش از رفتن، هرکدام کیسه‌ای از آن جواهرات پر کردند تا در کره زمین به فقرا بدهند تا آن‌ها هم زندگی راحتی داشته باشند. آدم‌آهنی هم بسیار خوشحال شده بود.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

موقع بازگشت، «جو» ی کوچولو پشت فرمان قرار گرفت و چرخی در فضا زد و به‌سوی کره زمین حرکت کرد. سفر بسیار لذت‌بخش و جالبی بود.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

فرمانده کل، یعنی ژنرال، به آن‌ها خوش‌آمد گفت و «جو» تمام ماجرای فضا را تعریف کرد و آخرسر گفت:

– جناب ژنرال، من زمین را بیشتر ترجیح می‌دهم، چون فهمیده‌ام آدم باید نزد آدم‌ها به سر ببرد. باید دوست و همسایه داشته باشد و در غیر این صورت، مثل جانوران وحشی و هیولاهای فضا خواهد بود.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

وقتی‌که «جو» این حرف را زد، مردمی که جمع شده بودند همه برایش کف زدند و به‌افتخار آن‌ها جشن گرفتند؛ زیرا دوستان ما خدمت به خلق را شعار خود قرار داده بودند.

داستان مصور رنگی سفر به فضا - داستان علمی کودکان و نوجوانان -زودیاک

آن‌ها سفر کوچکی انجام دادند ولی امیدواریم که شما کودکان عزیز وقتی بزرگ شدید واقعاً با چنین موشک‌هایی به فضا بروید و به مردم خدمت کنید تا باعث سربلندی و افتخار دوستان و آشنایان و کشور خود بشوید.

پایان

کتاب داستان مصور علمی تخیلی «سفر به فضا» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا از روي نسخه اسکن چاپ 1348، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.

(این نوشته در تاریخ 11 جولای 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *