گریه چشمان و خشوع قلب‌ها از رحمت خداست.

5 داستان آموزنده درباره گریه کردن

5 داستان آموزنده درباره گریه کردن

 

1 – نوح

2 – یحیی علیه السلام

3 – شدت گریه حضرت زهرا علیهاالسلام

4 – 35 سال گریه

5 – گریه رحمت

 

1 – نوح

اسم حضرت نوح پیامبر عبدالغفار یا سکن بوده است. بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلایق، جبرئیل ملک مقرب نزدش آمد و گفت: چندی پیش شغل تو نجاری بوده است حالا کوزه بساز.!

او کوزه زیادی ساخت، جبرئیل گفت: خدا می‌فرماید: کوزه‌ها را بشکن، او هم چند عدد از کوزه‌ها را بر زمین زد و شکست. بعضی‌ها را آهسته و بعضی را با اکراه شکست، جبرئیل دید او دیگر نمی‌شکند.

گفت: چرا نمی‌شکنی؟ فرمود: دلم راضی نمی‌شود، من زحمت کشیده‌ام این‌ها را ساخته‌ام.

جبرئیل گفت: ای نوح مگر این کوزه‌ها هیچ کدام جان دارند، پدر و مادر دارند و…؟! آب و گلش از خداست، همین قدر تو زحمتش را کشیده ای و ساختی، چطور راضی به شکستن آن‌ها نمی‌شوی، چگونه راضی شدی خلقی که خالق آن‌ها خدا بود، و جان و پدر و مادر و… داشتند را نفرین کردی و همه را به هلاکت رساندی؛ از اینجا او گریه بسیار کرد و لقبش نوح شد.

 

2 – یحیی علیه السلام

حضرت یحیی پیامبر به بیت المقدس آمد، دید جمعی از روحانیون و رهبانان روپوشهائی موئین بر تن کرده و کلاه‌های پشمین بر سردارند. از مادر خواست این نوع لباس درست کند تا با آنان به عبادت بپردازد.

سپس در بیت المقدس شروع به عبادت کرد یک روز نگاه به خود کرد دید بدنش لاغر شده، گریه کرد، خدای عزوجل به او وحی کرد برای لاغر شدن جسمت گریه می‌کنی؟ به عزت و جلالم سوگند اگر کمترین اطلاعی از آتش دوزخ داشتی بالاپوشی از آهن می‌پوشیدی تا چه رسد به بافته شده.!

یحیی آنقدر گریست که اشک چمشش گوشت هر دو گونه او را خورد به طوریکه قیافه دندان‌هایش برای بینندگان پیدا بود.

روزی پدرش زکریا به یحیی فرمود: پسر جان چرا چنین می‌کنی؟ من از خدا خواسته‌ام تا تو را به من بدهد تا مایه روشنی چشمم گردی!!

عرض کرد: مگر تو نبودی که فرمودی میان بهشت و جهنم گردنه ای است که به جز کسانی که از خوف خدا بسیار گریه کنند از آن گردنه نتوانند گذشت؟!

آنقدر یحیی گریه می‌کرد که مادرش دو قطعه نمد برای او تهیه کرد که دندان‌هایش را با آن می‌پوشانید و اشک‌هایش را به خود می‌گرفت تا آنکه از اشک چشمانش خیس می‌شد یحیی آستین‌هایش را بالا می‌زد و آن نمدها را فشار می‌داد و اشک‌ها از میان انگشت‌هایش فرو می‌ریخت.

زکریا نگاه به فرزند می‌کرد و سر بر آسمان بر می‌داشت و عرض می‌کرد: بارالها این فرزند من است و این هم اشک چشمانش و تو ارحم الراحمینی.

وقتی یحیی اسم سکران (کوهی در دوزخ) را می‌شنید آشفته حال و پریشان روی به بیابان می‌نهاد، ناله وای از غفلت او برمی خیزید، و پدر و مادر در بیابان‌ها به دنبالش می‌رفتند.

 

3 – شدت گریه حضرت زهرا علیهاالسلام

فقدان پیامبر و تجاوز به حریم ولایت و ضربات مصدوم کننده و… سبب شد تا حضرت زهرا گریان شود.

مردم مدینه از گریه‌اش ناراحت شدند و به زهرا علیهاالسلام گفتند: ما از گریه‌ات ناراحت می‌شویم! پس مجبور شد به مقابر شهداء احد برود و آنجا گریه کند و سپس به شهر مدینه بازگردد.

در خبر دیگر آمده است که: بزرگان مدینه نزد حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند: ای ابالحسن فاطمه علیهاالسلام شب و روز گریه می‌کند، هیچ کس از ما شب به خواب نمی‌رویم، روزها به علت طلب معاش قرار نداریم و شب‌ها از گریه زهرا س، به او بگو یا شب گریه کند یا روز.

امام این پیغام را به حضرت زهرا علیهاالسلام رساند، در جواب گفت: ای اباالحسن علیه السلام آنقدر در دنیا مکث نخواهم کرد و به زودی از میان مردم می‌روم، و از گریه هم آرام نمی‌شوم تا به پدرم ملحق شوم.

بعد از این جواب، امام خارج از شهر مدینه در بقیع اطاقی از خشت و شاخه خرما بنام بیت الاحزان ساخت، و زهرا علیهاالسلام صبح‌ها فرزندانش را بر می‌داشت، متوجه بقیع می‌شد و پیوسته بین قبور گریه می‌کرد؛ چون شب می‌شد امام می‌آمد و او را بمنزل باز می‌گرداند.

 

4 – 35 سال گریه

امام صادق علیه السلام فرمود: امام چهارم بر پدر بزرگوارش نزدیک به چهل سال  گریه کرد که روزهای آن روزه بود و شب‌ها به عبادت مشغول بود. چون هنگام افطار می‌شد غلام خوراک و آب می‌آورد و برابر آن حضرت می‌گذاشت و عرض می‌کرد: میل فرمائید.

می‌فرمود: پدرم با شکم گرسنه و لب عطشان کشته شد، آنقدر می‌گفت و می‌گریست که خوراکش از اشک دیدگانش تر می‌گشت، و این چنین بود تا به پروردگارش ملحق شد.

یکی از دوستان امام سجاد گوید: روزی حضرت به صحرا تشریف بردند و من در پی آنحضرت روان گشتم، پس یافتم او را که بر سنگ خشن سر بسجده نهاده و می‌شنیدم که گریه می‌کرد و صیحه می‌زد و می‌شمردم که هزار مرتبه ذکر  می‌گفت، پس از آن سر از سجده برمی داشت، صورت و محاسنش را اشک دیدگانش فرا گرفته بود.

پس عرض کردم ای آقای من، اندوه خود را تمام و گریه خود را کم کن! فرمود: وای بر تو یعقوب فرزند اسحاق پیامبر بود و فرزند پیامبر و دوازده فرزند داشت. پس یکی از آن‌ها مخفی گشت، مویش سپید گشت و قامتش خمید، و از گریه دیدگانش سفید گشت، و حال آنکه فرزندش زنده بود، ولکن من خود دیدم، پدر و برادر و هفده نفر از خاندانم کشته شده و روی خاک افتاده، پس چگونه اندوه من تمام و اشک دیدگانم کم شود؟!

 

5 – گریه رحمت

پیامبر از همسر اولش خدیجه دارای شش فرزند شد، و از همسران دیگرش دارای فرزند نشد جز از ماریه قبطیه که دارای پسری شد و نام او را ابراهیم گذاشت. ابراهیم یکسال و دو ماه و هشت روز بیشتر عمر نکرد و در ماه ذی الحجه سال هشتم هجرت از دنیا رفت.

هاله ای از غم و اندوه، پیامبر را فرا گرفت، و بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر می‌شد و می‌فرمود:

چشم اشک می‌ریزد و قلب اندوهگین می‌شود ولی سخن نمی‌گویم که موجب خشم خدا نگردد ای ابراهیم ما در وفات تو محزون هستیم.

عایشه گوید: وقتی قطرات اشک از دیدگان پیامبر بر گونه‌هایش جاری شد، شخصی عرض کرد: ای رسول خدا ما را، از گریه کردن نهی می‌کردی ولی خودت گریه می‌کنی؟! فرمود: این گریه نیست بلکه رحمت و دلسوزی است، کسیکه رحم نکند مشمول رحمت قرار نمی‌گیرد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *