5 داستان آموزنده درباره همنشین خوب و بد و تاثیر آن بر انسان
1- همراه ناآزموده
سعدی گوید: یکسال از تنگه بین بلخ و هری به سفر میرفتم. راه سفر امن نبود زیرا رهزنان خونخوار در کمین مسافران و کاروانها بودند. جوانی به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حرکت کرد.
این جوان انسانی نیرومند و درشت هیکل بود و برای دفاع با سپر ورزیده بود و در تیراندازی مهارت داشت.
زور و نیرویش در کمان کشی به اندازه ده پهلوان بود ولی یک عیب داشت و آن اینکه با ناز و نعمت و خوشگذرانی بزرگ شده بود.
جهان دیده و سفر کرده نبود، بلکه سایه پرورده بود، با صدای غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشیر سوارکاران را ندیده بود.
اتفاقاً من و این جوان پشت سر هم حرکت میکردیم و هر مانعی که سر راه بود بر طرف میکرد.
ما همچنان به راه ادامه میدادیم که ناگاه دو نفر رهزن، از پشت سنگی سر برآوردند و قصد جنگ ما نمودند، در دست یکی از آنها چوبی و در بغل دیگری پتکی بود.
به جوان گفتم: چرا درنگ میکنی اکنون هنگام زور آزمایی است؟ دیدم تیر و کمان از دست او افتاده و لرزیده بر اندام شده و خود را باخته است، کار به جایی رسید که چاره ای جز تسلیم نبود، همه بار و بنه و اسلحه و لباسها را در اختیار آن دو رهزن قرار دادیم و با جان سالم از دست آنها رها شدیم.
2- اثر همنشین
ناپلئون بناپارت (1821 م) امپراطور فرانسه روزی به تیمارستان (خانه دیوانگان) وارد شد، دید یک نفر را با زنجیر به دیوار بستهاند. از وضع رقت بار آن دیوانه متاءثر شد، و رئیس تیمارستان را خواست و گفت: چرا این دیوانه را با زنجیر به دیوار بسته ای؟ گفت: این دیوانه حرفهای بدی می زند.
ناپلئون گفت: چه میگوید؟ قربان او میگوید: من ناپلئون بناپارت هستم.
ناپلئون خنده ای کرد و گفت: مانعی ندارد، بگذارید یک دیوانه خود را ناپلئون بداند.
رئیس تیمارستان گفت: نباید اجازه بدهم او این حرف را بزند، زیرا ناپلئون بناپارت خودم هستم.
ناپلئون از شدت خنده نتوانست خود را نگه دارد، زیرا فهمید که رئیس تیمارستان بر اثر تماس دائم با دیوانگان، همانند آنها حرف می زند.
3- کند هم جنس با هم جنس پرواز
زنی در مکه بود که بسیار شوخ طبع بود و مردم را میخندانید. در مدینه هم زن دیگری با هم خصوصیات بود که او هم مردم را با شوخیهای خود میخندانید.
روزی آن زن از مکه به مدینه آمد و بر زن شوخ طبع مدینه میهمان شد. در یکی از روزهای اقامت در مدینه به نزد عایشه رفت و او را خندانید.
عایشه از او پرسید: کجا منزل کرده ای؟ آن زن گفت: به منزل فلانی وارد شدهام.
عایشه گفت: خدا و رسول او درست گفتهاند، من از پیامبر شنیدم که میفرمود: ارواح انسانها لشگریانی هستند که باهماند.
4- فرعون و ماهان
سرانجام فرعون با هامان نشست، و وعدههای حضرت موسی را به او گفت و در این باره به مشورت پرداخت.
هامان ناپاک، وقتی این سخن را از فرعون شنید، چند بار فریاد زد و گریه کرد و با دست به سر و صورتش زد و گفت: ای شاه بزرگ، این چه فکری است که وارد سر تو شده است، و این چه حال زشتی است که میخواهد ترا به تباهی بکشد!
همه جهان در تحت تسخیر تو است، امیران مشرق و مغرب، مالیاتهای فراوان به سوی تو سرازیر میکنند، و شاهان جهان لب به خاک پایت مینهند. همه تو را به عنوان معبود و مقصود میپرستند و در برابر شکوه تو، خاموش و آرام هستند.
سوختن تو در هزار آتش بهتر از آنست که تو با این عظمت، خدایی خود را رها کنی و بنده موسی گردی؟!
اگر تو این کار را بکنی، بردگان تو، سرور تو گردند و چشم دشمنان روشن شود. آری فرعون با مشورت و همنشینی با هامان خویش را خدا مردم و به هشدار موسی اعتنائی نکرد و عاقبت به عذاب حق گرفتار شد.
5- عذاب بر همنشینی گناهکار
جعفری گوید: حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بمن فرمود: چرا ترا نزد عبد الرحمان بن یعقوب میبینم؟ عرضکردم: او دائی من است. فرمود: او درباره خداوند مطالب بدی میگوید، خدا را (به اجسام) توصیف میکند با اینکه خدا بچیزی از اجسام توصیف نشود. یا با او همنشین شو و ما را ترک کن، یا با ما همنشین و او را ترک کن! گفتم: او هر چه بگوید زیانی برایم ندارد! فرمود: آیا نمیترسی عذابی به او رسد و ترا هم بگیرد مگر نمیدانی کسی از اصحاب موسی علیه السلام بود و پدرش از مریدان فرعون، پس آنوقت که لشگر فرعون (در دریا) به موسی (و لشگریانش) نزدیک شدند، آن صحابی موسی، از لشگر موسی جدا شد و رفت پدر را که در لشگر فرعون بود نصیحت کند، تا اینکه با هم کنار دریا رسیدند، چون فرعونیان غرق شدند آن دو هم غرق شدند.
خبر به حضرت موسی دادند فرمود: او در رحمت خداست ولی عذاب چون آید، آنکس که نزدیک گنهکار مستحق عذاب است از او عذاب دفع نشود.