از سخت‌ترین مشاغل دنیوی، قضاوت است

5 داستان آموزنده درباره قضاوت و داوری و مجازات حکم نادرست

5 داستان آموزنده درباره قضاوت و داوری و مجازات حکم نادرست

 

1 – امام علیه السلام و حاکم جن

2 – میل قاضی و عذابش

3 – حکم آخرتی

4- یهودی و امام علیه السلام

5 – چشم کور شد

 

1 – امام علیه السلام و حاکم جن

روزی امام علی علیه السلام در کوفه بالای منبر مشغول خطبه خواندن بود که ناگهان اژدهایی از جانب منبر ظاهر شد و از پله‌های منبر بالا رفت تا به نزدیک حضرت رسید.

مردم ترسیدند و خواستند که آن را از نزد حضرت دفع کنند. امام به مردم اشاره کردند که کاری به او نداشته باشند. اژدها وقتی به پله آخر رسید حضرت کمی خود را خم کردند و اژدها گردنش را دراز و دهان به نزدیک گوش امام قرار داد.

مردم ساکت و متحیر شدند. در این وقت اژدها صدای بزرگی کرد که اکثراً شنیدند. حضرت لبان مبارک را به حرکت درآورده بود و اژدها گوش می‌داد.

اژدها از منبر پائین آمد. گویا زمین او را بلعید. حضرت خطبه را ادامه داد و آن را تمام کرد و از منبر پائین آمد.

مردم دور حضرت جمع شدند و از حال اژدها و کیفیت ملاقات با حضرت پرسیدند، فرمود: آن طوری که شما گمان کردید نبود، بلکه او حاکمی از حکام جن بود که در حکمی دچار اشتباه و مشکل شده بود، به نزدم آمد و حکم آنرا تقاضا کرد؛ من حکم را به او فهماندم، پس مرا دعا کرد و رفت.

 

2 – میل قاضی و عذابش

از امام باقر علیه السلام نقل می‌کنند که ایشان فرمودند: در بنی اسرائیل عالمی بود که میان مردم قضاوت می‌کرد. همینکه مرگش فرا رسید به زن خود گفت: وقتی که من مردم را غسل ده و کفن کن و در تابوت بگذار و رویم را بپوشان.

بعد از وفاتش، زنش همان عمل را انجام داد. پس از مختصر زمانی روی او را باز کرد تا یک بار دیگر صورت شوهرش را ببیند. (بصورت مکاشفه) چشمش به کرمی افتاد که بینی شوهرش را می‌خورد و قطع می‌کند. بسیار ترسید.

شب شوهرش را در خواب دید و از علت کرم در بینی‌اش پرسید. قاضی گفت: اگر ترسیدی، بدان که این گرفتاری بخاطر میل و علاقه ای بود که نسبت به برادرت ورزیدم. روزی برادرت با طرف مورد نزاعش نزدم برای قضاوت آمدند، اتفاقاً پس از محاکمه حق هم با او بود؛ و آنچه از کرم به بینی‌ام دیدی که موجب رنجش (در برزخ) فراهم کرد؛ همان میل در حکم به نفع برادرت بود.

 

3 – حکم آخرتی

حضرت داود پیامبر علیه السلام از پروردگار خود خواهش کرد که یک قضیه از قضایای آخرت که در میان بندگان خود خواهد کرد به او بنماید.

حق تعالی به او وحی فرمود: از من چیزی خواستی که احدی از خلق خود را بر آن مطلع نکرده‌ام سزاوار نیست به غیر از من کسی به آن نحو حکم کند؛ پس بار دیگر علیه السلام این استدعا را نمود جبرئیل آمد و گفت: از پروردگارت چیزی سؤال کردی که پیش از تو هیچ پیغمبری این را سؤال نکرده است. حق تعالی دعای ترا مستجاب فرمود. در اولین قضیه که فردا بر تو وارد می‌شود حکم آخرت بر تو ظاهر خواهد شد.

چون صبح داود در مجلس قضا نشست، مرد پیری آمد و جوانی را همراهش آورد که در دستش خوشه انگوری بود. آن پیرمرد گفت: ای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این جوان داخل باغ من شده است درخت‌های انگور را خراب کرده است و بدون اجازه انگور مرا خورده است.

داود علیه السلام به آن جوان گفت: چه می گوئی؟ جوان هم اقرار کرد که این کار را بدون اجازه انجام داده است. خداوند وحی نمود اگر به حکم آخرت میان ایشان حکم کنی بنی اسرائیل قبول نخواهند کرد. ای داود! این باغ از پدر این جوان که این پیرمرد به باغ او رفت و او را کشت و چهل هزار درهم مال او را غصب و در کنار باغ دفن کرده است.

پس شمشیری بدست آن جوان بده تا گردن آن پیرمرد را بزند بقصاص پدر خود، و باغ را تسلیم آن جوان کن و بگو که فلان موضع باغ را بکند و مال خود را بیرون آورد. پس داود علیه السلام خائف شد، و این حکم را موافق فرموده حق تعالی اجرا کرد.

 

4- یهودی و امام علیه السلام

در نزد قاضی حضرت علی علیه السلام در مسجد کوفه نشسته بود که عبدالله بن قفل یهودی از قبیله تمیم، در حالی که زره ای در دست داشت از کنار حضرت علیه السلام عبور کرد.

چون چشم امام به زره افتاد فرمود: این زره طلحة بن عبدالله است که در جنگ بصره از غنائم نصیب شده و این خیانت است!

یهودی حاضر شد با امام، در نزد قاضی مسلمانان که دست نشانده اوست برود. نزد شریح قاضی آمدند. امام دعوی خود را بیان داشت. شریح گفت: گواه بر ادعای خود اقامه کنید. امام فرزندش حسین علیه السلام را شاهد آورد. شریح گفت: یک نفر کافی نیست (و به قولی شهادت فرزند به نفع پدر را نپذیرفت)

امام قنبر غلامش را شاهد آورد. شریح گفت: به شهادت برده حکم نمی‌کنم. امام با ناراحتی به مرد یهودی فرمود: زره را برگیر و برو؛ که این قاضی سه بار به ناحق حکم کرد.

شریح گفت: سه مورد حکم ناحق را بگو کدام بوده است؟ امام فرمود: وای بر تو، در مورد خیانت گواه لازم نیست (باید مالک شاهد بیاورد که از چه راهی آنرا مالک شده است) دوم حسن علیه السلام را شاهد آوردم قبول نکردی، با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله با یک شاهد و قسم مدعی، حکم می‌فرمود.

سوم: قنبر شهادت داد. گفتی به قول بنده حکم نمی‌کنم. اگر بنده عادل باشد شهادتش قبول است. سپس فرمود: وای بر تو، امام مسلمانان در کارهای بزرگ امین است، چگونه ادعایش مقبول نباشد.

مرد یهودی با دیدن این جریان گفت: سبحان الله خلیفه مسلمین با من نزد قاضی می‌آید و علیه او قضاوت می‌کند و او هم راضی می‌شود. یا امیرالمؤ منین شما درست فرمودید. روزه از شماست که از خورجین، شما افتاد و من برداشتم.

شهادتین جاری نمود و مسلمان شد. حضرت زره را به او بخشید و نهصد درهم یا دینار هم به او جایزه داد.

 

5 – چشم کور شد

در زمان خلافت عثمان، غلامش مردی از اعراب را سیلی زد و چشم او کور شد. آن مرد شکایت را به نزد عثمان آورد. عثمان گفت: دیه می‌دهم. آن مرد قبول نکرد و گفت: می‌خواهم قصاص کنم! عثمان دیه را دو برابر کرد؛ باز آن مرد قبول نکرد و تقاضای قصاص کرد!

عثمان این قضیه را نزد امیرالمؤ منین علیه السلام فرستاد تا حکم کند. امام امر کرد آن مرد دیه بگیرد، لکن دیه را قبول نکرد؛ امام دیه را دو برابر کرد باز راضی نشد.

امام دستور داد تا غلام خلیفه را آوردند. مقداری پنبه و یک آیینه حاضر کردند، پنبه را (به چیزی) تر کردند و بر پلک‌ها و اطراف چشم او گذاشتند و چشم او را در مقابل آفتاب باز داشتند، و آن آیینه را در مقابل نگاه داشته و شعاع او را بر چشم او انداخته و فرمودند: بر آیینه نگاه کند؛ آن قدر او را نگه داشتند که تخم چشم او از بینایی افتاد و کور شد؛ و بدین ترتیب امام قصاص چشم را انجام دادند !!

 



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *