5 داستان آموزنده درباره قرآن و عمل به فرمودههای خداوند
1 – توجه به خلق یا خالق
شخص همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود. به خانه او میآمد تا کمکی مادی نصیبش شود. عمر از دست او خسته شده و به او گفت: ای آقا به در خانه خدا هجرت کرده ای یا به در خانه عمر؟ برو قرآن بخوان و از تعلیمات قرآن بیاموز، که تو را از آمدن به درب خانهام بی نیاز میسازد.
او رفت، و ماهها گذشت و دیگر نیامد. عمر جستجو کرد و اطلاع پیدا کرد که او از مردم دوری کرده و در جای خلوتی به عبادت اشتغال دارد.
عمر به سراغ او رفت و به او گفت: مشتاق دیدار تو شدم (و آمدم از تو احوال بپرسم)، فلانی بگو بدانم، چه چیزی سبب شده که از ما دور گشتی و بریدی؟!
او در پاسخ گفت: قرآن خواندم، قرآن مرا از عمر و آل عمر بی نیاز ساخت. عمر گفت: کدام آیه را خواندی که چنین تصمیم گرفتی؟
او گفت: قرآن میخواندم، به این آیه رسیدم (و فی السماء رزقکم و ما توعدون، روزی شما با همه وعدهها که بشما دادند در آسمان (بامر خدا مقدر) است.
با خود گفتم: رزق و روزی من در آسمان است ولی من آن را در زمین میجویم، پس براستی بد مردی هستم. عمر از این سخن تحت تاءثیر قرار گرفت و گفت: راست می گوئی.
2 – پیامبر و قرآن
یکی از ویژگیهای عرفانی پیامبر صلی الله علیه و آله ماءنوس بودن با قرآن بود. سعد بن هشام گوید: نزد عایشه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتم و از اخلاق آن حضرت پرسیدم؛ او بمن گفت: آیا قرآن میخوانی؟ گفتم: آری، اخلاق رسول خدا (مطابق) قرآن است.
آهنگ صدای رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بود که قرآن را از همه مردم زیباتر و دلرباتر میخواند. چنانکه انس بن مالک خدمتکار پیامبر صلی الله علیه و آله میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگام خواندن قرآن، آهنگ صدایش را میکشید.
ابن مسعود که از کاتبان وحی بود، میگوید یک روز رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: مقداری قرآن بخوان تا من گوش کنم.
من سوره مبارکه نساء را میخواندم تا رسیدم به آیه 41
(و کیف اذا جئنا من کل امة بشهید و جئنا بک علی هؤ لاء شهیدا: چگونه باشد آن هنگام که از هر امتی گواهی آریم و تو را برای این امت بگواهی خواهیم).
همین که این آیه قرائت شد، دیدم چشمان رسول خدا صلی الله علیه و آله پر از اشک شد، سپس فرمود: (دیگر بس است)
3 – احمد بن طولون
احمد بن طولون یکی از پادشاهان مصر بود. وقتی که از دنیا رفت از طرف حکومت وقت، یک قاری قرآن را با حقوق زیادی اجیر کردند تا روی قبر سلطان قرآن بخواند. روزی خبر آوردند که قاری، ناپدید شده و معلوم نیست به کجا رفته! پس از جست و جوی زیاد او را پیدا کردند و پرسیدند: چرا فرار کردید؟ جراءت نمیکرد جواب بدهد، فقط میگفت: من دیگر قرآن نمیخوانم.
گفتند: اگر حقوق شما کم است دو برابر این مبلغ را به تو میدهم! گفت: اگر چند برابر هم بدهید نمیپذیرم. گفتند: دست از تو بر نمیداریم تا دلیل این مساءله روشن شود. گفت: چند شب قبل صاحب قبر احمد بن طولون به من اعتراض کرد که چرا بر سر قبرم قرآن میخوانی؟
گفتم: مرا این جا آوردهاند که برایت قرآن بخوانم تا خیر و ثوابی به تو برسد. گفت: نه تنها ثوابی از قرائت قرآن به من نمیرسد، بلکه هر آیه ای که میخوانی آتشی بر آتش من افزوده میشود، به من می گویند: میشنوی؟ چرا در دنیا به قرآن عمل نمیکردی؟ بنابراین مرا از خواندن قرآن برای آن پادشاه بی تقوا معاف کنید.
4 – پانصد قرآن بالای نیزه
در صفین چون موقعیت شامیان بخطر افتاد و معاویه احساس شکست نمود، با عمروعاص به مشورت پرداخت که چه کند تا از شکست حتمی نجات یابد. عمروعاص پیشنهاد داد: هر که قرآنی دارد بالای نیزه بلند کند و مردم عراق را به حکومت قرآن بخوانید.
ابوطفیل از اصحاب امام میگوید: صبح لیلة الهریر مشاهده کردیم که جلو سپاهیان شام چیزهائی شبیه پرچم دیده میشود. چون هوا روشن شد، ملاحظه کردیم که قرآنها را روی نیزه بستهاند، و قرآن بزرگ مسجد شام را روی سه نیزه نصب کرده و ده نفر آن را بلند میکنند، و در هر یک از پنج قسمت لشکر صد قرآن و مجموعاً پانصد قرآن را در بالای نیزهها مقابل سپاه عراق قرار دادند و چنین شعار میدادند: خدا را خدا را درباره دینتان این کتاب خدا است حاکم میان ما و شما.
امام علی علیه السلام فرمود: خدایا تو می دانی که هدف اینها قرآن نیست، تو خود میان ما و اینها حکم کن که تو حاکم بر حقی.
عمل مردم شام موجب شد که در میان اصحاب امام اختلاف ایجاد شد، دسته ای ساده اندیش گفتند: دیگر برای ما جنگیدن جایز نیست، که اینها ما را به کتاب خدا میخوانند. دسته دیگر گفتند: کار معاویه حیله است و نباید فریب خورد. این اختلاف سبب گردید که معاویه از جنگ خلاص شد و به مقصود خود رسید.
5 – ناپلئون
ناپلئون روزی درباره مسلمین فکر کرد و پرسید: مرکز آنان کجاست؟ گفتند: مصر. وقتی با یک مترجم به کشور مصر مسافرت کرد، و به کتابخانه وارد شد. مترجم قرآن را باز کرد و این آیه آمد: (براستی که دین قرآن هدایت میکند بآنچه درست و محکمتر است و بر مؤ منان بشارت میدهد)، وقتی مترجم این آیه را برای او خواند و ترجمه کرد؛ از کتابخانه بیرون آمد و شب را تا صبح بفکر این آیه بود. صبح باز به کتابخانه آمد و مترجم آیاتی دیگر از قرآن را برایش ترجمه کرد.
روز سوم هم مترجم از قرآن برای او ترجمه کرد و خواند. ناپلئون از قرآن سئوال کرد. گفت: اینان معتقدند که خداوند قرآن را بر پیامبر آخرالزمان محمد صلی الله علیه و آله نازل کرده است و تا قیامت کتاب هدایت آنان است.
ناپلئون گفت: آنچه من از این کتاب استفاده کردم اینطور احساس نمودم که (اول) اگر مسلمین از دستورات جامع این کتاب استفاده کنند روی ذلت نخواهند دید. (دوم) تا زمانیکه قرآن بین آنها حکومت کند، مسلمانان تسلیم ما غربیها نخواهند شد؛ مگر ما بین آنها و قرآن جدائی بیفکنیم.
متشکرم از این داستان جالب ✨که من را جذب کرد ?
متشکرم از این داستان جالب ✨که من را جذب کرد ?
واقعن خیلی خوب بود داستان اولی
منبع مشخص نیست
با سلام
منبع این داستان ها: یکصد موضوع پانصد داستان: مجموعهای زیبا و جالب شامل حکایتهای اخلاقی علمی تربیتی اسلام همراه با آیات و روایات و کرامات ائمه معصومین علیهالسلام…/ علیاکبر صداقت