هر کس عمل خوبی کند به نفع خود کرده و هر کس عمل بد کند بر ضرر خویش کرده است.

5 داستان آموزنده درباره فضیلت کار کردن و عمل به تکلیف

5 داستان آموزنده درباره فضیلت کار کردن و عمل به تکلیف

 

1 – کار مشروع

2 – اهل عمل و بهشت

3 – جوان عامل

4 – عمل، یهودی را مسلمان می‌کند

5 – کردار معاویه و ابوالاسود دئلی

 

1 – کار مشروع

حسن بن حسین انباری گفت: در طول چهارده سال با ارسال نامه از امام رضا علیه السلام استجازه می‌کردم تا در دستگاه حکومت وارد شوم و به کارمندی تشکیلات اداری پردازم. چون امام علیه السلام پاسخ نمی‌داد، در آخرین نامه نوشتم، من از کتک و ستم می‌ترسم، و دستگاه سلطان می گویند: تو شیعه هستی که با ما همکاری نمی‌کنی و شانه خالی می‌کنی.!

امام در جواب نوشت: مقصود ترا از نامه‌ات فهمیدم که بر نفس خود بیمناک هستی، اکنون تو خود میدانی که اگر متصدی کاری شدی می‌توانی به آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور داده (عمل) کنی و همکارانت و نویسندگان زیر دستت همراه و هماهنگ خط مذهبی تو شوند، و اگر اندوخته ای پیدا کردی نسبت به فقرای مؤ منین مواسات و گذشت نشان دهی.!

آن چنانکه تو خود یکی از آن‌ها باشی، پی این کارها (خدا پسندانه) مقابل همکاری با دستگاه حکومت (نامشروع) است، اگر نمی‌توانی، مجاز نیستی که به شغل کارمندی مشغول شوی.

 

2 – اهل عمل و بهشت

امام باقر علیه السلام فرمود: روزی پدرم با اصحاب خود نشسته بود. روی به آن‌ها کرد و فرمود: کدامیک از شما حاضرید آتش گداخته را در کف دست بگیرید تا خاموش شود، همه از این عمل عاجز و سر بزیر افکنده و چیزی نگفتند!

من عرض کردم، پدر جان اجازه می‌دهی من این کار را بکنم؟ فرمود: نه پسر جان، تو از منی و من از تو هستم، منظورم این‌ها بودند.

پس از آن سه مرتبه فرمایش خود را تکرار کرد هیچکدام جواب ندادند. آنگاه فرمود: چقدر زیادند اهل گرفتار، و اهل عمل کمیاب‌اند، با اینکه کار آسان بود و ما می‌شناسیم کسانی را که اهل عمل و گفتارند، خواستم بدانید و امتحان داده باشید!

امام باقر علیه السلام فرمود: در این موقع بخدا سوگند مشاهده کردم که آنان چنان غرق در حیا و خجالت شده بودند که گویا زمین آن‌ها را به سوی خود می‌کشید. بعضی از ایشان عرق از جبین جاری ولی چشم را از زمین بلند نمی‌کردند.

همینکه پدرم شرمندگی آن‌ها را مشاهده کرد فرمود: خداوند شما را بیامرزد، من جز نیکی نظری نداشتم، بهشت دارای درجاتی است یکی از آن درجه متعلق به اهل عمل است که مربوط به دیگران نیست.

امام باقر علیه السلام فرمود: آن وقت مشاهده کردم، مثل اینکه از زیر بارگران و سنگین و ریسمان‌های محکم خارج شدند.

 

3 – جوان عامل

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جمع صحابه نشسته بودند، دیدند جوانی نیرومند و توانا از اول صبح مشغول به کار است. افرادی که در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودند گفتند: اگر این جوان نیرو و قدرت خود را در راه خدا به کار می‌انداخت شایسته مدح و تعریف بود.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این سخنان را نگوئید، زیرا از چند حال خارج نیست، اگر او برای اداره زندگی خود کار می‌کند که محتاج دیگران نباشد، او در راه خدا قدم برداشته است. اگر کار می‌کند که پدر و مادر ضعیف و کودکان ناتوان را دستگیری کند و آن‌ها را از مردم بی نیازشان گرداند، باز هم به راه خدا می‌رود.

اگر با این عمل می‌خواهد به تهیدستان افتخار کند و بر ثروت خود بیفزاید او به راه شیطان رفته و از راه راست منحرف گشته است.

 

4 – عمل، یهودی را مسلمان می‌کند

یک نفر یهودی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چند دینار طلب کار بود. روزی تقاضای پرداخت طلب خود را نمود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اکنون (پولی) ندارم. یهودی گفت: از شما جدا نمی‌شوم، تا طلب مرا بپردازید.

فرمود: من نیز در اینجا با تو می‌نشینم. به اندازه ای نشست که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح روز بعد را همان جا خواند. یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یهودی را تهدید کردند، ولی حضرتش به آن‌ها فرمود: این چه کاری است که می‌کنید؟

عرض کردند: (چگونه) یک یهودی شما را بازداشت کند؟ فرمود: خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسانی که معاهده مذهبی با من دارند یا غیر آن‌ها، ستم روا دارم.

صبح روز بعد نیز تا طلوع آفتاب نزد یهودی نشست. در این هنگام یهودی شهادتین را گفت، و بعد نیمی از اموال و ثروت خود را در راه خدا داد: سپس افزود: ای رسول خدا! به خدا سوگند کاری که نسبت به شما انجام دادم از روی جسارت نبود، بلکه می‌خواستم ببینم آیا اوصافی که در تورات درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آخرین آمده است با شما مطابقت دارد یا خیر، زیرا من در تورات خوانده‌ام که محمد بن عبدالله در مکه متولد می‌شود و به مدینه هجرت می‌کند، او درشت خو و بداخلاق نیست با صدای بلند سخن نمی‌گوید، بدزبان و ناسزاگو نمی‌باشد. اکنون به یگانگی خدا و پیامبری شما گواهی می‌دهم و تمام ثروت من در اختیار شما قرار دارد، هر طور خدا دستور دهد، درباره آن عمل کنید.

 

5 – کردار معاویه و ابوالاسود دئلی

معاویه غالباً برای جذب افراد به خود، پول و عسل و نظائر این‌ها می‌فرستاد. مردمان فقیر که از ماست سیر نشده بودند یک دفعه معاویه چند خیک عسل برای آن‌ها می‌فرستاد، و گاهی کیسه پولی در خیک عسل می‌گذاشت تا مردم به طرف امیرالمؤ منین علیه السلام نرود، و کم کسی بود که از پول و عسل بگذرد و دست از علی علیه السلام برندارد.!

روزی معاویه برای اینکه ابوالاسود دئلی  را که از یاران امیرالمؤ منین علیه السلام بود جذب کند، چند خیک عسل برای او فرستاد. او در مسجد بود، نامه معاویه را به او دادند و گفتند: خیک‌های عسل (یا حلوائی بسیار خوشمزه و خوش رنگ) را به خانه‌ات بردیم.

او به منزل آمد، دید دختر پنج ساله او می‌خواهد انگشتی از عسل در دهان گذارد. گفت: ای دخترم از این مخور که سم می‌باشد. و دختر انگشت عسل را بخاک مالید و اشعاری را خواند که مفهوم آن این است: ای پسر هند آیا با عسل مصفی می‌خواهی دین و ایمان ما را ببری اصلاً ما دست از علی علیه السلام بر نمی‌داریم.

ابوالاسود نامه معاویه را به یک دست و دخترش را به دست دیگر گرفت و نزد امام آورد و شعرهای دخترش را برای حضرتش خواند. امام خندید و در حق ایشان دعا فرمود.

 



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *