5 داستان آموزنده درباره غیبت و مجازات غیبت کننده
1 – از غیبت کننده جلوگیری کردند
1 – از غیبت کننده جلوگیری کردند
در عصر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله مردی بر جمعی که نشسته بودند میگذشت. یکی از آنان گفت: من این مرد را برای خدا دشمن دارم. آن گروه گفتند: به خدا قسم که سخن بدی گفتی!! و ما به او خبر میدهیم، و به وی خبر دادند.
آن مرد به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و سخن او را بازگفت. پیغمبر صلی الله علیه و آله او را خواست و از آنچه درباره وی گفته بود پرسید. مرد گفت: آری، چنین گفتم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چرا با او دشمنی میکنی؟ گفت: من همسایه اویم و از حال او آگاهم، به خدا قسم ندیدم که جز نماز واجب هرگز نماز بگذارد!
آن مرد گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله از وی بپرس آیا دیده است که من نماز واجب را از وقت خود به تاءخیر اندازم، یا بد وضو بسازم و رکوع و سجود را درست انجام ندهم؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید، مرد گفت: نه، سپس گفت: به خدا ندیدم جز ماه رمضان، که هر نیکوکار و بدکاری روزه میگیرد، هرگز در ماه دیگر روزه بگیرد! آن مرد گفت: یا رسول الله، از وی بپرس آیا دیده است که من در روز رمضان افطار کرده باشم یا چیزی از حق آن فرو گذاشته باشم؟
پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید، و او گفت: نه، باز گفت: به خدا هیچگاهم ندیدم که به سائل و فقیری چیزی بدهد و ندیدم که چیزی از مال خود انفاق کند مگر این زکاتی که نیکوکار و بدکار آن را اداء میکنند!
مرد گفت: از او بپرس آیا دیده است که چیزی از آن کم گذاشته باشم یا با خواهان آن چانه زده باشم؟ گفت: نه.
آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن مرد فرمود: برخیز که شاید او از تو بهتر باشد.
2 – مجازات غیبت در روز قیامت
شیخ بهائی علیه الرحمه میفرماید: روزی در مجلس بزرگی ذکر من شده بود. شنیدم یکی از حاضرین که ادعای دوستی با من میکرد ولی در این ادعا دروغ میگفت؛ شروع به غیبت نموده و نسبت ناروایی بمن داده بود و این آیه را در نظر نداشت که خداوند میفرماید: (بعضی پشت سر بعضی غیبت نکنید، آیا دوست دارید گوشت مرده برادر خود را بخورید؟ همه این را ناخوش میدارید.
آنگاه که فهمید اطلاع از غیبت او پیدا کردهام، نامه بلند بالایی برایم نوشت و اظهار پشیمانی و درخواست رضایت در آن نامه کرد. در جوابش نوشتم: خدا ترا پاداش دهد بواسطه هدیه ای که برای من فرستادی؟ چون هدیه تو باعث سنگینی کفه حسناتم در قیامت میشود!
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود: در روز قیامت بنده ای را در مقام حساب میآورند، کارهای نیکش در یک کفه و کارهای زشتش را در کفه دیگر میگذارند، کفه گناه سنگین تر میشود. در این هنگام ورقه ای بر روی حسنات قرار میگیرد، کارهای نیکش بواسطه آن عمل زیادتر از گناهانش میشود.
عرض میکند: پروردگارا آنچه عمل خوب داشتم در کفه حسنات وجود داشت، اما این ورقه چه بود؟ من که چنین عملی نداشتم؟ خطاب میرسد: این در مقابل سخنی است که درباره تو گفتهاند و از آن نسب پاک بودی. این حدیث مرا وامیدارد که سپاسگذار تو باشم بواسطه چیزی که بمن رسانیده ای، با اینکه اگر روبروی من، اینکار یا بدتر از این را انجام میدادی با تو مقابله بمثل نمیکردم و جز عفو و گذشت و دوستی و وفا از من نمیدیدی؛ این باقی مانده عمر، گرامی تر آن است که صرف در مکافات اشخاص شود، باید بفکر آنچه از دست رفته بود و تدراک گذشته را نمود.
3 – مانع باران
سالی در بنی اسرائیل قحطی شد، حضرت موسی علیه السلام چند بار نماز استسقاء خواند و طلب باران کرد، اما خبری از باران نشد. خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی کرد: من بخاطر آنکه یک نفر در میان شماست و سخن چین است و اصرار بر نمامی دارد، دعای شما را مستجاب نمیکنم.
عرض کرد: خدایا آن شخص کیست؟ فرمود: ای موسی علیه السلام شما را از غیبت نهی میکنم، حال خودم نمامی کنم؟! بگو همه توبه نمایند، تا دعایشان مستجاب شود.
همه توبه کردند و خداوند باران رحمت را بر آنها نازل کرد. (در خبری دیگر آمده است: که آن شخص درباره حضرت موسی علیه السلام غیبت کرده بود و موسی علیه السلام تقاضای شناسائی آن شخص را کرد و خداوند فرمود: من سخن چینی را زشت دارم حال خود سخن چینی کنم؟!).
4 – هزار تازیانه
برای هارون الرشید لباسهای فاخر و گران قیمتی آورده بودند. آنرا به علی بن یقطین وزیر (شیعه) خود بخشید. از جمله آن لباسها، دراعه ای از خز و طلا بافت بود که به لباس پادشاهان شباهت داشت.
علی بن یقطین آن لباسها را به همراه اموال بسیار دیگری برای امام کاظم علیه السلام فرستاد. حضرت علیه السلام، دراعه را توسط شخص دیگری برای وزیر فرستادند. او شک کرد که علت چیست؟ حضرت در نامه ای نوشتند آنرا نگهدار و از منزل خارج مکن که یک وقت احتیاج میشود.
پس از چند روز بر یکی از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل کرد. همان غلام پیش هارون الرشید سخن چینی نمود که علی بن یقطین قائل به امامت موسی بن جعفر علیه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال برای او میفرستد و همان دراعه ای که شما به او بخشیدید، برای موسی بن جعفر علیه السلام در فلان روز فرستاده است!
هارون بسیار خشمگین شده و گفت: باید این راز راکشف کنم. همان دم در پی علی بن یقطین فرستاد؛ هنگامی که حاضر شد گفت: چه کردی آن دراعه ای که به تو دادم؟ گفت: در خانه است و آنرا در پارچه ای پیچیدهام و هر صبح و شام آنرا باز میکنم و تبرک میجویم.
هارون گفت: هم اکنون آنرابیاور. علی بن یقطین یکی از خدام خود را فرستاد و گفت: دراعه در فلان اطاق داخل فلان صندوق و در پارچه ای پیچیده است برو زود بیاور. غلام رفت و آنرا آورد.
هارون دید دراعه در میان پارچه گذاشته و عطر آلود است. خشمش فرو نشست و گفت: آنرا به منزل خود برگردان، دیگر سخن کسی را درباره تو قبول نمیکنم و جایزه زیادی به او بخشید.
هارون دستور داد تا غلامی را که سخن چینی کرده بود هزار تازیانه بزنند، هنوز بیش از پانصد تازیانه نزده بودند که مرد.
5 – غلام سخن چین
شخصی برای خرید غلام به بازار برده فروشان رفت. عبدی را به او نشان دادند و گفتند: این برده هیچ عیبی ندارد، جز آنکه سخن چینی است. او پذیرفت و عبد را با آن عیب خریداری کرد و به منزل برد. بعد از گذشت چند روز آن عبد به همسر مولای خود گفت: شوهرت تو را دوست نمیدارد و میخواهد زن دیگری بگیرد، اگر بخواهی من او را برایت سحر میکنم به شرط آنکه چند تار از موهای او را برایم بیاوری؟
زن گفت: چطور موی او را برایت بیاورم؟ غلام گفت: وقتی که خوابید با تیغ مقداری از موهایش را قطع کن و بیاور تا کاری کنم که به تو علاقمند شود.!
سپس نزد شوهر او رفت و گفت: زن تو دوستی پیدا کرده و میخواهد تو را به قتل برساند مواظب باش تا قضیه را بفهمی، مرد خود را بخواب زده بود که زن با تیغ وارد شد. مرد به گمان اینکه او قصد قتلش را دارد از جا برخاست و زنرا به قتل رسانید.
اقوام زن که از قضیه مطلع شدند، همگی آمدند و آن مرد را به قتل رساندند. قبیله آن مرد هم به مقابله با اقوام زن پرداختند و جنگ و جدال و قتل و خونریزی بین دو طایفه به راه افتاد و تا مدتها خصومت و درگیری بین آنها وجود داشت.