آدم مغرور در دنیا فقیر و در آخرت مغبون خواهد بود. نباید به مال و یا سلامتی جسم و یا اهل و ریاست و امثال این‌ها مغرور شد، چه این‌ها برای همیشه در دنیا نخواهند ماند.

5 داستان آموزنده درباره غرور و آثار بد آن

5 داستان آموزنده درباره غرور و آثار بد آن

 

1 – غرور قلبی

2 – غرور به مال و اولاد

3 – پهلوان مغرور

4 – عالم نحوی

5 – نخوت ابوجهل

 

1 – غرور قلبی

مدتی در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از یکی از اصحاب تعریف و تمجید می‌کردند، تا اینکه روزی همان شخص را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشان دادند و گفتند: او را که تعریف می‌کردیم، همین شخص است.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به چهره او نگریست و فرمود: نوعی سیاهی مربوط به شیطان در چهره او می‌نگرم. او نزدیک آمد و سلام کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا پیش خود نگفتی بهتر از من در میان اصحاب، کسی نیست؟

او گفت: چرا، همین فکر را کردم. (به این ترتیب پیامبر صلی الله علیه و آله با چشم بصیرت نشانه غرور قلبی او را متذکر شدند).

 

2 – غرور به مال و اولاد

عاص بن وائل شخص بی دینی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مسخره می‌کرد، و لقب زشت (ابتر) به معنی بدون پسر و جانشین را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داد، و از او فرزند ناخلفی بنام عمرو بن العاص باقی ماند که طراح سیاست مکر و حیله دستگاه معاویه علیه امام علی علیه السلام بود.

یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوید: من از عاص بن وائل طلب کار بودم، نزد او رفتم و از او تقاضای طلب خود را کردم.

او گفت: طلبت را نمی‌دهم، من گفتم: طلب خود را در آخرت از تو می‌گیرم. او با غرور تمام گفت: من در آخرت، اگر وجود داشته باشد اولاد و اموال بسیار دارم، اگر آنجا رفتم (و تو آمدی) بدهی خود را به تو می‌دهم!

خداوند این آیه را بر رسول خدا نازل کرد (دیدی حال آنکه به آیات ما کافر شد و گفت: من البته مال و فرزند بسیار دارم… سخت بر عذابش خواهیم افزود)

 

3 – پهلوان مغرور

پهلوانی هنرهای بسیار از خود نشان داده و پهلوانان جهان را بر زمین افکنده و شهرتی فراوان یافت. از بسیاری توانائی و قدرت، به غرور افتاد و روی به طرف آسمان کرده و گفت: بار خدایا حالا جبرئیل را بفرست تا با او دست و پنجه نرم نمایم، زیرا در زمین کسی نیست که تاب مقاومت من را داشته باشد.

چند روز نشد که حق تعالی او را ضعیف و ناتوان کرد و برای شکستن غرورش او را به ویرانه ای انداخت. آنقدر ضعف بر او غالب شده که سرش را بر خشتی گذاشته و موشی بر رویش جست و سر انگشتان پایش را بدندان می‌گزید و او قدرت نداشت تا پایش را جمع کند.

صاحب دلی از کنار وی بگذشت و گفت: اینکه خدا یکی از لشگرش را که از همه کوچک‌تر است بر تو مسلط فرمود، تا متنبه شوی و از غرور توبه کنی، اگر استغفار کنی خداوند با وجود یک صبور است غیور هم هست و ترا عافیت دهد.

 

4 – عالم نحوی

شخصی علم نحو را فرا گرفته بود و در ادبیات عرب بسیار ترقی کرده و او را دانشمند علم نحو می‌خواندند. روزی سوار بر کشتی شد، ولی چون مغرور به علم خود بود رو به ناخدای کشتی کرد و گفت: آیا تو علم نحو خوانده ای؟ او گفت: نه، عالم گفت: نصف عمرت را تباه نموده ای!!! ناخدای کشتی از این سرزنش اندوهگین و خاموش ماند و چیزی نگفت.

کشتی همچنان در حرکت بود، تا اینکه بر اثر طوفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت. در این هنگام، کشتیبان که شنا می‌دانست، به عالم نحوی گفت: آیا شنا می دانی؟ گفت: نه، ناخدا گفت: همه عمر به فناست چرا که کشتی در حال غرق شدن است و تو شنا نمی‌دانی.!

او به غرور خود پی برد و متوجه شد که بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت و صفات رذیله را در وجود خود نابود کند تا غرق دریای غرور نگردد.

 

5 – نخوت ابوجهل

شبی ابوجهل دشمن سرسخت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه ولیدبن مغیره به طواف خانه کعبه پرداختند. در ضمن طواف با هم درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخن به میان آوردند.

ابوجهل گفت: قسم به خدایم که او صادق است. ولید گفت: خاموش باش، تو از کجا سخن را می گوئی؟ ابوجهل گفت: ما او را در کودکی و جوانی راستگو و امین می‌دانستیم، چگونه پس از آنکه بزرگ شده و عقلش کامل گشته دروغگو و خائن شده است؟!

ولید گفت: چرا او را تصدیق نمی‌کنی و ایمان نمی‌آوری؟ گفت: می‌خواهی دختران قریش بشنوند و بگویند من، ابوجهل از ترس شکست تسلیم شده‌ام، سوگند به بتهای لات و عزّی هرگز از او پیروی نخواهم کرد.

از این غرور و نخوت خداوند این آیه را نازل فرمود: (خدا بر گوش و قلب او مهر زده و بر چشمش پرده ظلمت کشیده است)

 



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *