بدترین مردم کسی است که آخرت خود را به دنیا بفروشد، و از آن بدتر کسی است که آخرت خود را به دنیای دیگران بفروشد.

5 داستان آموزنده درباره عاقبت بدی کردن درحق دیگران

5 داستان آموزنده درباره عاقبت بدی کردن درحق دیگران

 

1 – جلودی

2 – عمروعاص

3 – کاش در کربلا بودم!

4 – توجیه بدی‌ها

5 – اثر کردار بد در برزخ

 

1 – جلودی

بعد از درگذشت امام کاظم علیه السلام هارون الرشید خلیفه عباسی یکی از فرماندهان خود را به نام (جلودی) به مدینه فرستاد و دستور داد: به خانه‌های آل ابی طالب حمله کند، و لباس زنان را غارت نماید و برای هر زنی فقط یک لباس بگذارد!

جلودی گفتار هارون را در مدینه اجرا کرد. چون نزدیک خانه امام رضا علیه السلام آمد، حضرت همه زن‌ها را در یک اطاق قرار داد و درب آن اطاق ایستاد و نگذاشت (جلودی) وارد شود.

جلودی گفت: باید داخل شوم و زن‌ها را لخت کنم. امام قسم خورد که زیور و لباس زن‌ها را جمع کند و به نزدش بیاورد، به شرط آنکه جلودی درون اطاق نیاید.

بالاخره در اثر خواهش حضرت جلودی قانع شد. امام داخل اطاق شد و طلا و لباس و اثاثیه منزل را جمع کرد و نزد جلودی قرار ده، و جلودی همه را نزد (هارون الرشید) برد.

موقعی که مامون فرزند هارون الرشید به سلطنت رسید نسبت به جلودی غضب کرد و خواست که او را بکشد.

امام علیه السلام در آن مجلس حاضر بود، از ماءمون تقاضای عفو او را کرد. چون جلودی جنایت خود را نسبت به امام می‌دانست، فکر کرد که الان امام درباره او به بدی عمل گذشته‌اش شکایت می‌کند، فکر خطا در ذهنش آمد، رو به ماءمون کرد و گفت: ترا قسم به خدا می‌دهم، سخن امام رضا علیه السلام را درباره من قبول نکن! ماءمون گفت: به خدا سوگند حرفش را قبول نمی‌کنم؛ دستور داد گردن جلودی را بزنند و او را به قتل برسانند!

 

2 – عمروعاص

پس از قضیه حکمیت، که (عمروعاص) (ابوموسی اشعری) را گول زد و علی علیه السلام را از خلافت خلع کرد حضرت پس از نماز صبح و مغرب، معاویه و عمروعاص و ابوموسی را لعن می‌کرد.

البته عمروعاص در شب عقبه جزو همدستان مخالفین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و مورد لعن پیامبر صلی الله علیه و آله هم قرار گرفته بود.

وقتی درگیری و اختلاف بین امام علیه السلام و معاویه شدید شد، بنا به تحکیم شد که متاءسفانه اهل عراق از طرف امیرالمؤ منین علیه السلام به ابوموسی اشعری راءی دادند (و حضرت به تعیین او راضی نبود) و معاویه عمروعاص را انتخاب کرد.

ابوموسی از یکی دهات شام به صفین احضار شد و چهارصد نفر همانند شریح بن هانی و ابن عباس همراه او بودند به (دومة الجندل) رفتند. عمروعاص نیز با چهارصد نفر به آنجا آمد.

با تمام سفارشات که به ابوموسی کردند فایده ای نداشت چون عمروعاص در نیت پلید و بدی کردار در مکر و حیله بسیار قوی تر از او بود.

عمروعاص ابوموسی را زیاد مورد احترام قرار می‌داد، و او را در صدر مجلس می نشانید و در نماز او را مقدم می‌داشت، و با او به جماعت نماز می‌خواند و به عنوان یا صاحب رسول الله به او خطاب می‌کرد!!

می‌گفت: شما پیش از من خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کردی و بزرگ‌تر از منی، مرا نشاید که قبل از شما صحبت کنم. آنقدر این حرف‌ها و احترامات را روا داشت تا اینکه ابوموسی ساده به درستی عمروعاص اعتقاد پیدا کرد و تصور کرد او جز اصلاح امور نظری ندارد.

عمروعاص گفت: ابوموسی نظرت درباره علی علیه السلام و معاویه چیست؟ گفت: بیا علی علیه السلام و معاویه را از خلافت معزول سازیم و کار خلافت به شوری برپا داریم.

عمروعاص گفت: به خدا قسم راءی همان راءی شماست، باید همین را عملی کنیم؛ البته عمروعاص که نیتش بد و حیله باز بود ابوموسی را اول در جای خلوتی آورد و با او صحبت کرد تا دیگران در راءی دخالت نکنند، بعد به میان جمعیت آمدند.

اول ابوموسی برخاست و شروع به صحبت کرد؛ ابن عباس داد زد: هوشیار باش گمان می‌کنم عمروعاص ترا فریب داد، اول بگذار عمروعاص صحبت کند بعد تو؛

ابوموسی قبول نکرد و گفت: مردم، من و عمروعاص علی علیه السلام و معاویه را از خلافت عزل و بعد به شوری خلیفه قبول کنیم. من علی علیه السلام را از خلافت عزل کردم.

عمروعاص بدطین بلند شد و گفت: من هم علی علیه السلام را عزل کردم و معاویه را بر خلافت منصوب کردم، زیرا معاویه خوانخواه عثمان و سزاوارترین افراد به مقام او می‌باشد.

ابوموسی صدایش بلند شد و گفت: تو همانند سگی هستی که اگر به او رو کنند حمله می‌کند و اگر هم پشت کنند حمله می‌کند.

عمروعاص گفت: تو همانند الاغی هستی که کتابهائی بارش باشد، و خلاصه عمروعاص با سوءنیت برنده قضیه تحکیم شد! ابن عباس همیشه می‌گفت: خدا روی ابوموسی را سیاه سازد که او را از بدی نیت و مکر عمروعاص هشدار دادم و راءی درست را به او گفتم، اما نفهمید.

 

3 – کاش در کربلا بودم!

بدی اعمال فقط موجب عذاب نیست، بلکه بدی نیت هم مؤ ثر است تا جائی که به بدی نیت خلود در جهنم نصیب کفار و معاندین می‌شود. (حجاج بن یوسف ثقفی) در زندانی کردن و به قتل رساندن سادات به قدری سفاک و بی رحم بود که وقتی از مسجد جامع خارج شد صدای ضجه و ناله جمعیت کثیری را شنید، پرسید: این ناله‌ها از کیست؟

گفتند: صدای زندانیان است که از حرارت آفتاب می‌نالند. گفت: به آن‌ها بگوئید اخسئوا: دور شوید و سخن نگوئید که این در زبان عربی برای راندن سگ هم استعمال می‌شود.

زندانیان او 000/120 مرد و 000/20 زن بودند. 000/4 نفر زنان مجرد بودند و زندان همه یکی بود و سقف نداشت و هرگاه آن‌ها با دست خود یا وسیله ای سایبان تهیه می کرند، زندانبانان آن‌ها را با سنگ می‌زدند.

خوراکشان نان جو مخلوط با ریگ بود آبی تلخ به ایشان می‌دادند و گاهی آب خمیرنان حجاج خون سادات و نیکان بوده، و از این خوردن هم لذت می‌برد.

این بدجنس همیشه افسوس می‌خورد و می‌گفت: کاش در کربلاء بودم تا در کشتن امام حسین علیه السلام و یارانش شریک می‌بودم!!

 

4 – توجیه بدی‌ها

امام صادق علیه السلام شنید که مردی شهرت به تقوی پیدا کرده است. روزی آن مرد را مشاهده کرد که جمع زیادی از عوام اطراف او را گرفته بودند.

پس آن مرد از مردم کناره گرفت و تنها به راهی حرکت کرد؛ امام علیه السلام ناظر کارهای او بود.

پس از زمانی کوتاه امام دیدند او جلو یک دکان نانوائی ایستاد، و دو نان مخفیانه برداشت و به راه افتاد. پس از چند قدمی از دکان میوه فروشی دو عدد انار برداشت و به راهش ادامه داد.

پس از پیمودن مسافتی نزد مرد مریضی رفت و نان‌ها و انارها را به وی داد و به مقصد خود خواست برود، امام علیه السلام خود را به آن مرد رساند و فرمود: امروز از تو عمل شگفت انگیزی دیدم، و آنچه را دیده بود برایش نقل کرد!

آن مرد گفت: گمان می‌کنم تو امام صادق علیه السلام هستی؟ فرمود: آری، گفت: با آنکه فرزند پیامبری، افسوس که چیزی نمی‌دانی؟

فرمود: چه جهلی از من دیده ای؟ گفت: مگر نمی‌دانی خداوند در قرآن فرموده (هر کار نیکی انجام دهد ده حسنه دارد و هر که گناهی کند جز یک گناه برایش ننویسند) از این جهت به حساب من دو نان و دو انار دزدیده‌ام، مجموعاً چهار گناه محسوب می‌شود، و آن‌ها را در راه خدا داده‌ام می‌شود چهل حسنه.

چهار گناه را از چهل حسنه کم کنند سی و شش حسنه برایم باقی می‌ماند، و تو از این حساب‌ها نمی‌دانی!

امام فرمود: خدا مرگ دهد مگر این آیه از قرآن را نشنیدی که می‌فرماید (خدا از پرهیزگاران قبول اعمال کند)؟! تو چهار گناه کردی و مال مردم را دزدیدی و چهار گناه دیگر کردی که بدون اجازه به دیگران دادی، پس هشت گناه نمودی و هیچ حسنه ای هم نداری.

بعد حضرت به اصحابش فرمود: اینگونه تفسیرها و توجیه‌هاست که اینان هم خودشان و هم دیگران را گمراه می‌سازند.

 

5 – اثر کردار بد در برزخ

یکی از بزرگان اهل علم و تقوی فرمود: یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن، زندگی را می‌گذراند.

پس از مرگش، در برزخ او را دیدند که کور است. از علت آن پرسیدند؟ گفت: ملکی را خریده بودم، و وسط زمین چشمه آب گوارائی بود که اهالی ده مجاور می‌آمدند خود و حیواناتشان از آن استفاده می‌کردند، و به واسطه رفت و آمد، مقداری از زراعت من خراب می‌شد. برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود، و راه آمد و شد را بگیرم، به وسیله خاک و سنگ و آهک چشمه را کور نمودم و خشکانیدم. بیچاره مجاورین ده برای آب به جاهای بسیار دور می‌رفتند.

این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است. گفتم: آیا چاره ای دارد؟ گفت: اگر ورثه‌ام بر من ترحم کنند و آن چشمه را مفتوح و جاری سازند تا دیگران استفاده کنند حالم خوب می‌شود.

ایشان فرمود: به ورثه‌اش مراجعه کردم و جریان را گرفتم و آن‌ها پذیرفتند، و چشمه را گشودند و مردم استفاده می‌کردند.

پس از چندی آن مرحوم را دیدم که چشمش بینا شده و از من سپاسگذاری کرد.

 



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *