5 داستان آموزنده درباره صبر و شکیبایی
1 – حیات دین در صبر است
روزی رسول خدا با امیرالمؤ منین علیه السلام به سوی مسجد قبا میرفتند، در راه به بوستانی خرم برخوردند. حضرت عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! بوستان خوبی است، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بوستان تو در بهشت از این بهتر است!
از این بوستان گذشتند تا از هفت بوستان رد شدند، و همین کلام، میان حضرت و پیامبر رد و بدل شد.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله او را در آغوش کشید و زار زار بگریست و حضرت هم گریست، حضرت علت گریه پیامبر صلی الله علیه و آله را جویا شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
بیاد کینه هائی افتادم که در سینههای این مردم از تو جای گرفته است، پس از وفات من، آنها کینههای خویش را بر تو آشکار خواهند کرد.
حضرت پرسید: یا رسول الله! من چه باید بکنم؟ فرمود: صبر و شکیبایی، اگر صبر نکنی بیشتر به مشقت خواهی افتاد. عرض کرد: آیا بر هلاکت دینم میترسی؟ فرمود: حیات تو در صبر است.
2 – گشایش بعد از صبر
بانوی بینوایی، یگانه پسرش به سفر رفته بود، و سفر او طولانی شد. او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت: پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسیار طول کشیده و هنوز برنگشته و بسیار نگرانم.
امام فرمود: ای خانم صبر کن، در پرتو آن خود را نگهدار. آن بانو رفت و پس از چند روز انتظار باز پسرش نیامد، کاسه صبرش لبریز گردید و به محضر امام آمد و گفت: پسرم نیامده، سفرش طول کشید، چه کنم؟ امام فرمود: مگر نگفتم صبر و مقاومت کن. گفت: سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسیده و دیگر تاب و توان صبر را ندارم!
فرمود: اکنون به خانهات برو که پسرت آمده است. او سراسیمه به سوی خانهاش رفت، و دید پسرش از مسافرت بازگشته است، بسیار خوشحال شد و با خود گفت: مگر بر امام وحی نازل میشود، او از کجا فهید که پسرم آمده است؟! بروم این موضوع را از خودش بپرسم.
نزد امام آمد و عرض کرد: آری همانگونه که خبر دادید پسرم از سفر آمده آیا بر شما وحی نازل میشود که چنین خبر پنهان را دادید؟
فرمود: من این خبر را از یکی از گفتار رسول خدا بدست آوردم که فرمود: (هنگامی که صبر انسان به پایان رسید، گشایش کار او فرا میرسد.
از اینکه صبر تو به پایان رسیده بود، دریافتم که گشایش مشکل تو فراهم شده است. از این رو به تو گفتم: برو که پسرت آمده است، و خبر من مطابق با واقع گردید.
3 – بلال
بلال از اهل حبشه و در مکه از غلامان طایفه (بنی جمع) به شمار میرفت. چون مسلمان شد از ارباب خود اذیت بسیار دید. در بدو اسلام کسانیکه در مکه اسلام میآوردند، مخصوصاً افرادی که اقوام و عشیره ای نداشتند و یا برده و بنده بودند بیشتر مورد صدمه واقع میشدند و بعضیها بر اثر زیادی صدمه از دین برمی گشتند، ولی بلال با صبر و استقامت و ثبات قدم هر چه بیشتر او را آزار میدادند، استوارتر میگردید.
از جمله ابوجهل او را به صورت روی ریگهای داغ حجاز میخوابانید و سنگ آسیاب روی بدنش میگذاشت تا اینکه مغزش به جوش آمد و به او میگفت: به خدای محمد کافر شو! او میگفت: اءحد اءحد یعنی خدا یکتاست.
دیگر از کسانیکه او را خیلی اذیت کرد، امیه بن خلف بود که مکرر او را شکنجه میداد؛ و از مقدرات الهی امیه در جنگ بدر به دست بلال کشته شد.
در یکی از روزها که بلال در شکنجه بود پیامبر او را دید و از او گذشت و به ابوبکر فرمود: اگر مالی داشتم بلال را میخریدم.
او نزد عباس رفت و گفت بلال را برای من خریداری کن. عباس عموی پیامبر به سراغ زنی که مالک بلال بود، در حالیکه بلال زیر سنگهای سنگین در شکنجه بود نزدیک بود بمیرد، رفت و از او تقاضای خریدن بلال را نمود. آن زن درباره بلال مذمت و بدگوئی کرد و بعد او را فروخت؛ و بلال بر اثر صبر مقابل شکنجه آزاد و خدمت پیامبر آمد و مؤ ذن حضرتش شد.
4 – صبر بهتر از کیفر
بعد از پایان جنگ احد پیامبر کسی را فرستاد تا در میان کشتگان جسد عمویش حمزه را پیدا کند حارث بن صمت وقتی دید جسد حمزه عموی پیامبر را مثله کردند یعنی گوش و بینی و بعضی اعضا را بریدهاند و جگر او را بیرون آوردهاند نتوانست این خبر ناگوار را به پیامبر برساند.
پیامبر خودشان میان کشتگان آمد و چشمش به جسد عمویش حضرت حمزه افتاد که بدنش را مثله کردهاند، ناراحت شد و گریه کرد و فرمود: بخدا قسم هیچ جائی برایم سخت تر از این موقف نگذشت، اگر خدا مرا بر قریش غالب کند هفتاد نفر از آنها را مثله خواهم کرد.
جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: (اگر خواستید کیفر نمائید همانند آنچه که بر شما ستم شده انجام دهید، اگر صبر کنید، آن برایتان بهتر است). پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من بر این مصیبت صبر میکنم.
توضیح آن که قاتل جناب حمزه (وحشی غلام جبیر) بوده و او به دستور هند جگر خوار (مادر معاویه که پدرش عتبه در جنگ بدر کشته شده بود)، شکم حمزه را بشکافت و جگرش را بیرون آورد و نزد هند برد و او آنرا به دندان گرفت اما به امر خدا نتوانست آنرا بخورد، پس با راهنمائی وحشی هند نزد جنازه حمزه آمد و بدن آن جناب را مثله کرد و در عوض این کشتن هند گوشواره و دستبند و گردنبند خود را به وحشی داد.
5 – شب عروسی
سبط الشیخ نقل کردند: که یکی از شیوخ عرب که رئیس قبیله اطراف بغداد بود تصمیم میگیرد برای ازدواج پسرش دختری از بستگانش را خواستگاری نمایند، و رسم آنها چنین بود که در یک شب مجلس عقد و زفاف را انجام میدادند.
در شب معین وسائل پذیرایی و اطعام و جشن را مهیا نمودند، و مرجع تقلید عرب حاج شیخ مهدی خالصی را هم برای انجام عقد دعوت کردند. سپس عده ای از جوانان به دنبال داماد میروند تا او را با تشریفات مخصوص، برای مجلس عقد بیاورند. در راه طبق مرسوم تیر هوائی میانداختند، در این بین، جوان سیدی تفنگ پر بدست، تیرش سهواً خالی میشود و به سینه داماد میخورد و داماد کشته میگردد.
سید جوان فرار میکند، جریان را به پدر می گویند، مرحوم شیخ مهدی خالصی، پدر را امر به صبر میکند و میفرماید: آیا می دانی رسول خدا بر همه ما حق بسیار بزرگی دارد و همه ما نیازمند شفاعت او هستیم، این جوان عمداً چنین نکرد، بلکه به قضا و قدر تیرش به فرزندت رسیده و او از دنیا رفته است، این سید را بخاطر جدش عفو کن و در این مصیبت صبر نما تا خدا صابرین را به تو بدهد.!
پدر داماد از اندرزهای شیخ ساکت میشود و فکر میکند و سپس میگوید: اینهمه میهمان داریم مجلس عیش مبدل به عزا شده برای تکمیل حق پیامبر آن جوان سید را بیاورید و بجای پسرم دختر را برای او عقد نمائید و به حجله ببرید.
شیخ او را تحسین میکند؛ بعد بدنبال سید میروند و می گویند قصد دارند به جای پسر رئیس قبیله دختر را برایت عقد کنند. او باور نمیکند، خیال میکند میخواهند به این بهانه او را ببرند و بکشند.
در همان شب شیخ دختر را برای سید جوان قاتل عقد و مجلس تشکیل میدهند، فردا هم جنازه پسر را دفن میکنند
سلام میشه منبع ۵ داستان اول رو بگید
با سلام
منبع این داستان ها: یکصد موضوع پانصد داستان: مجموعهای زیبا و جالب شامل حکایتهای اخلاقی علمی تربیتی اسلام همراه با آیات و روایات و کرامات ائمه معصومین علیهالسلام…/ علیاکبر صداقت