خداوند متاع دنیوی را به دوست و دشمن خود می‌دهد، ولی دین خود را به دوستانش می‌دهد

5 داستان آموزنده درباره دین‌داری و دین‌فروشی

5 داستان آموزنده درباره دین و دین‌فروشی

 

1 – دین مُرد

2 – دینداری فرزانه دزفول

3 – دین کنار تخت شاهی

4 – دینداری ابوجعفر حسینی

5 – دین فروشی سمره

 

1 – دین مُرد

حضرت علی علیه السلام در محلی عبور می‌کردند، گروهی از بچه‌ها را دیدند که مشغول بازی هستند، ولی یک بچه در کنار ایستاده و غمگین و بازی نمی‌کند. نزدش رفت و پرسید: نام تو چیست؟ گفت: (مات الدین: دین مرد).

امام سراغ این راز نهفته گرفتند و از پدر این کودک سؤال کردند! گفتند: پدرش مرده و مادرش زنده است. امام مادر فرزند را خواست و علت این نام را پرسیدند! مادر گفت: در ایامی که این بچه در رحم من بود پدرش به مسافرت رفت و پس از مدتی همسفران آمدند و گفتند: شوهر تو در مسافرت بیمار شد و از دنیا رفت، از ما خواهش کرد که اگر بچه‌ام به دنیا آمد نام او را (مات الدین) بگذارید.!!

امام به اسم (مردن دین)، پی به رمز و علت آن برد و اعلام کرد مردم در مسجد جمع شوند. سپس همسفران پدر کودک را که چهار نفر بودند خواست و یکی یکی را جداگانه سؤالاتی نمود.

به مردم فرمود: هرگاه من صدائی به تکبیر بلند کردم شما هم تکبیر بگوئید. از اولی راز قتل را جویا شد، و او که از این سئوال میخکوب شده بود گفت: من فقط طناب را حاضر کردم. صدای تکبیر امام بلند شد و مردم هم تکبیر گفتند.

دومی هم گفت: من طناب را به گردنش بستم و دیگر تقصیری ندارم؛ سومی گفت: من چاقو را آوردم و چهارمی به طور واضح جریان را شرح داد که برای تصاحب اموال او، گروهی او را به قتل رساندیم. امام تکبیر گفت و مردم هم صدا به تکبیر بلند کردند.

امام اموال مسروقه را از آن‌ها گرفت و به مادر بچه تحویل داد و آن‌ها را سخت مجازات کرد، و بعد به مادر فرزند فرمود: اسم بچه را (عاش الدین: دین زنده است) صدا بزنید.

 

2 – دینداری فرزانه دزفول

وقتی شیخ مرتضی انصاری مرجع یگانه می‌شود با همه آوازه و بلندی افکار در علم فقه و اصول، از دنیا می‌رود، با آن ساعتی که به صورت یک طلبه فقیر دزفولی وارد نجف شده بود فرقی نکرده بود.

وقتی که خانه او را نگاه می‌کنند، می‌بینند مثل فقیرترین مردم زندگی می‌کند. یک نفر به ایشان می‌گوید: آقا! خیلی هنر می‌کنید که این همه وجوهات در دست شما می‌آید، هیچ تصرفی در آن‌ها نمی‌کنید؟! می‌فرماید:

چه هنری کرده‌ام؟ عرض می‌کنند: چه هنری از این بالاتر؟ آیا هنری از این بالاتر می‌شود! فرمود: حداکثر کار من، کار خرکچی‌های کاشان است که می‌روند تا اصفهان و برمی گردند.

خرکچی‌های کاشان را که پول به آن‌ها می‌دهند که بروند از اصفهان کالا بخرند و بیاورند کاشان، آیا شما دیده‌اید که این‌ها به مال مردم خیانت کنند؟ آن‌ها امین هستند، حق ندارند. این مسئله مهمی نیست که به نظر شما مهم آمده است.

 

3 – دین کنار تخت شاهی

در زمان خلیفه دوم، سعد وقاص باتفاق عده ای به طرف عراق رهسپار شدند. یزدگرد پادشاه ایران در مدائن بود. کسی را نزد سعد فرستاد تا چند نفر به دربار بیایند، تا از مقصد ایشان باخبر شود.

چون به مجلس پادشاه آمدند، او مشغول آشامیدن شراب بود و دستور داد بساط شراب را جمع کنند. فرستادگان به حضور آمدند و مغیرة بن عامر کنار تخت شاهی جنب پادشاه نشست.

یزدگرد اعتراض کرد و بعد گفت: شما عرب‌ها به عنوان تجارت و گدائی به مملکت ما می‌آمدید، پس از خوردن غذاهای لذیذ و آب‌های گوارا اینک رفتید و دوستان خود را خبر کردید و حالا آمدید و می گویید (دینی تازه) هم آورده‌اید.

مثل شما مانند آن روباهی است که به باغی رفت و بنای خوردن انگورها کرد، صاحب باغ هم او را آسیبی نرسانید. روز دیگر رفت روباه‌های دیگر را خبر کرد و آمدند به خوردن انگور مشغول شدند. صاحب باغ آمد سوراخ‌ها را بست به حساب همه روباه‌ها رسید.

اگر من بخواهم می‌توانم ولی می دانم شما به خاطر تنگی مال و معیشت لشکرکشی کرده‌اید. من شما را نعمت‌های فراوان می‌دهم، امیری بر شما نصب می‌کنم تا روزگارتان به خوبی بگذرد.

مغیرة بن عامر گفت: آنچه از تنگی معیشت گفتی درست است، و ما هم روزی موش و سوسمار می‌خوردیم و حلال از حرام نمی‌دانستیم و پسر عموی خویش را برای یک شغلم می‌کشتیم و به آن مباهات می‌کردیم تا اینکه خداوند به وسیله پیامبرش دینی برای ما آورد، و ما را از پرستش بت‌ها باز داشت و به خداپرستی هدایت کرد و هر کشوری که به وسیله مسلمانان مفتوح شود غنائم را باسیه عطا کند؛ و ما بزودی به کشور شما خواهیم آمد.

اکنون ای یزدگرد تو را به سه کار مخیر می‌کنم: یا مسلمان شو تا پادشاهیت دوام یاید. یا جزیه بده، یا آماده جنگ شو.

یزدگرد از این سخن برآشفت و گفت: بین من و شما جز شمشیر نخواهد بود. آنان را از درگاه خود راند، بعد جنگ درگرفت و مسلمانان پیروز شدند.

 

4 – دینداری ابوجعفر حسینی

ابو جعفر محمد حسینی. که با چهار واسطه به امام حسین علیه السلام می‌رسید مردی فقیه و اهل زهد و عبادت بود و در ایام معتصم خلیفه عباسی بر علیه ستم او خروج کرد. معتصم به دفع او پرداخت و او به ایران آمد و به شهرهای خراسان و سرخس و طالقان و نسا و مرو منتقل و گروهی بسیار از مردم ایران با او بیعت کردند.

در مرو چهل هزار نفر با او بیعت نمودند. شبی که لشگرش جمع شدند، صدای گریه ای شنید. تحقیق کرد و فهمید که یکی از لشگریانش نمد مرد جولائی (بافنده، نساج) با زور گرفتند و این گریه از آن مرد است.

ابوجعفر آن غاصب را طلبید و سبب این کار زشت را از او خواست! گفت: ما در بیعت تو درآمدیم که مال مردم را ببریم و هر چه می‌خواهیم بکنیم.

ابوجعفر نمد را به صاحبش داد و آنگاه فرمود: به چنین مردم نتوان در دین خدا یاری جست، امر کرد لشگر متفرق شوند؛ با اصحاب خاص خود به طالقان رفت… .

 

5 – دین فروشی سمره

سمره بن جندب اهل بصره بود. پس از مرگ پدر همراه مادرش به مدینه آمد؛ مادرش به یکی از یاران رسول خدا به نام مری بن شیبان شوهر کرد و سمره در دامن او بزرگ شد؛ با اینکه نوجوان بود تیرانداز خوبی بود، پیامبر او را اجازه داد در جنگ احد شرکت کند و در بیشتر جنگ‌ها شرکت کرد.

او در زمان معاویه همانند بعضی صحابه فاسق و دروغگو، برای گرفتن پول، به جعل احادیث در مدح معاویه و نقل احادیث از پیامبر در مذمت امیرمؤ منان علیه السلام اقدام کرد.

معاویه به او گفت: صد هزار درهم می‌دهم تا این آیه (را که در مذمت منافقان نازل شده) به علی بن ابی طالب نسبت بدهی.!

آیه اینست: (بعضی از مردم (اخنس بن شریق) از گفتار دلفریب خود تو را به شگفت آرند از چرب زبانی و دروغ به متاع دنیا رسند، و از نادرستی و نفاق خدا را بر راستی خود گواه گیرند، و این کس بدترین دشمن اسلام است. چون از حضور تو دور شوند (و قدرت یابند) کارش فتنه و فساد است، بکوشد تا حاصل خلق به باد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خدا مفسدان را دوست ندارد).

و این آیه را (که پس از خوابیدن امیرمؤ منان در رختخواب پیامبر، در شاءن حضرت علی علیه السلام نازل شده) بگو در شاءن ابن ملجم نازل شده است، آیه این است: (و برخی از مردمان از جان خود در راه رضای خدا درگذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است)

سمره پیشنهاد معاویه را نپذیرفت. معاویه گفت: دویست هزار درهم می‌دهم قبول کن، او نپذیرفت.

معاویه چهار صد هزار درهم وعده داد و او پذیرفت و این دو آیه که اولی درباره منافقین بوده به امیرالمؤ منین نسبت، و آیه دوم که درباره امیرالمؤ منین نازل شده، به ابن ملجم نسبت داد، و با این کار دین فروشی خود را ثابت کرد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *