هرکس برای خدا تواصع کند، خدا به او بزرگی و رفعت دهد

5 داستان آموزنده درباره تواضع و فروتنی

5 داستان آموزنده درباره تواضع و فروتنی

 

1 – فروتنی با سلمان فارسی

2 – بلال حبشی

3 – تواضع

4 – محمد بن مسلم

5 – عیسی علیه السلام

 

1 – فروتنی با سلمان فارسی

حضرت (سلمان) مدتی در یکی از شهرهای شام امیر (فرماندار) بود. سیره او در ایام فرمانداری با قبل از آن هیچ تفاوت نکرده بود، بلکه همیشه گلیم می‌پوشید و پیاده راه می‌رفت و اسباب خانه خود را تکفل می‌کرد.

یک روز در میان بازار می‌رفت، مردی را دید که یونجه خریده بود و منتظر کسی بود که آن را به خانه‌اش ببرد. سلمان رسید و آن مرد او را نشناخت و بی مزد قبول کرد بارش را به خانه‌اش برساند.

مرد یونجه را بر پشت سلمان نهاد، و سلمان آن را می‌برد. در راه مردی آمد و گفت: ای امیر این را به کجا می‌بری؟ آن مرد فهمید که او سلمان است در پای او افتاد و دست او را بوسه می‌داد و می‌گفت: مرا ببخش که شما را نشناختم.

سلمان فرمود: این بار را به خانه‌ات باید برسانم و رسانید، بعد فرمود: اکنون من به عهد خود وفا کردم، تو هم عهد کن تا هیچکس را به بیگاری (عمل بدون مزد) نگیری و چیزی را که خودت می‌توانی ببری به مردانگی تو آسیبی نمی‌رساند.

 

2 – بلال حبشی

(بلال حبشی) از مسلمانان بود که از نظر معنوی ترقی کرده بود، تا جائی که اذان گوی پیامبر صلی الله علیه و آله شد و حضرتش می‌فرمود: ای بلال به روح ما (به وسیله اذان) نشاط ببخش.

پیامبر صلی الله علیه و آله او را امین بر بیت المال نمود، و همچون برادر تنی با او رفتار می‌کرد و به او می‌فرمود: وقتی وارد بهشت می‌شوم، صدای کفش ترا جلوتر از خود می‌شنوم، آن وقت که در سرزمین سرسبز بهشت راه می‌روی… .

بر این اساس مسلمانان نزد بلال می‌آمدند، و امتیازات و افتخاراتی را که کسب کرده بود به او تبریک می‌گفتند.

بلال هرگز با تعریفات آنان مغرور نمی‌شد و ستایش مردم او را عوض نمی‌کرد، با کمال تواضع در پاسخ آن‌ها می‌گفت: (من از اهالی حبشه هستم، دیروز عبد و غلام بودم.)

 

3 – تواضع

رسول خدا صلی الله علیه و آله (ابوذر) گوید: (سلمان فارسی) و (بلال حبشی) را دیدم که با هم به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند. در این میان، سلمان برای احترام به پیامبر صلی الله علیه و آله، به پاهای رسول خدا افتاد و بر آن‌ها بوسه زد.

پیامبر صلی الله علیه و آله ضمن جلوگیری از این کار، خطاب به سلمان فرمود: (از آن کارهائی که عجم (غیر عرب‌ها) در مورد شاهان خود انجام می‌دهند انجام نده. من بنده ای از بندگان خدا هستم، از آنچه می‌خورند من نیز می‌خورم، و آنجا که مردم می‌نشینند من نیز می‌نشینم.)

 

4 – محمد بن مسلم

(محمد بن مسلم) مردی ثروتمند از اشراف کوفه، و از اصحاب امام باقر علیه السلام و صادق علیه السلام بود. روزی امام باقر علیه السلام به او فرمود: ای محمد باید تواضع و فروتنی کنی.

وقتی محمد بن مسلم از مدینه به کوفه برگشت، ظرف خرما و ترازویی برداشت و درب مسجد جامع کوفه نشست و صدا می‌زد: هرکس خرما می‌خواهد بیاید از من بخرد (تا هیچ تکبری به او سرایت نکند).

بستگانش آمدند و گفتند: ما را با این کار رسوا کردی. فرمود: امامم مرا امر به چیزی کرد که مخالفتش نخواهم کرد؛ از این محل حرکت نمی‌کنم تا تمام خرمایی را که در این ظرف است بفروشم.

بستگانش گفتند: حال که چنین است پس کار آسیابانی را پیشه خود کن. وی قبول کرد و شتر و سنگ آسیابی خرید و مشغول آرد کردن گندم شد، و با این عمل خواست از بزرگ بینی نجات یابد.

 

5 – عیسی علیه السلام

و شستن پای حواریین (عیسی بن مریم) به حواریین خود فرمود: مرا به شما حاجتی است؟ گفتند: چه کار کنیم؟ عیسی از جای حرکت کرد و پاهای حواریین را شستشو داد! عرض کردند: یا روح الله ما سزاوارتریم که پای شما را بشوئیم!

فرمود: سزاوارترین مردم به خدمت کردن، عالم است، این کار را کردم که تواضع کرده باشم، شما هم تواضع را فرا گیرید و بعد از من در بین مردم فروتنی کنید آن طور که من کردم و بعد فرمود:

حکمت، با تواضع  رشد می‌کند نه با تکبر، چنانکه در زمین نرم گیاه می‌روید نه در زمین سخت کوهستانی.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *