مؤ منین در درجات مختلف ایمانی هستند، ایمان که دارای چهار رکن توکل و تفویض و رضا و تسلیم است اگر کسی دارنده این ارکان باشد صاحب سکینه و آرامش، و ایمانش مستقر است.

5 داستان آموزنده درباره ایمان و درجات مومنین

5 داستان آموزنده درباره ایمان و درجات مومنین

 

1- حارثه

2- جوانمردی و ایمان

3- مراتب ایمان

4- ایمان سعید بن جبیر

5- سلمان فارسی

 

1- حارثه

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد نگاهش به جوانی (حارثه بن مالک انصاری) افتاد که چرت می‌زد و سرش پایین می‌افتاد.

رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودی فرو رفته بود. فرمود: حالت چطور است؟ عرض کرد: مؤ من حقیقی‌ام.

فرمود: هر چیزی را حقیقتی است، حقیقت گفتار تو چیست؟ گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله به دنیا بی رغبت شده‌ام، شب را بیدارم و روزهای گرم را (در اثر روزه) تشنگی می‌کشم؛ گویا عرش پروردگار را می‌نگرم که برای حساب گسترده گشته؛ و گویا اهل بهشت را می‌بینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات می‌کنند، و ناله اهل دوزخ را در میان دوزخ می‌شنوم!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این بنده ای است که خدا دلش را نورانی فرموده؛ بصیرت یافتی ثابت قدم باش.

عرض کرد: یا رسول الله از خدا بخواه که شهادت در رکابت را به من روزی کند! فرمود: خدایا به حارثه شهادت روزی کن. چند روزی نگذشت که پیامبری لشگری را برای جنگ فرستاد و حارثه را در آن جنگ هم فرستاد. او به میدان جنگ رفت و نه نفر کشت و خود هم (دهمین) نفر از مسلمانان بود که شربت شهادت نوشید.

 

2- جوانمردی و ایمان

شاگردان و یاران امام صادق علیه السلام به گرد او حلقه زده بودند. اما از یکی از یارانش پرسید: به چه کسی (فتی) (جوان) می گویند؟

او در پاسخ عرض کرد: آن کسی که در سن جوانی است.

فرمود: با اینکه اصحاب کهف در سنین پیری بودند خداوند آن‌ها را به خاطر ایمانی که داشتند با عنوان (جوان) یاد کرده است در آیه 10 سوره کهف می‌فرماید:

(یاد آور زمانی را که این گروه جوانان به غار پناه بردند)

آنگاه در پایان حضرت فرمود:

(هرکس به خدا ایمان داشته باشد و تقوا پیشه کند، جوان (مرد) است.)

 

3- مراتب ایمان

امام صادق علیه السلام به مرد (سراج) (زین ساز) که خدمتگزارش بود فرمود: بعضی از مسلمین دارای یک سهم از ایمان و بعضی دارای دو سهم و بعضی سه و بعضی هفت سهم هستند سزاوار نیست بر شخصی که یک سهم از ایمان را داراست بار کنند و وادار کنند آنچه آن کس دو سهم از ایمان را دارد؛ و آنکه دو سهم ایمان دارد سه سهم بر او بار کنند؟

فرمود: برایت مثالی بزنم، مردی بود که همسایه ای نصرانی داشت و او را به اسلام دعوت نمود او اجابت کرد و مسلمان شد.

چون سحر شد درب خانه‌اش آمد و در زد، گفت: کیستی؟ گفت: من فلانی هستم، وضو بگیر و لباس بپوش برویم برای نماز پس تازه مسلمان وضو گرفت و لباس پوشید و برای نماز حاضر گشت هر دو نماز بسیار خواندند، پس از آن نماز صبح خواندند و صبر کردند تا صبح روشن شد.

(نصرانی) خواست منزل برود آن مرد به او گفت: کجا می‌روی روز کوتاه است و الان ظهر است نماز ظهر بخوانیم.

پس نشست تا نماز ظهر را خواند، خواست برود گفت: نماز عصر نزدیک است صبر کرد و نماز عصر را خواند، خواست برود گفت: نماز مغرب را هم بخوان و این وقتش کوتاه است، پس او را نگه داشت و نماز مغرب را نیز خواند، باز خواست

برود گفت: یک نماز دیگر باقی مانده، صبر کن نماز عشا را بخوانیم، پس نماز را خواندند و از یکدیگر جدا شدند.

چون سحر شد (مسلمان نا وارد) درب نصرانی تازه مسلمان را کوبید. گفت: کیستی؟ خود را معرفی کرد و گفت: وضو بگیر و لباس بپوش، برویم نماز بگذاریم! تازه مسلمان گفت:

برای این دینت شخصی را پیدا کن که بیکارتر از من باشد؛ من مردی بینوا و دارای عیال و فرزندانم.

پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: او را به نصرانیت بازگردانید و مانند اولش شد (او را در چنین فشاری قرار داد که از دین محکمی بیرونش آورد).

 

4- ایمان سعید بن جبیر

(سعید بن جبیر) از ارادتمندان ثابت قدم امام سجاد علیه السلام بود، و به همین علت حجاج سفاک که قریب بیست سال از طرف بنی امیه و بنی مروان بر شهرهای کوفه و عراق و ایران حکمران بوده و با سنگدلی که داشته حدود (صد و بیست هزار نفر را کشته) بود که از کشتگان سادات و دوستداران علی علیه السلام از کمیل بن زیاد، قنبر غلام علی علیه السلام و سعید بن جبیر را می‌توان نام برد.

حجاج که از ایمان و عقیده‌اش آگاه بود دستور داد او را تعقیب کنند و دستگیر نمایند.

او اول به اصفهان رفت، حجاج متوجه شد، و به حکمران اصفهان نوشت او را دستگیر کند. حکمران به وی احترام کرد و گفت: زود از اصفهان به جای امنی بیرون رود. سپس به حوالی قم و بعد به آذربایجان رفت چون توقفش طولانی شد).

به عراق آمد و در لشگر (عبدالرحمان بن محمد) که بر ضد حجاج قیام کرده بود شرکت جست.

عبدالرحمان شکست خورد و سعید به مکه فرار کرد و به طور ناشناس در جوار خانه خدا اقامت گزید.

در آن زمان (خالد بن عبدالله قصری) که مردی بی رحم بود از طرف خلیفه ولید بن عبدالملک حاکم مکه بود ولید به خالد نوشت: مردان نامی عراق را که در مکه پنهان شده‌اند دستگیر کن و نزد حجاج بفرست.

حاکم مکه سعید را دستگیر و به کوفه فرستاد. حجاج در شهر واسط نزدیکی بغداد بود و سعید را به نزدش بردند.

حجاج سؤالاتی از سعید درباره نامش و پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و ابوبکر و عمر و عثمان و… کرد حجاج گفت: تو را چگونه به قتل برسانم؟ فرمود: هر طور امروز مرا بکشی فردای قیامت به همان گونه کیفر می‌بینی.

حجاج گفت: می‌خواهم ترا عفو کنم؟ فرمود: اگر عفو از جانب خداست می‌خواهم، ولی از تو نمی‌خواهم.

حجاج به جلاد دستور داد سعید را در جلویش سر ببرد. سعید با اینکه دست‌هایش از پشت بسته بود این آیه را تلاوت نمود (من روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمان‌ها و زمین را آفریده، من به او ایمان دارم و از مشرکان نیستم.)

حجاج گفت: روی او را از سمت قبله به جانب دیگر بگردانید، چون چنین کردند این آیه بخواند (هرجا روی بگردانید باز به سوی خداست).)

حجاج گفت: او را به رو بخوابانید، چون چنین کردند این آیه بخواند (شما را از خاک آفریدیم و به خاک بازگردانیم و بار دیگر از خاک بیرون می‌آوریم.

حجاج گفت: معطل نشوید، زودتر او را بکشید؛ سعید شهادتین گفت و فرمود: خدایا به حجاج بعد از من مهلت نده تا کی را بکشد، و جلاد سر سعید (چهل ساله) را از تن جدا کرد.

بعد از شهادت این مظهر کامل ایمان، حال حجاج دگرگون و دچار اختلال حواس گردید و پانزده شب بیشتر زنده نبود. و هنگام مرگ گاهی بی هوش و زمانی به هوش می‌آمد و پی در پی می‌گفت: مرا با سعید بن جبیر چکار بود؟

 

5- سلمان فارسی

برای ایمان ده درجه است و (سلمان فارسی) در درجه دهم ایمان قرار داشت؛ و عالم به غیب و منایا (تعبیر خواب) و بلایا و علم انساب بوده و از تحفه ای بهشتی در دنیا میل کرده بود پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر وقت جبرئیل نازل می‌شد از جانب خدا می‌فرمود: سلام مرا به سلمان برسان.

برای ذکر نمونه از مقام ایمانی کمالات او از دیدار ابوذر از سلمان نقل می‌کنیم: وقتی جناب (ابوذر) بر سلمان وارد شد، در حالی که دیگی روی آتش گذاشته بود، ساعتی باهم نشستند و حدیث می‌کردند؛ ناگاه دیگ از روی سه پایه غلطید و سرنگون شد و چیزی از آن نریخت.

سلمان آن را برداشت و به جای خود گذاشت، و باز زمانی نگذشت که دوباره سرنگون شد و چیزی از آن نریخت، دیگر باره سلمان آن را برداشت و به جای خود گذاشت.

ابوذر وحشت زده از نزد سلمان بیرون شد و به فکر بود که در راه امیرالمؤ منین علیه السلام را ملاقات کرد و حکایت دیگ را نقل کرد.

حضرت فرمود: ای ابوذر اگر سلمان خبر دهد ترا به آنچه می‌داند، هر آینه خواهی گفت: (رحم الله قالت سلمان: خدا قاتل سلمان را رحمت کند) ای ابوذر سلمان باب الله در زمین است، هر که معرفت به حال او داشته باشد مؤ من است و هر که انکار او کند کافر است، سلمان از ما اهل بیت علیه السلام است.

 



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *