5 داستان آموزنده درباره امانت و امانتداری
3- به هیچ امانتی نباید خیانت کرد
5- امانت به پیامبر صلی الله علیه و آله و قریش
موقعی که علی علیه السلام تصمیم گرفت که به عراق برای اقامت برود، نامهها وصیتنامه خود را به (ام سلمه) سپرد، و هنگامی که امام حسن علیه السلام به مدینه برگشت آنها را به وی برگردانید.
وقتی که امام حسین علیه السلام عازم عراق شد، نامه و وصیت خود را به ام سلمه سپرد و فرمود: هر گاه بزرگترین فرزندم آمد و اینها را مطالبه کرد به او بده. پس از شهادت امام حسین علیه السلام امام سجاد به مدینه بازگشت و سپردهها را به وی برگردانید.
(عمر پسر ام سلمه) میگوید: مادرم گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله با علی علیه السلام به خانه من تشریف آورد و پوست گوسفندی طلب کرد؛ در پوست مطالبی نوشت و به من داد و فرمود: هر که با این نشانهها از تو این امانت را طلب کرد به وی بسپار.
روزگاری گذشت و پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت کردند تا زمان خلافت امیرالمؤ منین کسی طلب این امانت را نکرد، تا روزی که مردم با علی علیه السلام بیعت کردند.
من (پسر ام سلمه) در میان جمعیت روز بیعت نشستم پس از آنکه علی علیه السلام از منبر فرود آمد مرا دید و فرمود: برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را ملاقات کنم من نزد مادرم رفتم و جریان را گفتم مادرم گفت: منتظر چنین روزی بودم. امام وارد شد و فرمود: ام سلمه آن امانت را با این نشانهها به من بده. مادرم برخاست از میان صندوقی، صندوق کوچکی بیرون آورد و آن امانت را به وی سپرد، سپس به من گفت: فرزندم دست از علی علیه السلام بر مدار که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله امامی جز او سراغ ندارم.
در زمان (عضدالدوله دیلمی) مرد ناشناسی وارد بغداد شد و گردنبندی را که هزار دینار ارزش داشت در معرض فروش قرار داد ولی مشتی پیدا نشد. چون خیال مسافرت مکه را داشت، در پی یافتن مردی امینی گشت تا گردن بند را به وی بسپارد.
مردم عطاری را معرفی کردند که به پرهیزکاری معروف بود. گردنبند را به رسم امانت نزد وی گذاشت به مکه مسافرت کرد. در مراجعت مقداری هدیه برای او هم آورد.
چون به نزدش رسید و هدیه را تقدیم کرد، عطار خود را به ناشناسی زد و گفت: من ترا نمیشناسم و امانتی نزد من نگذاشتی، سر و صدا بلند شد و مردم جمع شدند او را از دکان عطار پرهیزکار بیرون کردند.
چند بار دیگر نزدش رفت جز ناسزا از او چیزی نشنید. کس به او گفت: حکایت خود را با این عطار، برای امیر عضدالدوله دیلمی بنویس حتماً کاری برایت میکند نامه ای برای امیر نوشت، و عضدالدوله جواب او را داد و متذکر شد که سه روز متوالی بر در دکان عطار بنشین، روز چهارم من از آنجا خواهم گذشت و به تو سلام میدهم تو فقط جواب سلام مرا بده. روز بعد مطالبه گردن بند را از او بنما و نتیجه را به من خبر بده.
روز چهارم امیر با تشریفات مخصوص از در دکان عبور کرد و همین که چشمش به مرد غریب افتاد، سلام کرد و او را بسیار احترام نمود. مرد جواب امیر را داد، و امیر از او گلایه کرد که به بغداد میآیی، و از ما خبری نمیگیری و خاسته است را به ما نمیگویی، مرد غریب پوزش خواست که تاکنون موفق نشدم عرض ارادت نمایم. در تمام مدت عطار و مردم در شگفت بودند که این ناشناس کیست؛ و عطار مرگ را به چشم میدید.
همین که امیر رفت، عطار رو به آن ناشناس کرد و پرسید: برادر آن گلوبند را چه وقت به من دادی، آیا نشانه ای داشت؟ دو مرتبه بگو شاید یادم بیاید. مرد نشانههای امانت را گفت: عطار جستجوی مختصری کرد و گلوبند را یافت و به او تسلیم کرد؛ گفت: خدا میداند من فراموش کرده بودم.
مرد نزد امیر رفت و جریان را برایش نقل کرد. امیر گردنبند را از او گرفت و به گردن مرد عطار آویخت و او را به دار کشید دستور داد: در میان شهر صدا بزنند، این است کیفر کسی که امانتی بگیرد و بعد انکار کند. پس از این کار عبرت آور، گردن بند را به او رد کرد و او را به شهرش فرستاد.
3- به هیچ امانتی نباید خیانت کرد
(عبداله بن سنان) گوید: بر امام صادق (در مسجد) وارد شدم در حالی که ایشان نماز عصر را خوانده بود و رو به قبله نشسته بود.
عرض کردم بعضی از پادشاهان و امراء ما را امین میدانند و اموالی را به امانت نزد ما میگذارند، با اینکه خمس مال خود را نمیدهند، آیا اموالشان را به آنها رد کنیم یا تصرف نمائیام؟
امام سه مرتبه فرمود: به خدای کعبه اگر ابن ملجم کشنده و قاتل پدرم علی علیه السلام امانتی به من بدهد، هر زمان خواست امانتش را به او میدهم
سال هفتم هجری پیامبر صلی الله علیه و آله همراه هزار ششصد نفر سرباز برای فتح قلعه خیبر که در 32 فرسخی مدینه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بیابانهای اطراف خیبر مدتی ماندند و نتوانستند قلعههای خیبر را فتح کنند.
از نظر غذائی در مضیقه سختی قرار داشتند به طوری که بر اثر شدت گرسنگی، از گوشت حیواناتی که مکروه بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده میکردند.
در این شرایط، چوپان سیاه چهره ای که گوسفندان یهودیان را میچراند، به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و مسلمان شد، و سپس گفت: این گوسفندان مال یهودیان است در اختیار شما میگذارم.
پیامبر صلی الله علیه و آله با کمال صراحت در پاسخ او فرمود: این گوسفندان نزد تو امانت هستند، و در آئین ما خیانت به امانت جایز نیست، بر تو لازم است که همه گوسفندان را به در قلعه ببری و به صاحبانشان بدهی.
او فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را اطاعت کرد و گوسفندان را به صاحبانشان رساند و به جبهه مسلمین بازگشت.
5- امانت به پیامبر صلی الله علیه و آله و قریش
چون رسول اکرم صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه هجرت کردند، امیرالمؤ منین علیه السلام را در مکه گذاشت و فرمود: ودایع و امانت مرا به صاحبانش بده.
(حنظله پسر ابوسفیان) به (عمیر بن وائل) گفت: (به علی علیه السلام بگو من صد مثقال طلای سرخ در نزد پیامبر به امانت گذاشتم، چون به مدینه فرار کرده و تو کفیل او هستی، امانت مرا بده، و اگر از تو شاهدی طلب کرد، ما جماعت قریش بر ین امانت گواهی میدهیم.)
عمیر نمیخواست این کار را کند، اما حنظله با دادن مقداری طلا و گردن بند هند زن ابوسفیان به عمیر، او را وادار کرد این طلب را از علی علیه السلام بکند!
عمیر نزد امام آمد و ادعای امانت کرد و گفت: بر ادعایم ابوجهل و اکرمه و عقبه و ابوسفیان و حنظله گواهی میدهند.
امام فرمود: این مکر و حیله به خودشان بازگردد، برو گواهان خود را در کعبه حاضر کن، و او آنها را حاضر کرد؛ و امام جداگانه از هر یک علائم امانت را پرسید امام فرمود: عمیر، چه وقت امانت را به محمد صلی الله علیه و آله دادی؟ گفت: صبح، محمد صلی الله علیه و آله به بنده خود داد.
فرمود: ابوجهل چه وقت امانت را عمیر به محمد صلی الله علیه و آله داد؟ گفت: نمیدانم.
از ابوسفیان سؤال کرد؟ گفت: هنگام غروب شمس بود و امانت را در آستین خود نهاد.
بعد از حنظله سؤال کرد؟ گفت: هنگام ظهر امانت را گرفت و در پیش روی خودش نهاد.
بعد از عقبه پرسید؟ گفت: هنگام عصر بود که به دست خودش گرفت و به خانه برد.
از عکرمه سؤال کرد؟ او گفت: روز روشن شده بود که امانت را محمد صلی الله علیه و آله گرفت و به خانه فاطمه علیه السلام فرستاد.
امام اختلاف در امانت را برایشان بازگو نمود و مکر ایشان ظاهر شد. و بعد روی به عمیر کرد و گفت: چرا موقع دروغ بستن حالت دگرگون و رنگت زرد گشت.
عرض کرد: همانا مرد حیله گر رنگش سرخ نگردد: به خدای کعبه که من هیچ امانت نزد محمد صلی الله علیه و آله ندارم، و این خدیعت را حنظله به رشوه دادن به من آموخت، و این گردنبند هند همسر ابوسفیان است که نام خود را بر آن نوشته است، که از جمله آن رشوه است.
رفرنس مطالب بیان میشد خوب بود و قابل نشر و استفاده می شد
سلام
عنوان و نام پدیدآور : یکصد موضوع پانصد داستان: مجموعهای زیبا و جالب شامل حکایتهای اخلاقی علمی تربیتی اسلام همراه با آیات و روایات و کرامات ائمه معصومین علیهالسلام…/ علیاکبر صداقت