5 داستان آموزنده درباره آزار و اذیت کردن دیگران
1- اذیت به امام سجاد علیه السلام
4- ایذاء به امیرالمؤ منین علیه السلام ایذاء به پیامبر است
1- اذیت به امام سجاد علیه السلام
مردی شجاع در مدینه بود که همه را میخندانید و با مسخرگی رزق و معیشت خود را در میآورد.
جماعتی گفتند: خوب است امام سجاد را دعوت کنیم و قدری او را بخندانی؛ شاید از گریههای زیاد لحظه ای ساکت شود.
جمع شدند و رفتند خدمت امام، که در راه حضرت را دیدند، با دو نفر از غلامان میآمد. آن شخص عبای امام را از شانهاش جمع کرد و به شانهاش انداخت و همراهان شروع به خنده کردند.
امام فرمود: این کیست؟ گفتند: مردی است که مردم را میخنداند و از آنها پول میگیرد.
فرمود: به او بگویید، روز قیامت آنان که عمر خود را به بطالت گذرانیدند زیان میبرند.
بعد از این کلام آن شخص دست از اذیت و حرکات ناشایست کشید و به راه راست هدایت یافت.
حضرت موسی علیه السلام در راه ابلاغ رسالت بسیار رنج کشید و به انواع اذیت و آزار از فرعون و بلعم باعورا و دیگران مبتلا بود تا جائی که قارون پسر عموی موسی علیه السلام از این قاعده آزار رساندن مستثنی نبود.
او ثروت زیادی داشت و به اندازه ای داشت که چندین جوان نیرومند، کلیدهای خزانه او را حمل و نقل میکردند، و از خانهای گردن کلفتی بود که به زیر دستانش ظلم مینمود.
موسی علیه السلام مطابق فرمان خدا، از او مطالبه زکات میکرد، او میگفت: من هم به تورات آگاهی دارم، و کمتر از موسی نیستم، چرا زکات مالم را به او بپردازم!
سرانجام غرور قارون باعث شد که تصمیم خطرناکی گرفت، و آن این بود که: به یکی زن فاحشه که خوش سیما و خوش قامت و فریبا بود گفت: صد هزار درهم به تو میدهم که فردا هنگامی که موسی برای بنی اسرائیل سخنرانی میکند در ملاعام بگویی موسی با من زنا کرد.
آن زن، این پیشنهاد ناجوانمردانه را پذیرفت. فردای آن روز، بنی اسرائیل اجتماع کرده بودند موسی تورات را به دست گرفته و از روی آن، مردم را موعظه میکرد.
قارون با زرق و برق همراه اطرافیان خود در آن اجتماع شرکت نموده بود، ناگهان آن زن برخاست، ولی وقتی سیمای ملکوتی موسی علیه السلام را دید، از تصمیم قبلی خود منصرف شد و با صدای بلند گفت:
ای موسی، علیه السلام بدان که قارون صد هزار درهم به من داد تا در ملاعام به بنی اسرائیل بگویم تو مرا به سوی خود خوانده ای تا با من زنا کنی. تو هرگز مرا به سوی خویش دعوت نکرد ای، خداوند ساحت مقدس تو را از چنین آلودگی منزه نموده است.
در این هنگام دل پر درد و رنج موسی شکست و درباره قارون چنین نفرین کرد: ای زمین قارون را بگیر و در کام خود فرو بر.
زمین به امر الهی دهن باز کرد و قارون و اموالش را به اعماق زمین فرو برد.
در نقل دیگر آمده است که: حضرت موسی مردم را به احکام و شریعت موعظه میکرد، به این مطلب رسید:
کسی که زنا کند ولی همسر نداشته باشد صد تازیانه به او میزنیم، و کسی که زنا کند و همسر داشته باشد، او را سنگسار میکنیم تا بمیرد.
قارون برخاست و گفت: گر چه خودت باشی؟ موسی فرمود: آری قارون گفت: بنی اسرائیل گمان میکنند که تو با فلان زن زنا کرده ای!
موسی علیه السلام گفت من؛ آن زن را به اینجا بیاورید، اگر چنین ادعائی کرد، طبق ادعایش عمل کنید.
آن زن را نزد موسی علیه السلام آوردند و موسی به او قسم داد که راست بگوید، آیا من با تو آمیزش کردهام زن هماندم منقلب شد، که با این تهمت پیامبر علیه السلام خدا را بیازارم؛ با صراحت گفت: نه، آنها دروغ میگوید، قارون فلان مبلغ را به من داد تا چنین بگویم.
قارون سر افکنده شد و موسی به سجده افتاد و گریه کرد و گفت: خدایا دشمن تو مرا آزرد و خواست با تهمت مرا رسوا سازد، اگر من رسول تو هستم مرا بر او مسلط گردان… و نفرین کرد و عذاب الهی یعنی زمین او را به کام خود فرو برد.
(حسن بن ابی العلاء) گوید: من به همراه بیست نفر به سوی مکه حرکت کردیم و در هر منزلی از برای آنها گوسفندی میکشتم چون وارد بر امام صادق علیه السلام شدم، حضرتش فرمود:
وای بر تو این حسین علیه السلام، آیا مؤ منین را ذلیل میکنی و آنها را اذیت مینمایی عرض کردم: پناه میبرم به خدا از این موضوع فرمود: به من رسیده است که تو در هر منزلی گوسفندی از برای هم سفریهای خود میکشتی.
عرض کردم: آری ولکن به خدا قسم من برای خشنودی پروردگار این کار را میکردم حضرت فرمود: آیا نمیبینی در آنها کسانی هستند که دوست دارند دارای مال باشند و مانند تو آنها نیز نیکوئی کنند، و حال آنکه قدرت ندارند، و بر آنها گران میآید!
عرض کردم: توبه میکنم و دیگر این عمل را انجام نمیدهم حضرت فرمود: حرمت مؤ من نزد خدا بزرگتر است از هفت آسمان و هفت زمین و فرشتگان و کوهها و آنچه در آنهاست.
4- ایذاء به امیرالمؤ منین علیه السلام ایذاء به پیامبر است
(عمرو بن شاس اسلمی) که از اصحاب (حدیبیه) است روایت کرد که: من با علی علیه السلام به سوی یمن رفتیم در این سفر من از او رنجیدم و کینهاش در دلم جای گرفت.
همین که از سفر آمدیم، در مسجد نزد مردم از برخورد علی علیه السلام شکایت کردم. سخنانم دهن به دهن به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید.
روزی صبح داخل مسجد شدم، دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله با جمعی از اصحاب در مسجد میباشد. همین که مرا دید نگاه تندی به من کرد و همچنان نگاهش را ادامه داد تا نشستم.
آنگاه فرمود: ای عمرو به خدا سوگند مرا اذیت کردی! عرضه داشتم پناه میبرم به خدا از اینکه ترا بیازارم.
فرمود: آری مرا آزردی، چون هر کس علی علیه السلام را بیازارد مرا آزرده است.
از بدترین (خلفاء بنی عباس متوکل) بود که در ایذاء نسبت به امام هادی و سادات و شیعیان و قبر امام حسین علیه السلام و زوار قبرش کمال ستم را روا داشت.
فرماندار مدینه به نام (عبدالله بن محمد) به دستور متوکل آن قدر امام هادی را اذیت و اهانت کرد تا حضرت مجبور شدند نامه ای به متوکل بنویسند.
بعد از مدتی متوکل به زور امام را از مدینه به سامراء انتقال داد و سپس مشغول به آزار حضرت شد شبی متوکل سعید دربان خود را طلبید و گفت: نصف شب نردبان بگذار وارد خانه امام شوید و تفتیش کنید اگر اسلحه و اموالی دارد بگیرد.
بر اثر سعایت، متوکل جماعتی از ترکان را فرستاد تا به خانه امام هجوم بیاورند و هر چه یافتند بگیرند و امام را به مجلسش بیاورند. وقتی امام را به مجلس متوکل آوردند مشغول شراب خوردن بود و به حضرت شراب تعارف کرد و بعد گفت:
برایم شعر بخوان… .
و بار دیگر حضرت را حاضر به مجلس خود کرده و دستور داد (چهار نفر غلام خزر جلفی) بر امام شمشیر زدند اما امام با قدرت امامت و معجزه این بلیه را از خود دفع کردند.
در سال 237 متوکل امر کرد قبر امام حسین را خراب کنند و خانههای اطراف قبر را از بین ببرند و زراعت کنند و منع کرد و گفت: هر کسی به زیارت امام حسین بیاید دست و یا پای او را ببرند!!
متوکل (عمر بن فرج) را فرماندار مکه و مدینه کرد و او به دستور متوکل، مردم را از احسان به سادات منع میکرد به حدی که مردم از ترس جان، کمک به سادات نمیکردند؛ و چنان کار اولاد امیرالمؤ منین علیه السلام سخت شده که زنهای علویه تمام لباسهای ایشان کهنه و پاره شده بود و یک لباس سالم نداشتند که نماز در آن بخوانند مگر یک پیراهن کهنه برایشان باقی مانده بود.
هر گاه میخواستند نماز بخوانند به نوبت یکی آن پیراهن را میپوشید نماز میخواند بعد از نماز از تن در میآورد و دیگر برای نماز میپوشید. و به چرخ ریسی مشغول بودند آن قدر این سختی و اذیت ادامه داشت تا منتصر به دوستی امیرالمؤ منین پدر خود متوکل را با شمشیر به قتل رساند