5 داستان آموزنده درباره آثار ذکر و به یاد خدا بودن
3- سوال فقراء از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
1- یاد خدا در مقابل دشمن
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جنگ (محارب و بنی انمار) میرفت، سپاه اسلام دستور حضرت توقف کرد. پیامبر برای قضای حاجت دور از لشگریان به گوشه ای رفت. در همان حال باران شروع به آمدن کرد و همانند سیل آب جاری و راه برگشت بین پیامبر و لشگر فاصله شد.
حضرت در زیر درختی نشست، در این هنگام (حویرث بن الحارث) حضرت را مشاهده نمود و به یارانش گفت: این مرد محمد است که از یارانش دور افتاده، خدا مرا بکشد اگر او را نکشم!
بطرف حضرت آمد و شمشیر کشید و حمله کرد و گفت: چه کسی میتواند ترا از دست من نجات دهد؟ فرمود: خدا و در زیر لب این دعا را خواندند، خداوندا مرا از شر حویرث از هر طریقی تو میخواهی برهان )
همینکه حویرث خواست شمشیر فرود آورد، فرشته ای بر کتف او زد و به زمین افتاد و شمشیر از دستش رها شد و پیامبر آن را برداشت و فرمود: چه کسی ترا از دست من رهائی میبخشد؟ گفت: هیچکس، فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم! عرض کرد: ایمان نمیآورم ولی پیمان میبندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسی را علیه تو کمک ننمایم.
پیامبر شمشیر را به او داد؛ و حویرث گفت: سوگند که تو از من بهتری.
2- شوریده دل
سعدی گوید: یک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانی حرکت میکردم. سحرگاه کنار جنگلی رسیدیم و در آنجا خوابیدیم. در این سفر شوریده دلی (مجذوب حق شده) همراه ما بود، نعره از دل برکشید و سر به بیابان زد، و یک نفس به راز و نیاز پرداخت.
هنگامی که روز شد به او گفتم: این چه حالتی بود که دیشب پیدا کردی؟ در پاسخ گفت: بلبلان را بر روی درخت و کبکها را بر روی کوه، قورباغهها را در میان آب و حیوانات مختلف را در میان جنگل دیدم، همه مینالیدند، فکر کردم که از جوانمردی دور است که همه در تسبیح باشند و من در خواب غفلت.
3- سوال فقراء از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
تعدادی از فقراء مدینه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ثروتمندان کارهای خیر مانند آزاد کردن بندگان، صدقه دادن، حج به جای آوردن و… انجام میدهند که ما قادر بر انجام آنها نیستیم (و در نتیجه اجر ایشان بیش از ما میباشد.)
پیامبر فرمودند: کسیکه صد مرتبه الله اکبر بگوید، بیش از ثواب آزاد کردن صد بنده برایش ثبت میشود.
کسیکه صد مرتبه (سبحان الله) بگوید، بهتر از حج بر او پاداش نوشته میشود.
کسیکه صد مرتبه (الحمد الله) بگوید، بهتر از دادن صد اسب با تجهیزات کامل در راه خدا میباشد.
کسیکه صد مرتبه ذکر (لا اله الا الله) بگوید، بهترین مردم در روز قیامت است!!
ثروتمندان مدینه که این خبر را شنیدند، آنها نیز به دستورات عمل کردند.
فقراء مجدداً نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ثروتمندان هم به دستور شما عمل نمودند! فرمود: این لطف و فضل خداوندست، به هر کس بخواهد عطاء میکند.
4- یاد محبوب در نعمت
خداوند ایوب پیامبر رانعمتهای بسیار داد تا جائی که نوشتهاند: پانصد جفت گاو نر برای شخم زمینهای زراعتی داشت و صدها بنده زر خرید خانواده دار داشت که کارهای زراعتی او را مینمودند.
شترهای بارکش او را سه هزار و گله گوسفند او را هفت هزار نوشتهاند. همچنین خداوند سلامتی و نعمت و اولاد بیشمار به او عطا فرمود: و در همه حال حامد حق بود و حتی در دو کار که اطاعت حق در آن بود سختترین را انتخاب میکرد و عمل مینمود. اما با همه توصیفات که در شرح حال ایوب علیه السلام نوشتهاند، بدون آنکه گناهی از او سر زده باشد برای بالا رفتن مقام و درجاتش مورد امتحان قرار گرفت تا جائیکه همه نعمتها را خداوند از او گرفت و بدنش هم به مرضی که نمیتوانست مداوا کند مبتلا شد.
با همه سنگینی بلاء هیچگاه یاد خدای و حمد و ستایش او را ترک نمیکرد، تا اینکه شیطان وسوسه خود را در ذهن عیال او انداخت و زن شروع به شکایت از وضع ناهنجار کرد و گفت: همه ما را ترک کردند و هیچ نداریم. ایوب علیه السلام فرمود: هشتاد سال نعمتهای الهی به ما رسید، حال به هفت سال بلاء نباید به خداوند اعتراض کرد؟ و باید یاد او در هم حال بود!
آنقدر زن اعتراض و اشکال کرد و طرحهائی غیر معقول داد تا ایوب ناراحت شود!! فرمود (از پیش من دور شو که دیگر تو را نبینم).
چون زن رفت ایوب خود را تنها و بی پرستار دید و سجده الهی کرد و به مناجات خدای پرداخت و خداوند دعای ذاکر و حامد خود را مستجاب کرد، و همه نعمتها را دوباره به او عطا کرد!
زن ایوب پیش خود فکر کرد او مرا از پیش خود رانده، صلاح نیست او را تنها بگذارم، چون پرستاری ندارد، از گرسنگی تلف میشود.
چون به جایگاه ایوب بیامد اثری از ایوب ندید، فقط جوانی را مشاهده کرد، شروع به گریه کرد، جوان گفت: چرا گریه میکنی؟ شوهر پیری داشتم آمدم او را نیافتم. اگر او را ببینی میشناسی؟ گفت: آری، چون به جوان خوب نگریست دید شباهت به شوهرش دارد، آن جوان گفت: من همان ایوب هستم.
5- نفیسه
سیده نفیسه دختر حسن بن زید (بن امام حسن مجتبی علیه السلام) با فرزند بافضل و ورع امام جعفر صادق علیه السلام بنام اسحاق موتمن ازدواج کرد، او از زنان نادره زمان و اعصار و از نظر بندگی و یاد حق ممتاز بوده است.
زینب برادر زاده سیده نفیسه گوید: چهل سال عمهام را خدمت کردم، در این مدت ندیدم شبی را بخوابد یا روزی را افطار نماید. روزی گفتم: خوب است با خود مدارا کنید؟! فرمود: چگونه مدارا کنم که گردنه هائی در برزخ و قیامت در پیش دارم و از آن عبور نتوان کرد مگر رستگاران!
او ثروت داشت و به خاطر خدا آنرا به زمین گیران و بیماران و درماندگان انفاق مینمود.
سی مرتبه به حج مشرف شد که بیشتر سفرها پیاده به خانه خدا رفت. از مدینه برای زیارت قبر حضرت ابراهیم به اتفاق همسرش به فلسطین و از آنجا به مصر رفتند.
مردم مصر در خواست کردند در آنجا بمانند. قبول کردند او در خانه خود قبری کنده بود و پیوسته مشغول عبادت و یاد خدا بود. گویند هزاران مرتبه ختم قرآن در قبر نمود، خداوند چون میبیند بنده ای یادش میکند، طبق روایت قدسی – حق او را میان بندگانش یاد میکند و عزیز و مکرم میدارد.
در همسایگی نفیسه یهودی بود که دخترش نابینا بود. از آب وضوی او بینا شد، و به همین سبب بسیاری از یهودیان مصر مسلمان شدند.
وقتی با حالت روزه با خواندن سوره مبارکه انعام آیه (لهم دارالسلام عند ربهم) را میخواند، دعوت الهی را لبیک گفت. شوهرش خواست جنازه را به مدینه ببرد مردم مصر خواستند در مصر دفن شود او قبول نکرد. شب پیامبر صلی الله علیه و آله را به خواب دید که فرمود: با اهل مصر در مورد دفن نفیسه مخالفت مکن که خدا به برکت او رحمت را بر مردم مصر نازل میفرماید