خری که مجسمۀ یکی از خدایان را بارش کرده بودند، با خرکچی خود داخل شهر شدند. هنگام عبور خر از درون شهر، مردم با دیدن مجسمه به حالت احترام میایستادند؛
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
قصههای ازوپ: کوزه و کلاغ || احتیاج، مادر اختراع است!
کلاغی تشنه کوزهای آب یافت؛ اما آب کوزه آنقدر کم بود که نوک کلاغ به آن نمیرسید. کلاغ که از شدت تشنگی روبهمرگ بود به فکر چاره افتاد
بخوانیدقصههای ازوپ: بهای سنگین || هرکس برای کارهایش بهایی پرداخت می کند
خری وحشی، خری اهلی را که آفتاب میگرفت و استراحت میکرد، دید و به خاطر شرایط مطلوب و غذای خوبی که از آن لذت میبرد، به او تبریک گفت.
بخوانیدقصههای ازوپ: کار ناتمام || اولین چیز، همیشه بهترین چیز نیست!
خری وحشی، خری اهلی را که آفتاب میگرفت و استراحت میکرد، دید و به خاطر شرایط مطلوب و غذای خوبی که از آن لذت میبرد، به او تبریک گفت.
بخوانیدقصههای ازوپ: خودستایی || از خودت تعریف و تمجید نکن!
روزی مردی نزد ازوپ رفت و نوشتههایی بیمحتوا را که همگی سرشار از تعریف و تمجید از خود بود، برای او خواند.
بخوانید