در روزگاران قدیم، در شهری به اسم «آگرابا» [عقربه] پسری زندگی میکرد که خیلی فقیر و بیچاره بود؛ اما این پسر، قلبی مهربان و چهرهای دوستداشتنی داشت. مردم کوچه و بازار او را علاءالدین صدا میکردند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچهها باید تمیز و مرتب باشند
آقا کوچولوی نامرتب یکی از نامرتبترین آدمهای روی زمین بود. او ظاهری بسیار کثیف و نامرتب داشت. هر جا که میرفت، اثرانگشتان کثیفش را بر جای میگذاشت.
بخوانیدداستان کودکانه: آقا کوچولوی بامزه در باغوحش
آقا کوچولوی بامزه در یک قوری زندگی میکرد. این قوری بزرگ، یک اتاقخواب، یک حمام، یک آشپزخانه و یک اتاق پذیرایی داشت. آنجا جای مناسبی برای آقا کوچولوی بامزه بود.
بخوانیدقصههای ازوپ: گلِ خزان ندیده || شاید تو از دیگران خوشبختتر باشی!
گل همیشهبهاری که کنار گلسرخی روییده بود به گل سرخ گفت: «تو چقدر دوستداشتنی هستی. تو چقدر در چشم آدمیان و خدایان عزیزی!
بخوانیدقصههای ازوپ: پیشگوی نادان | اگر بیلزنی، باغچۀ خودت را بیل بزن
پیشگویی در بازار نشسته بود و کسبوکار پررونقی داشت. ناگهان مردی از راه رسید و به او خبر داد که درِ خانهاش از لولا در آمده و داروندار او به غارت رفته است.
بخوانید