سانگهی با پدر و مادرش در دهکدۀ زیبایی در کنار دریا زندگی میکردند. یک روز پدر سانگهی به او گفت: «سانگهی، میدانی ما در یک دهکدۀ مهم زندگی میکنیم؟» سانگهی نگاهی به اطراف انداخت. چند کلبۀ چوبی، تعدادی گاو و مرغ و خروس و چندتایی هم سگ دیده میشدند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
داستان نوجوانه: آسیابان و دختر دریا || داستان عشق و وفاداری
در گذشتههای دور، خیلی دور، در دهکدهای دورافتاده، آسیابانی زندگی میکرد. او کنار رودخانهای که به دریاچهی بزرگی میریخت، یک آسیاب آبی ساخته بود. زن مهربان، وفادار و جوانی داشت. کاروکاسبی و آسیابش روبهراه بود.
بخوانیدکتاب داستان نوجوانه: عبدالله زمینی و عبدالله دریایی || سفر به اعماق دریا
در روزگار قدیم، ماهیگیری به نام عبدالله با زن و فرزند خود در نزدیک دریا زندگی میکرد. عبدالله آنچنان فقیر بود که غالباً خود و همسر و نه بچهاش گرسنگی میکشیدند. زمانی که داستان ما شروع میشود، مدتها بود که عبدالله حتی یک ماهی هم صید نکرده بود.
بخوانیدچطور رمان خود را در سایت وردپرس منتشر کنیم؟
دوست دارید رمان خودتان را منتشر کنید؟ دنبال خوانندگان آنلاین هستید؟ چرا رمان خود را در سایت وردپرس منتشر نمیکنید؟
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: زِبل، خِپل و بچه اژدها || داستان در داستان
آن شب باران شدیدی میبارید.
بخوانید