بود نبود در کشوری بسیار دور ازاینجا، شهری بود و درین شهر مرغی زنده گی میکرد. این مرغ، خروس بسیار مسخرهای بود. او به هر سو میرفت و «قد-قد_قد، قد_قد_ قد، قد قد_قتاس» میکرد. هیچکس نمیدانست این قد قد قد او چه معنی میدهد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
داستان کودکانه افغان: فاطمه ریشنده و خیمه || به زبان و نوشتار دَری
در زمانههای قدیم در یک شهر بسیار دور در غرب، دختری به نام فاطمه زنده گی میکرد. او دختر یک ریشنده پولداری بود که ریشیدن را به دختراش یاد داده بود.
بخوانیدکتاب داستان آموزنده کودکانه: آقای ترسو || روانشناسی ترس در کودکان
بیچاره آقای ترسو از همهچیز و همهکس میترسید. هر صدای کوچکی که میشنید، از ترس مثل بید به خودش میلرزید.پس نباید تعجب کنید اگر به شما بگویم که آقای ترسو در وسط یک جنگل زندگی میکرد. این جنگل آنقدر دور بود که کمتر کسی پایش به آنجا میرسید.
بخوانیدداستان کودکانه: آدمبرفی و مترسک || به یکدیگر کمک کنیم
همهجا پر از برف بود. در یک مزرعه، یک مترسک و یک آدمبرفی کنار هم نشسته بودند. آدمبرفی یک کلاه و شالگردن قرمز، یک جفت دست بلند چوبی، دوتا چشم سیاه زغالی، یک بینی هویجی و سه تا دگمهی فندقی داشت. مترسک هم لباسهایی کهنه به تن داشت.
بخوانیدداستان انگیزشی کودکان ناتوان: تیبی تلاش میکند! || معلولیت و تلاش
این پرنده که میبینید، «تیبی» پرستوی داستان ماست که روی درخت زندگی میکند. بیشتر پرستوهایی که روی درختها زندگی میکنند، هم خیلی سریع و هم خیلی بالا پرواز میکنند.
بخوانید