در زمانهای قدیم که وقتی بین دو کشور جنگی درمیگرفت، دو سپاه روبروی هم قرار میگرفتند و باهم جنگ تنبهتن میکردند
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۳۹۹
قصه کودکانه «امیرحسین و پرندهها»
امیرحسین پرندهها را خیلی دوست دارد. دلش میخواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خردهنان بریزد تا بخورند.
بخوانیدقصه کودکانه «هدیهای برای شهربانو»
شهربانو بهتنهایی در یک خانهی قدیمی زندگی میکرد. او پیرزن مهربانی بود
بخوانیدقصه کودکانه «روز شکوفهها»
محمد کوچولو دلش میخواست به مدرسه برود، چون فکر میکرد آنجا میتواند درس بخواند تا وقتی بزرگ شد، خلبان هواپیما بشود.
بخوانیدقصه کودکانه «نازی و جوجه اردک»
بابا و مامان نازی کوچولو کارمند بودند. آنها هرروز نازی را به مهدکودک میبردند و خودشان سر کار میرفتند.
بخوانید