خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هرروز چند تا کتاب میخواند و از کتابها چیزهای زیادی یاد میگرفت.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۳۹۹
قصه کودکانه: نمایشگاه نقاشی
توی شهر پرندهها جنبوجوشی به چشم میخورد. همه داشتند به خانم هدهد کمک میکردند تا نمایشگاهی از آثار نقاشی خود برپا کند.
بخوانیدقصه کودکانه: پند پدربزرگ
حامد پدربزرگ را خیلی دوست داشت. پدربزرگ در خانهی پسرش یعنی دایی حامد زندگی میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: خرگوشها و روباه
در میان جنگل زیبایی، شهری بود به نام شهر خرگوشها که ساکنانش همگی خرگوش بودند.
بخوانیدقصه کودکانه: برفک و هویج
یک روز خانم خرگوشه با پسر کوچولوی تپلمپلش برفک، رفتند مزرعه و مقداری هویج از خاک بیرون آوردند، در سبد ریختند و به لانه آوردند.
بخوانید