بایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰

قصه کودکانه: فرمانروای ظالم || پرواز کیکاووس به روایت هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-فرمانروای-ظالم

یکی بود یکی نبود. فرمانروای ظالم و ستمگری بود که فقط به جنگ و خونریزی فکر می‌کرد. او کاری جز جنگ بلد نبود، حرفی به‌جز جنگ نمی‌زد و تمام آرزویش این بود که صاحب و فرمانروای همه جهان بشود و کاری کند که مردم دنیا از شنیدن نامش به وحشت بیفتند.

بخوانید

قصه کودکانه: توک کوچک، یک بچه درس‌خوان || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-توک-کوچک

او را «توک کوچک» صدا می‌کردند؛ اما این اسم واقعی‌اش نبود. وقتی‌که تازه زبان باز کرده بود و نمی‌توانست درست حرف بزند، به خودش توک می‌گفت. البته منظورش از این کلمه، «چارلی» بود؛ یعنی نام واقعی او چارلی بود.

بخوانید

قصه کودکانه: گل مینا || عشق به طبیعت از نگاه هانس کریستن اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-گل-مینا

یکی بود یکی نبود. کنار جاده، خانه کوچک و قشنگی بود. روبه‌روی این خانه، باغچه‌ای پر از گل و سبزه قرار داشت که اطرافش را پرده سبزرنگی کشیده بودند. در گودالی که ازآنجا زیاد دور نبود، بوته مینای کوچکی روییده و غنچه کرده بود.

بخوانید

قصه کودکانه: لک‌لک‌ها ||هانس کریستین اندرسن

قصه کودکانه: لک‌لک‌ها ||هانس کریستین اندرسن 1

روی بام آخرین خانه دهکده‌ای کوچک، لک‌لکی لانه داشت. تنه لک‌لک با چهار جوجه‌اش در لانه نشسته بود. جوجه‌ها سرهای کوچک و منقارهای سیاهشان را از لانه بیرون آورده بودند و اطراف را نگاه می‌کردند. رنگ منقارهایشان بعدها قرمز می‌شد.

بخوانید