خیاطی لافزن که خیاط چندان خوبی هم نبود به سرش زد برود و دنیا را بگردد. وقتی شرایط فراهم شد، او محل کارش را ترک کرد و راه سفر در پیش گرفت.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۳۹۹
قصهی پسرک فقیر در گور / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پسرک فقیری بود که پدر و مادرش را از دست داده بود. قاضی شهر او را به کشاورزی ثروتمند داد تا بزرگش کند.
بخوانیدیک داستان معمایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
سه زن که به گُل تبدیل شده بودند، در یک مزرعه روییدند. یکی از آنها اجازه داشت هر شب به خانهاش برود
بخوانیدافسانهی سرزمین شِلورافن / قصهها و داستانهای برادران گریم
من به سرزمین شلورافن رفته بودم. برخی از مردم آنجا را «بهشت دیوانگان» مینامند.
بخوانیدقصهی استاد کوبلِرسال پینهدوز / قصهها و داستانهای برادران گریم
استاد کوبلرسال مردی ریزنقش، استخوانی و پرکار بود. به خاطر تحرک و فعالیت زیادش جایی بند نمیشد.
بخوانید