بایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰

قصه کودکانه: کرم کوچولوی شجاع || برای موفقیت، تلاش کن!

قصه-کودکانه-کرم-کوچولوی-شجاع

یک روز قشنگ بهاری که جنگل، سرسبزتر و دریاچه، آبی‌تر و گل‌ها، زیباتر از همیشه بودند، پرندگان زیادی روی شاخه‌های بلند جنگل نشسته بودند و آواز می‌خواندند و حرف می‌زدند و می‌خندیدند. هرکدام از آن‌ها درباره‌ی این‌که جنگل، از بالا موقع پرواز کردن چقدر زیباست حرف می‌زدند.

بخوانید

قصه کودکانه: پستچی شهر مهربانی || نامه ای به یک نامه رسان

قصه-کودکانه-پستچی-شهر-مهربانی

زیر آسمان آبی قصه‌ها، شهر کوچکی بود، قشنگِ قشنگ و پر از خانه‌های رنگارنگ. توی این خانه‌ها مردمانی زندگی می‌کردند خوب و مهربان. یکی از این مردمانِ خیلی خوب آقای پستچی بود که همه او را خیلی‌خیلی دوست داشتند.

بخوانید

قصه کودکانه: کی در زمستان خواب بود؟ || خواب زمستانی خاله خرسه

قصه-کودکانه-کی-در-زمستان-خواب-بود؟

در یک روز قشنگ بهاری، قطره‌ی شبنمی از روی برگ گل سرخ افتاد روی دماغ پروانه خانم و او را از خواب بیدار کرد. پروانه خانم چشمان قشنگش را که باز کرد دید ای‌وای خدا جان، بهار شده! خوشحال و خندان بال‌های رنگارنگش را تکان داد و رفت به خانه‌ی خاله‌خرسه و تق و تق و تق در زده. ولی هیچ‌کس در را باز نکرد.

بخوانید