تقریباً آخر تابستان بود. موقع آن رسیده بود که مِری و مارتین برای مدرسه آماده شوند. امسال مری به کلاس اول و مارتین به مهدکودک میرفت. مادر گفت: «عجله کنید. میخواهیم برویم و خرید کنیم
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
قصه تصویری کودکانه: ملکه عجول
روزی روزگاری در سرزمین دوری، پادشاهی به اسم تِرِوِر همراه ملکۀ قشنگش هلیا زندگی میکرد. همه تِرِور رو به خاطر مهربونی و عدالتش دوست داشتند؛ ولی همسرش خیلی عجول بود و همه ازش دوری می کردند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: ملکه بزرگ جوان
روزی روزگاری در کشور باشکوهی به نام کاسپیا، پس از آن که پادشاه و ملکه از دنیا رفتند، سیاهی بر خانوادۀ سلطنتی سایه انداخت. سوفیا دختر ده ساله آنها تنها بازماندۀ این خانواده و وارث تاج و تخت بود.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: مرغ طلسم شده
روزی روزگاری دختر کوچکی به اسم هِدِر با پدر و مادرش زندگی میکرد. هدر بچه شاد و باهوشی بود. پدرش که هیزم شکن بود درآمد چندانی نداشت؛ ولی همیشه نیازهای اصلی خانواده اش رو برطرف می کرد.
بخوانیدقصه کودکانه آقا فیله از همه قویتره || دوستانمان را شاد کنیم.
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود در یک روز قشنگ بهاری، همۀ حیوانات جنگل جمع شده بودند و راجع به مسئله مهمی باهم حرف میزدند. اولازهمه آقا خرسه رفت روی تختهسنگ بزرگ و گفت: «حیوانات عزیز، ما همه امروز اینجا جمع شدهایم تا راجع به مسئلۀ مهمی صحبت کنیم و آن این است که جنگل ما خیلیخیلی بزرگ است...
بخوانید