روزی روزگاری خواهر و برادری باهم زندگی میکردند. باآنکه سالهای زیادی از عمرشان گذشته بود، هیچکدام ازدواج نکرده و بچهای نداشتند. اسم خواهر «ماریلا» و اسم برادر «ماتیو» بود. ماتیو دیگر پیر شده بود و نمیتوانست کارهای مزرعه را بهتنهایی انجام دهد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
داستان مصور کودکانه: تام سایر، پسر ماجراجو || نقشه گنج
روزی روزگاری، پسربچهای بود به نام «تام سایر». او که پدر و مادرش را از دست داده بود، با عمهاش زندگی میکرد. تام دوستی داشت به نام هاکلبری فین. هاک هم بچهی فقیری بود، همیشه در کوچهها ول میگشت و کارهای عجیبی میکرد.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: هیزمشکن خوششانس || قصه شب برای کودکان
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، در دهکدهای کوچک، جوان هیزمشکنی زندگی میکرد که بسیار فقیر بود. او مجبور بود به بیرون از دهکده برود و هیزم جمع کند تا به مردم بفروشد و زندگی را بگذراند.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: دزدی در ده || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری در دهکدهای دوردست پسری به نام «غلام» با مادر پیرش زندگی میکرد. او اهل کار کردن نبود و همیشه دوست داشت بهراحتی پول دربیاورد.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: عاقبت شیر زورگو || قصه شب برای کودکان
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در یک جنگل سرسبز و خرم، مثل همه جنگلهای دیگر، حیوانات زیادی زندگی میکردند. در این جنگل شیر ظالمی بود که به خاطر زور زیادش خودش را سلطان جنگل میدانست.
بخوانید