یکی بود یکی نبود. در برکهای کوچولو و قشنگ، قورباغۀ سبز مهربانی زندگی میکرد. خانۀ قورباغه کوچولو روی یک برگ بزرگ نیلوفر، درست وسط برکه بود. برای همین هم خیلی از حیوانات جنگل نمیتوانستند به خانۀ قورباغه کوچولو بروند و مهمانش بشوند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو سالانه: ۱۴۰۰
قصه کودکانه: کی از همه مهمتر است؟ || گفتگوی عقربه های ساعت
ساعت دیواری قدیمی و بزرگی در خانۀ «علی کوچولو» بود که سالها بود کار میکرد و وقت را به همه نشان میداد. پدر و مادر علی و خواهر و برادر بزرگترش هرروز از روی این ساعت، زمان را میفهمیدند و به کارهایشان میرسیدند.
بخوانیدداستان زندگی حضرت عیسی علیهالسلام || پیشوایان راستین
این است آنچه برای مریم، دختر عِمران، روی داد. یک روز مریم مقدس از دهکده بیرون رفت تا خود را شستشو دهد. وی دور از مردم، در کنار رودخانهای برای خویش پردهای زد. همهجا آرام بود، جز آوای لغزش آبها که در جوی میلغزیدند، صدایی شنیده نمیشد.
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی و نقشه
یه روز و روزگاری تو گرمای تابستون حسنی، خوشحال و خندون دوید از خونه بیرون حسنی دوید به اینطرف حسنی دوید به اون طرف همبازی شد با سبزهها با غنچه و گل و علف
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی و گلباقالی
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، میان یک دشت قشنگ، پر از گلهای رنگارنگ، پر از پروانههای خالخالی، یک گوسالۀ کوچولو به اسم «گلباقالی» نشسته بود گریه میکرد. «گلباقالی» غمگین بود. چشمهای قشنگش از اشک سنگین بود. میدانید چرا گریه میکرد؟
بخوانید